سلام عزیزای دل بعد دوماه اومدم از تجربه زایمانم بگم
پارت ۱
من دقیق ۳۷ هفته رفتم پیش دکترم ک فشارم بالا بود و دهانه رحمم دو سانت باز بود بهم نامه بستری داد تا برم برای زایمان
همون روز اومدم خونه رفتم دوش گرفتم وسایلای مورد نیازمو و ساک بچمو برداشتم و رفتم به سمت بیمارستان
اونجا اول شرح حال گرفتن فشارمو گرفتن دوباره معاینه داخلی کردن بعم گفتن لباساتو درار و برو داخل یکی از اتاقا
دکتر دستور داد ک آمپول فشار بهم بزنن ، من حدودا بعد از ظهر بستری شدم و با دوز پایین داشتم آمپول فشار دریافت میکردم البته خودمم انقباض داشتم توی ان اس تی نشون میداد انقباض دارم ولی خیلی انقباضای منظم و دردناکی نبودن خلاصه من آمپول فشار میگرفتم و همچنان دردهای آنچنانی نداشتم تا روز بعدش صبح شیفت دکترا عوض شد و یه دکتر دیگه اومد اون داروی فشار رو قطع کرد گفت لازم نیست زایمان کنی منم کلی ناراحت شدم و گفتم مگه من مسخره دست شمام من دکترم ختم بارداری داده خودمم انقباض دارم الان برم خونه قطعا دوباره باید بیام خلاصه کلی حرف زدم تا راضی زد دوباره داروی فشار رو شروع کنن اون روز هم من کااامل داشتم آمپول فشار دریافت میکردم ولی دریغ از یک سانت پیشرفت یا دریغ از دردهای منظم زایمانی

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۵ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان آوید مامان آوید ۲ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......
مامان فاطمه مامان فاطمه ۲ ماهگی
سلام مامانا بیاید از تجربه زایمانم بهتون بگم چه زایمان بدی داشتم 😭۹روز مونده به زایمانم شروع کردم به شیاف گذاشتن شیاف گل مغربی روز اول که گذاشتم هیچ دردی نداشتم روز دوم یکم درد داشتم روز سوم که گذاشتم بیشتر شد رفتم زایشگاه معاینم کرد گفت یک سانت نیم باز شدی گفتمش دارم شیاف استفاده میکنم گفت خوبه استفاده کن روز چهارم دردام بیشتر شد هر ۵دقیقه میگیره ول می‌کنه وقتی که درد میگیره فقد ام البنین صدا میزدم نه دردام بیشتر شد رفتم زایشگاه گفت هنوز همون یک سانت بازی گفتم خو آمپول فشار بزنین گفت نمیشه هنوز چند روز وقت داری گفتم چکار کنم گفت برو خونه درداتو بکش من ماما خصوصی داشتم ولی اون فقد سزاریان میکرد با گریه رفتم پیشش گفتم چنتا بیمارستان رفتم میگن نمیشه آمپول فشار بزنیمت چون وقت داری من آمدم که سزاریانم کنی دیگه نمی‌کشم گفت بزار معاینات کنم معاینم کرد گفت آره هنوز یک سانت باز هستی ۲۰میلیون واریز کن به حسابم نامه بستری بهت بدم منم زود واریز کردم رفتم بیمارستان بستری شدم گفت فردا اولین نفر خودت سزاریان میکنم ساعت دو شب بود دردام بیشتر و بیشتر شد گفتن بزار معاینات کنیم نذاشتم ولی من داشتم می مردم از درد 😔ولی خودمو نشون ندادم ترسیدم ساعت چهار صبح خواستم برم دسشویی نتونستم بشیم آمدم با گریه گفت چته گفتم حس میکنم بچم داره میاد زود معاینم کرد پنج سانت باز شده بودم زود به دکترم زنگ زدن آمد ساعت پنج سزاریانم کرد سر تخت که بودم
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۲ ماهگی
پارت 1
منم اومدم تجربه زایمانم به رسم گهواره بگمم🥹😀
۲۷ فروردین از صبح که از خواب پا میشم حالم بد بود یه جورایی خودم حس کرده بودم از درد گریه میکردم هی به مامانم میگفتم حموم برم بدعد میگفتم ولش کن تا ساع ۵ شد به مامانم گفتم علائم فشار پایین و بالا چیه مامانم ترسید زنگ زد اورانش اومدن دو تا خانم با یه اقا فشارمو گرفتن گفتن ۸ هی بهم نمک دادن خوردم یه عالمه فشارمو گرفتن شد ۹ونیم گفتن خوبه و رفتن تااا رفتن من دیدم حالم خیلی بد شده به بابام گفتمممم منو ببر بیمارستان خونه مامانم اینا اومدم هفته اخر بیمارستان نزدیک خونه مامانم ایناس
خلاصه بابام بیمارستان خودم پارسیان بود حواسش نبود نبرد رفت بیمارستان میلاد تهران رفتم فشار ودوباره چک کنه ان اس تی بدم فشارم یهو گفت ۱۴ونیم گفت سابقه فشار داری گفتم ن همیشه ۱۰یا ۱۱ یه ربع بعد گرفت شد ۱۵ نگران شدم به خواهرم گفتم به دکترم زنگ بزن دکترم با خونسردی و ارامش گفت نگران نباش بخاطر نمکه دو باره تکرار کن بهم بگو یه سونو ان اس تی هم بده
دوباره گرفت شد ۱۶ بیمارستان میلاد که سریع گفت
مامان کیارش💙 مامان کیارش💙 ۲ ماهگی
پارت ۳
من هرچی زور میزدم فایده نداشت و حتی با وجود اینکه ده سانت بودم هنوز سر بچه فیکس نشده بود و تو وضعیت خوبی قرار نگرفته بود
من توی اون دور هیچی نخورده بودم چون هرچی میخوردم استفراغ میکردم برای همین دیگ جون ادامه دادن نداشتم و خیلی ناتوان شده بودم و احساسات خیلی بدی داشتم تا اینکه شیفت عوض یه دکتر دیگ اومد بلافاصله بعد معاینه گفت اتاق عملو حاضر کنین وضعیت وخیمه
و بعلهه بعد دوروز تحمل دردهای وحشتناک طبیعی در آخر سر من سزارین شدم
و حین عمل از شدت خستگی و فشارهایی ک بهم وارد ششده بود از حال رفتم و حتی بچمو هم ندیدم
بعد اینکه به هوش اومدم فهمیدم بجم بخاطر فشار زیاد زایمان حالش خوب نبوده و رفته ان ای سیو
بعدش منو هم بردن بخش و من تا صبح روز بعد بچمو ندیدم تا اینکه منو مرخص کردن و مستقیم رفتم پیش پسرم قرار بود اون هم مرخص شه اما دوباره اکسیژنش افت کرد و ما تا ده روز اونجا موندگار شدیم و با وجود اون همه بخیه و دردهای بعد عمل سرپاموندم تا روز بهبودی پسرم رسید و ما مرخص شدیم و رفتیم خونه و تمام درد های ک کشیدم یه طرف بستری شدن پسرمم هم یه طرف خیلی بد بود هرچی بود خلاصه گذشت و خداروشاکرم بابت داشتن پسرم ک شیرین ترین موجود دنیاست برا من
الهی ک همه مامانایی ک توراهی دارن به سلامتی و با کمترین درد زایمان کنن و خدا خافظ و یارو یاور همه بچه ها باشه
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۳☆
ساعت ۷(۱۹) بود دوباره از اون قرصهای بدمزه دادن بهم وگفتن پاشو ورزش کن منم هنوز دردی نداشتم سرحال بلند شدم برای ورزش بعد نیم ساعت دوباره رفتم رو تخت دستگاه nstوصل کردن ساعت ۸ (۲۰)بود دکتر اومد برای معاینه منم اولین بارم بود خیلی وحشتناک بود گفت فقط به اندازه ی انگشت باز شده در حین اینه که دکتر داشت میرفت گفت باید تا ساعت ۴ صبح بچه بدنیا بیاد من دوباره خوابم برده بود ساعت ۱ بود بیدار شدم بهم دوباره قرص دادن گفتن بلند شو ورزش کن از تخت اومدم پایین رفتم دستشویی دیدم داره خون میاد اولش ترسیدم ولی بعد ش با خودم گفتم زایمان همین رفتم ورزش کنم دیدم قطره قطره آب داره میرزه کیسه اب پاره شده بود یه خانمی داشت زایمان میکرد کلی جیغ می‌کشید واییییییییییی خیلی ترسناک بود منی که تا حالا تنها نبودم اونجا تنها بودم و قرار بود درد بکشم خلاصه پرستار یه تلفن آورد گفت همسرت با شوهرم حرف زدیم من اون گوشی نگهداشتم هر ۱۰ دقیقه همسرم زنگ میزد از حالم با خبر میشود در حین اینکه داشتم ورزش میکردم احساس کردم یه چیز اومد لای پام اونجا سریع جیغ میزدم (پرستار بیا ) ماما اومد نگا کرد گفت چیزی نیست فقط ترشح دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی و دستگاه هارو وصل کرد رفت ساعت ۳نیم بود اومد دستگاه هارو باز کرد گفت بلند شو ورزش کن منم اومدم پایین هم میترسیدم هم درد داشتم .داشتم گریه میکردم که یه مامای مهربون اومد از حالم با خبر شه دید من دارم گریه میکردم منو دلداری میداد رفت دوباره برگشت گفت میخوان ببرنت برا سزارین منم منتظر موندم ببینم چی میشه تا اینکه دوباره معاینه کردن همون ۳ سانت بود اصلا دهانه رحمم بیشتر از ۳ سانت باز نشد آوردن سوند بهم وصل کردن نشستم رو ویلچر رفتیم به طرف اتاق عمل
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۵ ماهگی
#پارت 2#
من اون شب توی بلوک زایمان بستری شدم وای نگم ک چقد بد بود فک کن کلی زن ک پاهاشو باز کرده بود و فقط جیغ میزدن من همون شب تا صبح نتونستم چشامو روی هم بزارم واقعا ترسیده بودم فقط گریه میکردم ولی واقعا وحشتناک بود حالا اومدن بهم امپول بتامتازون زدن برای ریه هاش ک برسه ولی بلاخره من اون شبو صبح کردم و شب دیگه رو بردنم بخش تا بازم امپولو بزنن چون باید سه تا شو یه شب میزدن سه تای دیگشو ی شب دیگه بلاخره زدنو خداروشکر وضعیت بچه خوب بودو دکتر ترخیصم کرد و قرار شد من هفته ای یکبار بیام سبزوار ک سنوی داپلر بدم و هفته ای دو بار ان اس تی ولی توی شهر خودمون بدم ک وقتی رسیدم به هفته ی 35 وقتی شنبه رفتم سبزوار تا سنو بدم دکتر گفت باید زایمان کنی چون هم اب دور جنین کمه هم سه هفتس بچه اصلا رشد نکرده ک اخرین سنوم ک همون روز بود بچه 1880 بود ک برام نامه سزارین و نامه بستری نوشت برای دوشنبه ک من میشدم دقیق 35 هفته 5 روز ک من رفتم خونه خودمو تا دوشنبه ک اماده شم ساک بچه رو بستمو اماده بودم تا دوشنبه زایمان کنم ولی بگم ک کلی استرس داشتم نگران ک بچه خیلی کوچولو نباشه یا خدای نکرده ریه هاش تشکیل نشه بره دستگاه حالا بماند ک شد روز یک شنبه و من شبش کلی استرس و ترس تا صبح اصلا خوابم نبود ک دکتر اول گفته بود ساعت 7 و نیم بیمارستان باش ولی باز روز قبل عمل زنگ زد گفت نه باید 6 اون جا باشی دیگع ما چون راهمونم دور بود از ساعت 3 صبح حرکت کردیم
مامان مهوا مامان مهوا ۲ ماهگی
پارت دوم#زایمان

دکتر اومد گفت آمپول فشار گرفتی نمیشع.بایدذطبیعی زایمان کنی.صبح شد گفتم توان ندارم گرسنه ام رفتن با دکتر حرف زدن برام صبحانه آوردن... خوردم بعد یک استاد دانشگاه اومد با هشت تا شاگرد سه تا ماما هم مال بخش..اومدن هر نیم ساعت هرکدوم جدا معاینه میکردن دیک توان نداشتم..هردفعه هم می‌پرسیدم میگفتم چندسانتم میگفتن ۲..خیلی دیگ دردام شدید شده بود...بلند شدم ورزش کردم نشد...دیگ دکتر بخش اومد یه دستگاه شبیه توپ بود ک بهش سرم هم وصل بود وارد واژنم کردن نزدیک رحمم خیلیییییی درد داشت گفتن میزاریم خودش توپ پر از آب میشه سریع دهانه رحمت باز بشه زود زایمان کنی..هم گذاشتن دردام انکار هزار برابر شد آمپول فشار هم دوتا تزریق کرده بود فقط دردام زیاد بود دریغ از کمی باز شدن دهانه رحم..گفتم ماما همراهم رو بگید بیاد گفتن زیر۴,سانت نمیاد..دیگ دیدن حالم اصلا خوب نیست ماما همراهم رو آوردن اومد معاینه کرد گفت اصلا باز نشدی..ورزش کردیم واب گرم.رایحه تراپی.مااساژ.موسیقیو....
مامان حسین مامان حسین ۳ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد