ولی این تمام ماجرا نبود
بعد زایمان پروسه ی بچه داری و سریع سرپا شدن و رسیدگی به بچت
روزای اول بچه داری خیلی سخته
درد زایمانت و تویی که دیگه برای خودت نیستی و پرستار ۲۴ساعته برای جیگر گوشتی
وقتی شیر نداری و بچت سینه تو نمیگیره سینت زخم و درد داری بچت کوچولوعه و تو هیچ تجربه ای نداری چطوری بغلش کنی چطوری بهش شیر بدی هیچی بلد نبودم
خلاصه ک بعد ۳روز بزورسینمه و دادم و خیلی سخت پسرم گرفت و فهمیدم اصلا سیر نمیشه چون همش بیقرار بود و نمیخابید و گریه میکرد
منک افسردگی و عذاب وجدان گرفته بودم که من مامان بودن بلد نیستم و من مامان خوبی نیستم که پسرم گریه میکنه
تازه همه ی اینا بکنار زردی شروع شد
توی ۴روزگی گذاشتیمش دستگاه به مدت ۲روز انگار که غم دنیا مال من بود درجه زردیش۱۲بود بعدش اومد پایین شد۸ و دیگه دکترش گفت تقریبا خوب شده و منی که مادر بودم شب تا صب گریه میکردم هیچی نمیخوردم شیرم نمیومد و مامانم به زور بهم غذا میداد تا بتونم شیر بدم نگران بودم پسرم گشنه میموند و من همش گریه میکردم شبا تا صبح کایان بیقرار بود و گریه میکرد تا ک کمکی بهش دادم و یکم خابش بهترشد و وقتی ۲۳روزش بود بردیمش دوبارع برای تست زردی که باز رفته بود بالا و شده بود ۱۵دکترش براش قرص نوشت که هر ۱۲ساعت یه قطره بدیم بخوره بعذش ۵.۶روز دیدم خوب شد و توی ۱۰روز کامل خوب شد و یکمم از نگرانیم کم شد

۵ پاسخ

آخ آخ دقیقا گفتی من بخاطر همین زخم سینه از شیر دادن سیر شدم خیلی اذیت میشدم خیلی تمام لباسم شیری میشد زخم بودم سزارین بودم گرما بود آخ چقد حالم از خودم و اون موقع بهم میخوره دقیقا دختر منم زردی داشت دل درد و اینا همه گذشت الان رفلاکس خستم کرده

دقیقا‌همینها‌ رو تجربه‌کردم

دقیقا مثل من

خیلی سخته خداروشکر مامانم کمکم هست اما شوهرم که تو بارداری اینقدر مراقبم بود از وقتی زایمان کردم همش میگه این عادیه این طبیعیه اصلا درکم نمیکنه حتی میگه این سوسول بازیا چیه.با اینکه زایمانم طبیعی بود و کلی درد امپول فشار کشیدم بعد سزارین شدم

اخه چقدر سختی منم با شکم پاره و بخیه دردناک میرفتم بیمارستان شیر میدادم چون از روز اول تا ۶روز بستری بود حتی وقتی ام دنیا ندیدمش چون اب رفته بود تو دهنش

سوال های مرتبط

مامان شاهان🩵👶🏻 مامان شاهان🩵👶🏻 ۳ ماهگی
بچه ها خیلی حس بدی دارم میشه یه چیزی بگین اروم شم😔
پسرم که بدنیا اومد تا دوروز بهش شیر خودمو دیدم شب دوم دیدم شیرش میدم تا میذارمش زمین گریه میکنه مامانم و خالم گفتن شیر خشک بش بده بچه رو از بچگی نسوزون ضعیف میشه من مقاومت میکردم اخر دلم سوخت بهش شیر خشک دادم بعد زردی گرفت دکتر گفت شیر خشک بده زردیش رفع شه منم شیرم همینجوری میومد لباسام کلا خیس میشدن بعد بخیم باز شد عفونت کرد چرک خشک کن خورذم شیر ندادم کلا دیگه شیرم کم شد و پسرم کلا شیر خشکی شد الان خیلی خیلی پشیمونم و عذاب وجدان دارم خوب اون گریه کردن بخاطر کولیکش بود کاش شیر خشک رو فقط به عنوان کمکی میدادم نمیذاشتم شیرم کم شه رژیم میگرفتم تغذیه خوب میکردم شیرمو زیاد میکردم الان بچم شیرمنو دوست داره با ولع میک میزنه سینمو همون دو سه قطره رو میخوره ولی سیر نمیشه گریه میکنه خشک میدم
حتی مامانم میگه همون یه کوچولورم نده دوتا رو میخوره دل دردش بیشتر میشه مامان به فکر وزن و سلامتی بچس ولی من حس میکنم مادر خوبی نیستم که روی شیر خودم کار نکردم که پسرم شیر مادرشو بخوره .یاد اون روزایی میفتم که لباسم خیس میشد از شیر گریم میگیره
توروخدا راهی هست الان شیرمو زیاد کنم و بهش بدم اصلا اگه شیرم زیاد شد بهش دادم شیر خشک رو دیگه کم میخوره یا نه عادت کرده؟خیلی حس بدی دارم🥺🥺
مامان دریا مامان دریا ۲ ماهگی
مامانا من خیلی عذاب وجدان دارم هر موقع دخترم نگا میکنم احساس میکنم بهش ظلم کردم من دخترم تا پنجاه و پنج روزگیش هر دو سه ساعت یک و نیم شماره شیر میخورد بعدش گریه میکرد من فکر میکردم دلش درده دارو بهش میدادم پدی لاکت اینفاکول و ولی بازم دخترم گریه میکرد ب زور پستونک میدادم دهنش بعد موقع پستونک خوردن گریه میکرد ناله میکرد میپیچید ب خودش هی پستونک میخواست بندازه تا خوابش میبرد بعد ی روز یهو شیر دادمش بعدش شروع کردگریه کردن مامانم گفت گشنشه خودشم هی دستش میخورد دوباره بهش یک شمارع دادم دوباره گریه کرد شیر خواست دوباره بعد اون ی شماره دادم خورد سیر شد شروع کرد خندیدن بازی کردن بعدم خوابید بعد اون هر دو سه ساعت ۳شماره بهش دادم میخورد نه گریه میکرد نه چیزی تازه گوزاشم راحت میداد ک دیگه قطرش ندادم حتی شکمشم راحت کار میکنه علاوه ب اینا تو همین ده روز کلی وژن اضاف کرده و تپل شده حالا من ده روزه شب و روز عذاب وجدان دارم و گریه میکنم ب خودم لعنت میفرستم ک قبل از این دختر من همه گریه هاش بعد شیر برای گرسنگی بوده نه کولیک و دل درد نمیدونم چطوری از این عذاب وجدان خلاص شم
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۹ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗