۱۶ پاسخ

حالا اگه من این حرفو بزنم مادرشوهر قهر میکنه و شوهرم هم بدترین برخورد رو باهام میکنه

منم دخترم ضعف از گریه نفسش میرفت دستشویی میرفتم ی چندباری همونجوری گذاشتمش رفتم بعد اومدم بغل گرفتمش الان عادت کرده میدونه ک باید منتظر بمونه

من یه ربع سپردم بهش، اومدم دیدم هم پاش پیچ خورده تا سه روز نمی تونست نگهش داره، یبارم زمستون با لباس خونه بردتش بیرون سرما خورد…زر میزنن اونا رو‌میکوبم رو شون

همشون همینن عزیزم خوب کردی جوابشو دادی منم همیشه جوابشونو میدم

منم دخترم گریه میکنه چون باردارم یه بار لباس زیرم خیس شد میرم الانم گریه میکنه کمتر حموم هم میرم چون رو شوهرم نمیشه حساب کرد مادر شوهرم در حرف همه کار میکنه در عمل هیچی وقتی فهمید باردارم گفت کار داشتی غذای جارویی بگو ما میایم روز بعد که میخواستم بچه ها رو بذارم برم گفت خودت باید مواظب خودت باشی حوصله نداره یه غذا درست کنه بگه بیاین اینقدر که اونا اومدن خونه ما من تا حالا نرفتم شوهرم بره من نه نمی گم خودم اصلا نمیرم

دختر منم همینه تا دم دسشویی میاد گریه میکنه من حتی نمیتونم درو ببندم امان از این مادرشوهرای بی ذات من که راحت شدم باهاشون کات کردم انقدر راحتم راحتم

من دخترم باهام میاد در دستشویی هی نگاه میکنه چاری نیست دیگه تازه میگه این چیه😂😂😂

بگو اگه نیتت خیره،نیتت کمک کردن یه ساعت نگهش دار تا ب خودم و کارام برسم.
بعدشم عاجز بودم تا الان نمیرسوندمش ب اینجا.

کارتونی چیزی پخش کن برو توالت
موقع غذا دادن ب بچه خودتم غذاتو بخور ‌.ی مسکنم بخور.

بچرو ببر دسشویی وایسه
من دخترم همرام میاد تو دسشویی برا خودش راه میره دسشوییمون بزرگه

براش برنامه کودک بزار نگاه کنه برو دستشویی من اینکار میکنم مجبورم بعضی وقتا یعنی وقتا هم گریه میکنن اما مجبورم برم تازه مال ما تو حیاطه

من دخترم و میبرم دشویی باخودم دمپایی میپوشە میاد توهم ببر

واقعا خیلی سخته همش ادعان بخدا نیم ساعت نمیتونن نگه دارن منم بخوام برم دستشویی انقدر سخته میاد نمیزاره در رو ببندم یه داستانیه که آدم ترجیح میده نره مگر اینکه با چیزی سر گرم بشه

دقیقا حرف زدن بلد نیستم حرف نزدنم بلد نیستن والا شوهرامونو خودشون تربیت کردن دیگه چه گلی زدن مثلا به سرشون

منم مثل تو هستم حتی شوهرمم کمک نمیکنه و از بچه برام بذاره انگار دوتا بچه دارم

بزرگه دیگه برودستشویی نی نی نیس که

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
حدودا یک ساعته دارم گریه میکنم
مهدیار ساعت یازده خوابید پنج و نیم پاشد.
خودمم دو خوابیدم داشتم کار میکردم خونه ترکیده بود.
اصلا اینا مهم نیست.
قلبم هزار بار ترک خورد تو این نیم ساعت.
پسرم بی نهایت بد خوابه سخت می‌خوابه هزار بار بیدار میشه از اول اینطوری بود یه عالمه دکتر بردم بی فایده.
کاری ش هم نمیشه کرد از نوزادی همین بود.
بااینکه اینو همه می‌دونن‌ ولی با این حال با اینکه شیرخشکیه همه دیدن دارم میمیرم از بیخوابی ولی حتی ی ذره کمک حتی یک ساعت نگه دارن من بخوابم اصلا به هیچ وجه.
حتی شوهرم که همش خونس یک دقیقه نگه نمی‌داره.
مامانم همینطور میگه نمیتونم سخته نخوابم ظهر خوابید بخواب ظهرا هم ناهار مجبورم بزارم تا می‌خوابه چون شوهرم باید غذاش برنجی باشه.
توقعی نیست خودم زاییدم ولی به خودم قول دادم نزارم در آینده ثانیه ای بچم سر بیخوابی تو این مسئله زجر بکشه.
یکی دو شب پشت هم نخوابیدن ادمو نمیکشه ولی تا ابد اعصاب عروس و پسرم انشالله در آینده آرومه