۱۴ پاسخ

آرزو دیروز رفتم خونه دوستم با گریه برگشتم😕

هی دست رو دلم نزار 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

وضع منم دقیقا همینه،فقط موقغ اشپزی میزارم هرکاری دلش میخادکنه کابینتاروخالی کنه و…🤣🤣🤣

پسر منم همینجوریه تمام ساعات بیداری رو باید باهاش بازی کنم چه خودم چه خاله‌هاش چه باباش،همینکه بی‌تفاوت باشی نق میزنه
منم میزارمش رو کانتر آشپزخونه همونجا جلو چشم خوراکی میدم دستش باهاش حرف میزنم بازی میکنم تا بتونم غذا بپزم یا ظرف بشورم

آرزو جان من پسرم از نه ماهگی که به راه افتاد همین اوضاع الان حتی بدترم شده مهمونی ک نمیتونم برم بیرونم ک چه عرض کنم به همه جی میخواد دس بزنه بندازه دهنش خونم مدام بغل من یا راه میره به چیزای خطرناک میخواد دس بزنه میره رو مبل میپره رو میز میپره پدرم دراومده 🤣🤣🤣🤣

البرز هم‌مثل دوران دنبال وسایلهاس.انگار طبیعیه

پسر منم خیلی شیطونه مدام به هم می‌ریزه و همه وسیله هارو دست میزنه ولی خب من وسیله های خطرناک و یا چیزایی که ممکنه خراب کنه مثل کنترل رو جمع کردم کامل
وقتیکه می‌خوام کارامو انجام بدم از همون کوچولویی عادتش دادم خودش بازی کنه. باید از سه چهار ماهگی عادتش میدادی
الانم براش استخر بادی بخر اسباب بازی هاشو بریز داخلش شاید بازی کرد یکم ازت فاصله گرفت

ببین همه باید کمک کنن مامانت خودتون بشینین بازی نشسته هم بهش یاد بدین من اوایل انقدر جیغ میزد تنها بود میذاشتم جیغ بزنه ولی نمیگرفتمش یاد گرفت تنها بازی کنه ولی رو افتادن حساسی بچه میفته دیگه انقدر باید بیفته تا بزرگ شه سر خوبه بچه من با دماغ دهن خورده زمین کلی
اونم که میگی مقایسه نمیشه کرد هر بچه ای یه جوره دوران کنجکاو تره و شیطون تر حتما

منم همینم تو مهمونیا هم یه چایی بزور میتونم بخورم

آریا هم دقیقا اینطوریه
الان جدیدا میگه منو بنشون بغل گاز من غذا رو هم بزنم

پناهم روزبه روز داره بدتر میشه آرزو همین مدله دقیقا حسرت یه آشپزی با آرامش تو دلم مونده

عزیزم دختر منم تا حد زیادی اینجوریه.من تنهام همش یا کارای خطرناک میکنه یا بهونه و گریه...به مدت چند دقیقه با یه وسیله ای سرگزم میشه دوباره راه میفته
من کسی هم ندارم بیاد کمکم..از همون چند دقیقه ها استفاده میکنم کارمو میکنم

پسر من بشدت کنجکاو و شلوغ وحشتناااااکا ولی درست نیس با بچه ای ک ۱۰ ماه بزرگتره مقایسه بشه پسرا ذاتا شلوغ ترن

منم این مشکلو دارم 😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان ژیوان مامان ژیوان ۱۵ ماهگی
مامانا شماهم بچه‌هاتون مریض میشن تا یه مدت افسرده‌این همش گریه میکنید حوصله هیچیو ندارید هیچی نمیخورید با من اینطوریم فقط؟
الان یک هفته بیشتره هر روز چند بار گریه میکنم مخصوصا بیمارستان که بودیم کلا گریه میکردم دست خودم نیست میخام غذا بخورم جون داشته باشم بخاطر ژیوان به زور غذارو میزارم دهنم ولی نمیتونم قورت بدم انگار یه قلپه سنگ بزرگ تو گلومه
پریروز مامانم اومده پیش ژیوان من برم خونه دوش بگیرم یکم استراحت کنم از در بخش اومدم بیرون داشتم سکته میکردم یه خالت اضطراب و‌تپش قلب وحشتناک‌میاد سراغم اصلا نمیتونم اروم شم بدو‌بدو گربه شور کردم خودمو برگشتم بیمارستان ی ثانیه هم نتونستم بشینم چه برسه بخام بخوابم و‌استراحت کنم الانم که از دیروز اومدیم خونه فقط میخوابم نه هیچی میتونم بخورم نه میتونم شاد باشم بچه‌م اومده خونه حالش خوبه کل خونه رو جارو زدم و با صدای بلند گریه کردم حتی نمیتونم باهاش بازی کنم این حالت رو تا یک هفته دارم حداقل
اصلا دوست ندارم اینطوری باشم ولی دست خودم نیست دارم مریض میکنم خودمو. تو بیمارستان بقیه‌ی مامانا رو میبینم اینطور نیستن خلی روحیه‌شون قویه سرحالن و اینا من نیستم
حتی اون موقع که واسه زردی بستری بود دو شب من کل او دو روز نه یکساعت خوابیدم نه غیر چایی چیزی خوردم شیش هفت نفر بودیم تو اون اتاق ولی بقیه میرفتن اتاق استراحت قشنگ استراحت میکردم میخوابیدن یا بچه‌شونو به بقیه‌ی مامانا میسپردن با شوهراشون میرفتن دور میزدن حالشون عوض بشه ولی من انگار غم دنیا تو وجوم باشه فقط اشک میریزم
ینی فقط من انقد خودآزارم؟