۸ پاسخ

من بشخصه به عنوان یه مادر جایی که ادم باشه بچمو جاشو عوض نمیکنم
بنظرم شمام بهتره اینو پیش بقیه قانون کنی که بدن بچه ی من جای خصوصیشه و کسی بجز مادرش حق نداره ببینه

چه بی فرهنگن
میگفتی وقتی شبا شیرش میدم تا صبح بیدار میمونم اون موقع کجا بودین که الان دارین کاسه داغ تر از آش شدین

خیلی ناراحت شدم دلم سوخت واست. امان از بی فرهنگی🥺🥺🥺

محل نزار من بچم تا دوسالگی کافی بود بخام عوضش کنم
پوشک و لباس
محله رو خبر میکرد
هزاران هزار حرف فهمیدم
ولی این طبع بچه بود
هیچ رقمه ساکت نمیشد عوض نمیشد

عکس العملت چی بود وقتی اینو گفت؟؟؟

جلو اینجور ادما نه شیر بده نه جاشو عوض کن

هیچکس به اندازه خودت دلسوز اون بچه نیست اصلا ب حرف بقیه اهمیت نده ب خنده میگفتی جونم واسه بچم درمیاد بی رحم نیستم باید عوضش کنم بعد بچس دیگ معلومه گریه میکنه

بهشون توجه نکن روانین اینا😐

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان آیکان💙 مامان آیکان💙 ۲ ماهگی
عصری ساعت ۷ بود دیگه گفتم بچه رو شیر دادم خابوندم پاشم شام درس کنم یکم اومدم پیازو رنده کردم با دست به چرخکرده ورز میدادم که آیکان بیدار شد تا دستامو بشورم برم احساس تنهایی کرد شدید گریه کرد دیگه یلحظه نفسش رفت صداش گرفت از بس جیغ زد 😔😔بعد گرفتم بغلم اروم نمیشد دیگه به سختی اروم شد منم باهاش گریه کردم
انقد بغلیه خیلی وابستمه چشاشو وا کنه منو نبینه داد میزنه گریه میکنه 🥺🥺🥺
بعد تا الان بی قراری میکرد و نا آروم بود شوهرم هر چی از دهنش میومد گفت برام 😭😭
یجوری نشون میدن با اینکه این همه زحمتشو میکشم یکم پیش همه جام مدفوعش بود پوشکو وا کردم رید همه جامو کصیف کرد ولی انگاری من مادر بی عرضه هستم یا مادر بدیم اونطوری تظاهر میکنن
پدر شوهرم از یطرف مادرشوهرم از یطرف هی میگن ببین چیکار کرده دا 😔حتما از دستش افتاده بچه نمیگه یا بلایی سرش آورده نمیگه 😔😔😭😭
قد آسمونا دلم گرفته تا صبح نمیخابم سر بچم میشینم خدایی نکرده چیزیش بشه از دست حرفا و تهمتای اینا امون نمیمونم 😞😞😭😭😭
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۴ ماهگی
تا رسیدم چند سوال ازم پرسید گفت خانم بخواب معاینت کنم گفتم عمرا اگه بذارم خاطره بدی دارم تو این بیمارستان و معاینه کردن بچه اولم ۳۶هفته اومدم کیسه اب با ناخنتون که کاشت بود ترکوندید خلاصه گفت خانم معاینه نکنم تو راه خونه زایمان میکنی گفتم نمیذارم گفت شوهرت صدا کن بهش بگم گفتمش مردا چه میدونن از معاینه چیه بهش میگی میگه باشه معاینه کن دیگه منم مجبور بود وترس از دردی که داشتم گذاشتم معاینه کنه که یهو گفت خانم ۴سانت بازی سر بچه داره میاد بیرون رفت زنگ زد اتاق عمل گفت ارژانسی عمل بشم یکی بسر اومده یکی بریچه ۳۲هفته ۶روز منم بیشتر ترسیدم ترسم از اینکه بچه هام چیزشون بشه از عمل نترسیدم ولیچر برام اوردن شنیدم که گفت همراه حمیدی منم گوشی زنگ زدم مامان شوهرم گریه میکردم میخوان عملم کنم مادر شوهرم فقط بهم دلداری میداد که من الان اسنپ میگیرم میام دیدم پرستار با علی بحث میکرد که چرا زود نیوردیش بچه داره به دنیا میاد من ولیچر اوردن من با گریه نگاه علی میکردم منو برن اتاق عمل ساعت ۱۷:۴۵بود وارد اتاق عمل شدم تمام ترسم ریخت قشنگ داشتن بام حرف میزدن که امپول تو کمرم زدن بعد چند دقیقه از کمر به پایین بی حس شدم شروع کردن به عمل کردن من هیچی نمیدیدم فقط میشنیدم که قل اول دراوردن گریه اشو شنیدم بعد چند ثانیه قل دوم اونم گریه کرد شروع کردن تمیز کردن شکمم بخیه زدن ربع ساعت طول نکشید هیچ دردی حس نمیکردم