۶ پاسخ

وای بیچاره باید ب حرف بقیه گوش نده اصلا

عزیزم اوضاع اصلان خوب نیس چه الان چه فردا چه ۱هفته بعد بلخرع ترس بهش وارد میشد باید با فضا خو میگرفت تا یهو شوک وارد نشه

ای خدا😪😪 حالا اینجام نگن بلاخره جنگه اینجور چیزا پیش میاد خدا خودش به دادمون برسه

درسته اینجا برای خانومای باردار و بچه داره. ولی وقتی یه اتفاق سیاسی میفته اصلا رعایت میکنن و اینجا میشه جای اخبار و گزارشگری و دعوا و بحث. ایشالله حال دوستت زودی خوب شه

عزیزم انشالله زود حالش خوب بشه چقد ناراحت شدم بخاطرش

الهیییی خدا هم خودشو حفظ کنه هم بچشو...واقعا با حرفت موافقم تازه ی عکسایی میزارن وحشت ناک ...واقعا منطقشونو درک نمیکنم..تازه بهشونم ک میگی فوشت میدن..یکیشون ب من گفت تو چقدر بیشعوری ک شرایطو درک نمیکنی😐😐😐😐😐

سوال های مرتبط

مامان محمدحسن مامان محمدحسن ۱ سالگی
چند روزه که به شکل عجیبی سرماخوردم
سرماخوردگی که کم از انفولانزا نداره،بدن درد ابریزش گلو درد شدید ،وسط این مریضی یه مهمونی سنگین و شلوغم هندل کردم،همه اینارو میذارم گوشه طاقچه برای یادگاری،چه عیبی داره؟مریضی که خوب بشه که عیب نداره!
عیب اونجاست که دقیقا روز سال تحویل یکی از اقواممون جوون جووون فوت کرد،عیب اونجاست که چند روز بعد دوست خانوادگی‌مون تصادف کرد و خودش م زنش و بچه اش رفتن ب ابدیت و دختر ۶ساله اش رو اینجا تنها گذاشت!
عیب اونجاست که اون خانومه بود فامیله دورمون که سرزایمان رفته بود تو کما،اخر سر از بچه دوساله و پسری که الان حدودا یک ماهشه دل کند و رفت پیشه خدا!از سر شب که خبرشو شنیدم تا میام بگم چرا؟یادم میاد من که جای اون نیستم!شاید انقدر سختی کشیده که روح سرگردانش تو این یک ماه به خدا گفته که برنگرده،وقتی زایمان کنی جوری گناهانت بخشیده میشه گویی که انگار از مادر زاییده شدی.حتما دلش نخواسته این پاکیو با زندگی تو این دنیا عوض کنه…ولی میدونم تا ابد برای سینه پر از شیری که بچه اش نخورده ناراحته…چی بگم ما نمیدونیم حکمت خدا چیه
ولی خدا جون ماهارو با عزیزامون امتحان نکن…ما بنده های ضعیف توییم..
ممنون میشم برای فرشته فاتحه ایی بخونین❤️
دلتون رها از غم
مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 مامان باعرضه 😎🤱🐣🤍🧿 ۱۷ ماهگی
به توصیه رفیق جان هرشب شیرهسل میخورم حس میکنم خیلی خواب اروم و احتی بهم میده🫣

امروز خواهر دوستم زنک زد کف دوستم که تازه ۲۰روزه زایمان کرده خودکشی کرده و ای سی یوعه و ازم خواست برم اونجا چون اونا رو راه نمیدادن

خلاصه رفتم و بخیر گذشته بود و هوشیار بود اما علت رو که از مادرش جویا شدم گف والا بعد چهارسال نازایی خدا بهشون بچه داد

خیلی خپشحال بودن اما تو بارداری گاهیی میگف نمیخامش سقط میکنمش باز پشیمون میکرد
تا اینکه زایمان کرد و یک هفته بعد زایمان ب شدت گریه میکرد میکف من این بچه رو نمیخام ببرین بدین بهزیستی خلاصه بچرو تمام مدت مادر و مادرشوهر و شوهرش نگه نیداشتن و وقتی دیدن خیلی مصر هست که بچرو بدن پرورشگاه مامانش گفته عب نداره بده من بزرگش نیکنم و دیگه بچه تو نیس خلاصه یک هفته بچرو مامانه میبره خونشون و این دوستمم کلا حالش بد بوده ولی در ظاهر دیگه نمیگفته بچرو نمیخام تااینکه مامانش یه روز میاد باهاش حرف میزنه میگه بچه همینه و فلان و بجرو دوباره میده دخترش ب هوای اینکه بچه رو بپذیره اما ب یک هفته نمیشکه خودکشی میکنه و الانم که بستریه


افسردگی بعد زایمان شوخی نیس و درصورت شدت بابد دارو مصرف بشه حالا این وسط وقتی رفتم با دوستم تو ای سی یو حرف میزدم ی چیزی رو میکف خیلی رو مخش بوده و ذهن منو واقعا درگیر کرد. 👇👇👇