۸ پاسخ

جالب که نه بدبیاری اینک سرزور اخر عطسم گرفت و سربچه گیر کرد و منی که داشتم بدون برش و پارگی زایمان میکردم از کجا تا کجا برش خوردم🤦‍♀️یدونه جالبش اینجا بود که به محض اینک بچه رو گذاشتن رو سینم سرشو اورده بالا صاف نگا کرد تو چشام دکتر گفت این از تو بیشتر مشتاق بود ببینه نه ماه تو شکم کیه😅

من زایمانم طبیعی بود داخل اتاق دو نفر بودیم اون هم اتاقی اصلا درد نداشت من ولی انقباض داشتم و خیلی درد داشتم تخت بغلیمو بدون درد بردن سزارین خیلی غصه خوردم که چرا اونی که درد ندار بردن من که دارم درد میکشم باید بخوابم همچنان درد بکشم بعد نیم ساعت اومدن گفتن تو هم باید بری سزارین 😍
اون لحظه اینقدر خوشحال شدم که جرئت نداشتم ازشون بپرسم چرا دارید منو میبرید سزارین
الان که ۵۰ روز از زایمانمم گذشته هنوزم نمیدونم چرا بردنم سزارین من که تا ۵ سانت رفته بودم

زایمان من اصلا لحظه ی قشنگی نداشت
حتی ۱ خاطره ی قشنگ
خدا ذلیلشون کنه نذاشتن حداقل ۱ خاطرع خوب برام بمونه

من چی بگم انقد یا حسین گفتم آبروم رفت حداقل یا فاطمه زهرا هم نمیگفتم فقط یا حسین

اون لحظه که بچه رو میندازن رو سینت تا شیر بخوره
تو اون سالن ما چند نفر بودیم همه بچه ها گریه میکردن و شیر نمیگرفتن پارسا تا ته کشید شیرارو یه نیم ساعت برا خودمم سوال بود ک بچه ولم کن که یهو‌پرستار گفت وای این بچه چه زرنگه همه شیرارو خورد😁😁

تو اتاق عمل گریه می‌کردم و دعا می‌خوندم و داد میزدم دکتر نمیدونس بخنده یا دعوا کنه با من😂😂😂
بعد صدا دخترم که شنیدم آروم شدم

جالب نبود پسرمو از ساعت دو ندیدم تا ۹ شب تو nicu بود خیلی گریه کردم

عجب 🤣

سوال های مرتبط