بخدا خسته شدم یجوری خستم که نگران بچه هامم نیستم که بعد من چی میشن فقط دوس دارم بمیرم😭دو تا بچه شیر به شیر دارم پسرم ۲۲ ماهشه دخترم ۷ ماهشه دست تنهام پسرم از اول به دنیا اومدن اذیتم کرده پدرمو دراورده از اول به شدت وابسته به من بهانه گیر نق نقو تا چهار ماهش تموم بشه کولیک شدید داشت شب و روز گریه میکرد هزار تا دکتر بردیم اثر نکرد ۶ ماهش شد ویروس گرفت چشش عفونت کرد ۱۰ تا دکار بردم بهتر نشد بدتر شد لخر سر بستری شد ۱۰ روز بعد با رضایت شخصی مرخصش کردیم بعدشم که کامل خوب تبود تو خونه رسیدگی و دکتر بازی باز از ۶ ماهگی تا یکسالگی استپ وزنی گرفت بشدت بدغذا تا به امروز اصلا لب به هیچ غذا و ویتامین و آهنی نزد هیجوره بعد یکسالکی تا یه ماه پیش که لب به غذا نمیزد تحت هیچ عنوان و پیگیری و اعصاب خوردی اون که یه ماهه شیرشو قطع کردم تازه میخواد مث بچه شش ماهه کم کم غذا بخوره به زور در کنار اونم که ناخواسته دخترمو باردار شدم از ماه چهارم بع بعد چون زایمانم سزارین بود وبدنم زخم بارداریم به شدت سخت بود دکتر استراحت مطلق داد ولی با پسرم نمیشد یکساعت استراحت کنم پسری که نیم ساعتم با کسی نمیموند بقیه تاپیک

۱۱ پاسخ

دوتا بچه داری مث دسته گل خیلیا توحسرت داشتن بچه هسن
بالاخره آدمی هرکسی خسته میشه گریه میکنه ولی کم نیار ادامه بده باعشق بزرگشون کن

من نگهداری کردم دوتا با هم درکت میکنم ولی میگذره

چقدر شرایطت سخته
اما خب چ میشه کرد
خوبیه زندگی اینه ک میگذره
هرجور ک باش

بالا ول کن از لحظات ایتفاده بهینه رو بکن که تا چشم بهم برنی بزرگ سدن

پیش همسرتم نمی مونه دخترت

عزیزم خواهرزاده منم عفونت شدید داشت کاش بستری بکنی
تو بیمارستان انتی بیوتیک میزنن زود خوب میشه
انشالله بزرگ میشن باعث افتخارت میشن میشوزه میبره این روزا رو
امیدت به خدا باشه

خداقوت عزیزم
ان شاالله که پسرت با دارو خوب بشه نیاز به بستری نشه، آمین🙏🏻

الهی بگردمت بخدا سخته یعنی خیلی سخته آفرین بهت بخدا بازم تو اینجور هوای بچه هاتو داری واقعا مامان واقعیه
خسته نباشی کاش پیشت بودم کمکت میکردم
من با یه بچه وضعیتم دیدن داره

با هزار بدبختی و چند بار بستری اینا بلاخره زایمان کردم از فردای مرخص شدنم پسرم بشدت مریض شد هم سرما خورد شدید هم از حسودی دخترم یه ماه درگیر بودم اصن استراحت اینا نفهمیدم خلاصه دردسرای شیر به شیر حتی یه دستشوییم از صب تا شب نمیتونستم برم اینا به کنار امسالم از ۱۰ فروردین خود به خود پسرم باز مریض شد هزار بار دکتر بردم یه هفته خوب میشه باز دوباره تب تا امروز که از دیروز تب کرده بود و پایین نمیومد بردم بیمارستان امپول بزنن گفتم محض اطمینان براش آزمایش بنویسن آزمایش دادیم گفت عفونت شدیدددد داره قاطی خونش شده خیلی بالاس بستری بشه ولی بخاطر دخترم نمیتونم گفتن ببر یه متخصص دیگه ببینه میخوای بردم متخصص دیگه دارو داد تا فردا تبش کنترل شد هیچی یه هفته دارو بخوره بعد بیار باز آزمایش بنویسم کنترل نشد نامه بستری داد فردا ببر بستری کن دخترمو چیکارکنم هر چی بلاهس بخدا سرمن میاد بچه هام هر دو لجباز و وابسته من با کسی نمیمونن هزار تا داستان دیگه افتاده که ن حوصلشو دارم بگم ن اعصابم میکشه بخدا خیلی خستم نشستم دارم گریه میکنم نمیدونم چه بلایی سرپسرم میاد😭😭😭

خداااا ب دادت برسه واقعاااا ادم له میشهه کاش جلوگیری میکررردی

جز تحمل چه میشه کرد

سوال های مرتبط

مامان پارسا مامان پارسا ۸ ماهگی
مامانا من میخوام درمورد تجربم از حساسیت به پروتئین گاوی پسرم بهتون بگم شاید به درد کسی بخوره و کمکش کنه. یکم طولانی میشه برا همین پارت پارت میزارم.
پارت اول
پسر من از حدود ۴۰ روزگیش خشکی پوستش شروع شد. یه قسمت سکه مانند روی لپش بود و بقیه بدنش اوکی بود. من زنگ زدم به یه اسنپ دکتر عکسشو فرستادم و به من گفت کرم ثمین بزن با هیدروکورتیزون. راستش منم این دوتا رو زدم صورت پسرم بدتر شد. تا جایی که کل صورتش به شدت خشک شد وپوسته پوسته شدید. و من تنها راهی که به ذهنم میرسید که پوستش خوب بشه میبردم حموم میشستم. ولی بدترش میکردم. از طرفی کولیک شدید داشت. رفتیم‌پیش یه دکتر که از نظر من خیلی بی سواده، ولی من اون موقع فکر میکردم خیلی خفنه، گفت پسرت حساسیت به پروتئین گاوی داره و باید شیر پپتی بخوره. خلاصه پپتی خوردن پسر من شروع شد. اما نه تنها صورتش بهتر نمیشد بلکه روز به روز بدتر میشد. هر بارهم میرفتم پیش همین دکتر میبردمش برمیگشت میگفت این حساسیتش خیلی بالا هست باید شیر نئوکیت بخوره. راستش منم مخالف این شیر بودم.
مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۸ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️