۶ پاسخ

مبارکه گلم وزن نی نی چند بود

میگم تو نوشتی اب دورجنین ۶ بود اومدی اب و همه چیز خوردی ولی باز زیاد نشده بود چرا پس؟؟؟ یعنی خوردن اب و اینا تاثیری نداشت

چند هفته زایمان‌کردی؟؟؟ چشمت روشن.
الان‌چطوری؟؟
درد بخیه و خونریزی نداری؟

چندهفتت بود؟

عزیزمممم🥹🥹🥹🥹

خدا رو هزار مرتبه شکر که نی نی جون صحیح و سلامت به دنیا آمد عزیزم، مبارکه انشالله ♥️♥️♥️🤲🏻🤲🏻💚💚😘😘

سوال های مرتبط

مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۳ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان پسرکم🫄🏻♥️ مامان پسرکم🫄🏻♥️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم

من از طریقی که قبلا سزارین شده بودم برای زایمان زودرس باید دوباره سزارین میکردم
رفتم بیمارستان برام نوبت زد برای یکشنبه ۲۳شهریور
ولی من چهارشنبه درد گرفتم هی میگرفت و ول میکرد و منم میدونستم درد زایمانه گفتم خوب میشم ولی هی بدتر شد
جوری که دیگه راه رفتن برام سخت بود منم ساکمو و مدارک پزشکی و چیزا رو جمع کردم با شوهرم و مادرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان
وقتی رفتم معاینه کرد و گفت دهانه رحمت یک سانت باز شده و دستگاه گذاشت رو شکمم و درد رو ثبت کرد واقعا دردام هی داشت بیشتر میشد بردن آمادم کردن برای اتاق عمل سوند زدن و ازم ازمایش گرفتن و رفتم برای اتاق عمل
حس عجیبی داشتم باورم نمیشد که میخوام زایمان کنم و بچمو ببینم
خلاصه تو اتاق عمل امپول بی حسی برام زدن و وقتی دکتر اومد خیلی کم زمان برد که صدای پسرم رو شنیدم🥹💕
و بخیه زدن شکمم رو
یه ساعتم توی ریکاوری بودم که خیلی میلرزیدم چند دفعه به شکمم فشار اوردن و واقعا برام دردناک بودن وقتی اومدم بخش هم از ساعت ۱۲تا ۷ صبح فقط درد کشیدم در این حد که دیگه گریه میکردم ولی خب بهتر شدم
همه ی این سختی ها ارزششو داشت من بخاطر پسرم گفتم همه ی دردا رو تحمل میکنم
و آقا کیانم ساعت ۲۲:۰۰روز چهارشنبه ۱۹شهریور به دنیا اومد🥹
خدایا هزاران بار شکرت بخاطر وجود این فسقلی من🥹💕🧿
مامان ماهورا مامان ماهورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۳
دیگه بعد از آمپولی که بهم زدن لش شدم کلی آروم شدم جلوی دیدمو بستن دستامو به تخت بستن منم دیگه جون تکون خوردنی نداشتم حس میکردم که دارن به شکمم دست میزنن از صحبتاشون فهمیدم دارن بچه رو در میارن من رحمم دوشاخ بود و دکترم چون تازه هفته ی ۳۵ بارداری پیداش کردم اصلا یادم رفته بود که بهش بگم اینجوری ام و اونم البته فکر کنم توجهی به سونو گرافی هام نداشت توی سونو زده بود دو شاخم خلاصه انگار نمی‌تونستم با اینکه سفالیک بود بچه بچه رو در بیارن حس میکردم دو نفر دارن شکمه منو فشار میدن درد نداشت ولی نفسم می‌رفت این کارو میکردن از یه ورم استرس گرفتم ۵ دیگه همینجور داشتن فشار میدادن و صدای گریه ی بچه ای نمیومد هعی می‌پرسیدم چرا صداش نمیاد پس چرا چرا چرا یهو صدای گریش اومد🥹🥹🥹🥹🥹
من مردمممممم براااش فقط همینجوری داشت اشکم بی اختیار از خوشحالی میومد یکم تمیزش کردن آوردنش من ببینمش اصلا خیلیییی حس خیلی قشنگیه و توصیفی نیست تموم دردت اون لحظه می‌ره فقط یاد کل بردارید میوفتی یه لحظه و باخودت میگی ارزششو داشت ننه لپاش و زدن به صورتم خیلیییی نرم بود🥹🥹🥹🥹
مامان رادین💙🐥 مامان رادین💙🐥 ۵ ماهگی
(پارت دوم)🤍✨

اومدن و من خوابیدم روی تختی ک اومده بود دنبالم
جلوی در با همسرم خداحافظی کردیم و رفتیم داخل اتاق عمل 🙃
یه خانوم خوشگل پیشم بود و بهم مشاوره های لازم رو داد و گفت تا زمانی که برم ریکاوری کنار من هستن!
گفت نترس اصلا هیچی نمی‌فهمی فقط آمپول بی حسیته که اونم بهترین پزشک بیهوشیه یکم خیالم راحت شد 🫠💜
دکترم اومد بالا سرم یکم دعوام کرد بابت دیر رفتنم و یکم باهم عکس انداختیم

پزشک بی حسی اومد و اول باهام حرف زد تمام مراحلی که قرار بود انجام بده رو برام گفت بعدش شروع کرد به انجام دادن و من دست پرستارم رو گرفته بودم
اول کمرمو با یه مایع خیلی خنک ماساژ داد و بعد آمپول رو زد
دردش از آمپول های عضلانی خیلی کمتره خیالتون راحت..
پرده رو کشیدن و بعد از دو دقیقه کلا بی حس و داغ شدم و بعد از پنج دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم 🥹🥹🥹💙💙
بهترین لحظه دنیا
برای همتووووون دعا کردم برای همه ی چشم انتظارا
خلاصه پسرمو آوردن تماس پوستی باهم انجام دادیم و گریه ش قطع شد 😍🫠🥹💙
۳۲۵۰ وزنش بود !
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۳ ماهگی
مامان جوجه ی من🐣🩷 مامان جوجه ی من🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۲🟩☑️
خلاصه صبح ساعت ۶ بود که ما رفتیم بیمارستان و نوار قلب گرفتن سرم زدن بهم و لباس‌های سزارینو بهم دادن بعد اوکیم کردم برای اتاق سزارین و اینم بگم که خیلی استرس داشتم بغض گرفته بودم اینکه شوکه بودم صدام در نمیومد گریم نمی‌کردن و اینکه بگم خودم میگم چون سنم کم بود به خاطر این بود و اینم بگم که وقتی که اتاق عمل هیچ استرسی نداشتم چون می‌دونستم که استرس بگیرم الم بد میشه و نمی‌تونم دووم بیارم به خاطر این استرس نداشتم بعد رفتم اتاق عمل و خوابیدم و اول که یه دستگاه وصل کردن بعدش آمپول اسپاینل زدم بهم اینم بهتون بگم که اصلاً درد نداشت و من هیچ دردی از آمپول حس نکردم ود بی‌حس شدم اما دیر بی‌حسی از بدنم رفتش یعنی ۴ ساعت بود که زایمان کرده بودم هنوز بی‌حس بودم نمی‌تونستم پاهامو تکون بدم و اینجور بعد دیگه یه پرده سبز انداختم جلومو دیگه چیزی رو نمی‌دونم اصلاً حس نکرد فقط فهمیدم که دخترمو بهم نشون دادن و بردن بعدشم که دخترم بردن تب و لرزش شدید گرفتم