۲۳ پاسخ

به خودت نگیر احتمالا میخواد جاریت منفجر بشه تو تهران😂😂 تهران الان کسی نیست همه فرار کردن

ببین احتمالا وقتی تو رفتی خصوصی زایمان کردی فهمیده که خصوصی بهتره برای همین برای اونم خصوصی رو میگه
زیاد به دل نگیر

به شوهرت بگو دهنشو ببنده تا زر زنندگان زر نزنن.چه حرصم دراومد ببخشید

من جات بودم حتتتما میگفتم عه بابا چی دیدین نظرتون عوض شده...؟ زمان من میگفتین دولتی بهتره که

خب عزیزم بهتره تصمیمای زندگیتو بهشون نگی اینجوری دخالت نمیکنن و اگرم نظرشونو دادن بگو تصمیم مونو گرفتیم من اصلا با هیچکس مشورت نمی‌کنم کاری ک بخام انجام میدم نظر کسی مهم نیس خداروشکر

خونواده شوهر همینه کلا قوم الظالمین همونان دیگه عزیزم تو بدل نگیر

منو بگوووو میخاستم برم بیمارستان دولتییی توی مرکز شهر
خونواده ی شوهرم نذاشتن چون نزدیک خونه اونا بود
همون دولتی شهرستان رو رفتم دهنم سرویس شد
همش به شوهرم میگم چرا به حرفشون گوش میدی

پدرشوهرت از صدتا مادرشوهر مادرشوهر تره...

خوشحالم به تصمیم خودت احترام گذاشتی
فقط اینکه پدرشوهرت چقدر خاله زنکه 🤣🤣وای جای مادرشوهرو پر کرده

یه سوال؟
چرا باید به بقیه اعلام کنین کجا قراره زایمان کنی؟؟
وقتش که شد برو بیمارستانی که دوست داری و به روشی که تصمیم گرفتی زایمان کن. تمام.
اگرم حرفی زدن راحت بگو دکترم اینجور تشخیص داد. دیگه حرفو هم کش نده.

خو تو چرا همونجا حرفتو نگفتی بهش؟

برای منم انقد مادرشوهرم گفت تو که میخوای طبیعی زایمان کنی برو دولتی، فلانی همونجا بوده خیلی خووبه...اون یکی فلانی اونجا سزارین شده...
تا دو هفته مونده به زایمان شوهرم گفت هر بیمارستانی که خودت راضی هستی من میبرمت برو محیطشو ببین اگه حس خوب بهش داشتی اونجا زایمان کن. آخر همه بیمارستان های شهرو رفتم بعدشم رفتم خصوصی 😜

والا دقیقا برای منم همین هستم جاری من دختر دایی شوهرم گذاشتمش رو سر بعد برای من بکن و نکن دارم

مامان حسین درکت میکنم
من اوایل بارداری بودم خودم و همسرم می‌گفتیم فقط سزارین
بعد خانواده همسرم میگفتن نه سزارین بده فلانه
ینی هرکسیو وادار میکردن ک من قانع بشم
الهی شکر دیگه نیلا خودش بریچ شد 😂
بعد یه خواهر شوهر داشتم مجرد بود اونموقع یکسال از خودم بزرگتره می‌گفت هرکس ناراحتی اعصاب داره دکترا سزارینش می‌کنند 😐
بعد خود عقدی ک‌بود می‌گفت شوهرم گفته فقط فقط سزارین
طبیعی خوب نیست 😄😂

این روزگار روزگاری که هر کی از هر کی بترسه خیلی هم دوسش داره و بهش ارزش قاعله ولش بابا زیاد فکر نکن خودت اذیت میشی

چرا ب حذف پدرشوعرت کردین اون زمان مگه شوهرت ندارع و مشکل مالی داشت اصلا چرا ب اون بگین من از اولی ک عقد کردیم گفته بودم به شوهرم من خصوصی میرم وقتیم باردار شدم دقیقا رفتم بنت الهدی مشهد و دکتر خوب و همه چی ۶تونن از پول بینارستانم اون داد تازه از اول باید سفت می‌بودی اجازه فضولی نمیدادی

متاسفانه از این چیزا تو خانواده ما هم هست و بعد سه سال تازه ب نتیجه رسیدم حتی درباره جزئترین مسائل ازشون نظر نخام و نذارم از زندگیم چیزی بفهمن

تو روی پدرشوهرت میگفتی چرا همین تامین اجتماعی اینجا خوبه ‌حرف خودشو به خودش میزدی

نمیدونم خاهر چرا جاری های ما اینطورین حتی بچه هاشون

اولا به اونا که ربطی نداره و نمیدونموچرا این چیزا رو میشینید پیش اونا مطرح میکنید روز زایمان میری فلان بیمارستان خواستن بیام ملاقات میگین فلان جاییم دوما شاید شرایط اونا با شما فرق داره البته که در هر صورت نباید نظر بدن ولی تب بعضی وقت ها شرایط فرق اشاره نمیدونم مالی فرق داره یا مثلا بارداری سختی داشته و ....

پدرشوهرتون براتون تصمیم میگیره کدوم بیمارستان برید

تو نباید ب حرف پدر شوهرت گوش میکردی
یعنی نمیذاشتی شوهرت کوتاه بیاد
برا منم مادر شوهرم نمی‌داشت
ولی شوهرم گف نه نمیشه بره دولتی
معلوم نشه چه بلایی سرش بیارن
برا دومی گفتن الان ک سزارین اجباری هست
برا چی میری خصوصی
بازم گوش نکردیم ب حرفشون

خواهر همشون همینن برای ما فقط زرنگن

سوال های مرتبط

مامان ۳قلوهام مامان ۳قلوهام ۲ سالگی
نمیدونم به بعضی ها چه بایدد گفت اقا خواهشا فرهنگ داشته باشین بیشر عزایزان میدونن پسرم طبقه پایین پیش مادرشوهرمه از بچگی حالا دختر بزرگم و دو دختر دیگه‌م پیش خودمن این دوتا چند شب پیش خونه‌مون سرد بود صبح بینی و گلوشون کیپ شد و سرفه داشتن شب ها اصلا اصلا این چند روز بیرون نبردمشون که پسرم نیاد پیششون مریض بشه گفتم اون که سالمه فرقشون چیه اون بدنش ضعیفتر هست الان دو روز پیش ی بی خدایی بگم پسر عمه شوهررم زنش هی نمیاد خونه پدرشوهر من و برای عید نیومد اومده عید دیدنی بعد پسر عمه شوهرم از دهنش پریده که پسرم تب گرفته اصلا نتونسته ی هفته حتی چشماش باز کنه و سردرد شدید خوب نشده اومدن خونه مادر شوهرم منم که نفرت دارم از زنش نرفتم طبقه پایین پیششون چون خیلی حرمت زنش رو گرفتم و پشت سرم ۱۰۰بار بد گفت و ...الان پسرم از شدت نب از دیشب افتاده و فقط بروفن دادم دکترش امروز نیست خدا لعنتتون کنه مریضین چرا میرین جایی که بچه کوچک هست میرم پایین هی بیقراری میکنه میگم این دوتا دختر رو ببرم پیشش تا بازی کنه تب یادش بره کم بهانه بیاره میترسم اینا تب اون رو بگیرن دلم براشون میسوزه نمیدونم چیکار کنم اعصابم خرابه خدا لعنتشون کنخ