خیلی شب سختی بود خداروشکر که صبح شد 😔 با استرس هی میپیریدم از خواب بچه هم خیلی خودشو سفت میکرد تکون میخورد ، خدایا کی تموم میشه

خیلی سخت بود برا من😞اولش یه مایع طوسی رنگ موقع تزریق برگشت تو سرنگ رفتم بیمارستان و برگشتم خونه لکه قهوه ای دیدم بعد خواستم بخوابم صدای موشک و انفجار بهم استرس میداد از یه طرفم استرس لکه بینیمو‌داشتم خلاصه دیشب برا من جهنم بود به این فکر میکردم اون خانمایی که تهران یا شهرهای درگیرن چی‌میکشن هرشب واقعا سخته😞

من تهرانم دقیقا دیشب ۴ بار شنیدم صدای انفجارو

من مردم از استرس😭هر سری با صدا از خاب میپریدم زیر دلم نبض میزد

ب مام دیشب زنگ زدن گفتن سریع گوشی تون خاموش کنید ک منفجر نشه😐 منم با استرس گذروندم.. خدا خودش رحم کنه 🥺🙏🙏

دقیقاً 😭😭😭 از بس از خواب پریدم چنان دل درد و کمر دردی گرفته بودم که نگو ..تا پنج صبح نابود شدم...خدایا شکرت خواهش میکنم تموم بشه این جنگ لعنتی😭

با روان‌هممون‌بازی شده، ی‌مشت استرسی‌ شدیم😭😭😭

من دقیقا یه است همین جورم
امیدوارم ک هرچه زودتر تموم بشه

عزیزم کدوم شهری؟😢

میگذره این روزام💔