تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......

۵ پاسخ

کلا که بیمارستان رضوی با اون همه دبدبه و کبکبه اش نمی ارزه

خلاصه تجربه من براتون ؛ حتما بگید شکمتونو ماساژ بدن و بچه رو حتما به سینتون بدن و بچه از سینه بگیره بیشتر ؛

بلاخره بعد از ریکاوری رفتم اتاق خصوصی ؛ رفتار پرستار و ماماها بد نبود ولی نه شکممو ماساژ دادن نه اینکه بهم خوب یاد ندادن برای سینه گرفتن بچه ؛ که هنوز که هنوزه من درگیره شیر دادنم با سینه به بچه ام

دکتر بی هوشی هم منو کمر به پایین میخواست بی حس کنه ؛ یه بار اشتباه به استخون مهره ام زد با اون همه درد و استرسی که تحمل میکردم 😔😮‍💨
دفعه دوم درست زد بلاخره بی حس شدم و چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم 😍

عزیز دلم❤️ خیلی استرس کشیدی

سوال های مرتبط

مامان 🩷👧🏻ronisa مامان 🩷👧🏻ronisa ۸ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۷ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان پـ💙ـارسا مامان پـ💙ـارسا ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان طبیعی پارت اول⛔🩸
یه هفته مونده بود تا چهل هفتم کامل بشه و من دردای خفیفی داشتم به مامام پیام دادم گف برو معاینه شی رفتم بیمارستان با ترس فراوان از معاینه🥲اخه اولین بار بود میخاسم معاینه شم
یه خانومی اومد و شروع کرد به معاینه کردن و منم هی خودمو جمع میکردم تا بلاخره تونست معاینه کنه و گفت ک یک فینگر شدم
دکتر گفت بخاطر اینکه اوایل بارداری قند مختل داشتم چهل هفته ختم بارداریه و چ درد داشتم چ نداشتم باید بستری شم
گفتن برو سه روز دیگه بیا دوباره معاینه شی
دیگه بعد سه روز دوباره رفتم دهانا رحمم همچنان همون یک فینگر بود
دو روز مونده بود تا سی و نه هفتم تموم شه رفتم خونه وو لباسامو جمع کردم مدارکامو اماده گذاشتم
۲۶ شهریور بود ک رفتم بیمارستان تا بستری شم
با شوهرمو مامانو بابام رفتیم بیمارستان و من از استرس دست و پامو گم کرده بودم دیگه رفتم اورژانس و لباس بهم دادنو من لباسارو پوشیدمو با خانوادم با کلی بغض خدافظی کردم
لحظه ی خیلی خیلی سختی بود برام بابام اشک تو چشاش جمع شده بود زود رفت بیرون
مامان کایا مامان کایا ۴ ماهگی
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
رسیدم بیمارستان ازم nst گرفتن گفتن هم انقباضات زیاده هم ضربان قلب بچه بالاس باید همین الان بستری شی سزارین اورژانسی شی منم گفتم پس به دکترم زنگ برنید بیاد
به دکترم زنگ زدن تهران نبود منم گفتم فردا عمل کنید میخوام دکتر خودم باشه بهم گفتن انگار متوجه نیستی ضربان قلب بچه بالاس
خلاصه قبول کردم دکتر بخش منو عمل کنه دکتر خوبی بود خدابی اما از شانس من دکتر خودم نبود تازه به دکترم ۹ تومن هم زیر میزی دده بودم که اینجوری شد
خلاقه کفتن حاضر شو برای امل ساعت ۷ صبح بود گان و این چیزا پوشیدم نوبت سوند زدن شد من شنیده بودم درد داره خیلی میترسیدم بهشون گفتم تو اتاق عمل بعد بی حسی بزنید گفتن همشون مردن خلاصه من راضی شدم سوند برام وصل کنن
پرستاره گفت خودتو شل بگیر نفس عمیق بکش درد نداره منم همین کارو کردم کلا ۱۰ ثانیه طول کشید دردش هم قابل تحمل بود اونجوری که فکر میکردم نبود
من فیلمبردار واسه اتاق عمل و دیزاین اتاق vip داشتم که بخاطر اورژانسی شدن نتونستم انجام بدم خیلی ضد حال خوردم
خلاصه منو بردن اتاق عمل ا
مامان بادوم مامان بادوم روزهای ابتدایی تولد
زایمانم قسمت دوم
خلاصه برگشتم پایین ک برم سونو ب دکترم زنگ زدم گفت من معاینه کردم بچه سفال باید بستری بشی یعنی چی و... خودشون زنگ زدن
بیمارستان و گفتن با مسئولیت ایشون بستری بشم رفتم بالا و ماما قبلی ب ی نفر دیگه گفت معاینم کنه طفلی ماماهه میگفت بچش سفاله این خانم لج کرده بود ک ن برو اتاق فلان تا سونو کنم و... خیلی خانم عقده ای بودن و از حرفشون کوتاه نمیومدن خلاصه بعد سونو و... بهم لباس و. دادن و گفتن کارای بستری انجام بدخثه دکترم گفت تا 3 ؤنیم بیرون بیمارستان پیاده ذوی کن تا من بیام من همون 3. رب اینا بود رفتم زایشگاه ی اتاق ب ما دادن و من منتظر دکترم شدم دکترم اومدن معاینم کردن و گفتن هنوز همون پو سانتم و بهم امپول نمیدونم چی زدن تا دهانه ی رحم نرم بشع
ساعت 4 و نیم بوذثد 3 سانت بودم ساعت 6 شد هووز س سانت بودم اصلا تغییرم خیلی کم و ضعیف بود اما دذدام قابل تحمل و الکی بود دیگه با ی حرکت ورزش ک گفتن دهانه ی رحمم ی سانت تغییر کرد ساعت 7 شب بود ک از اتاق عمل زنگ میزدن مریضتون 5 سانت نشده دکتر راستگو میخان برن🤦‍♀️🤦‍♀️