سوال های مرتبط

مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
می‌خوام چیزی تعریف کنم که باعث شد من پوستم کنده بشه جون بدم
از حاملگی زایمان بچه داری لذت نبرم
الهی شکر که خیر بود اخرش..
پارت اول:
از روزیکه تستم مثبت شد همه چیز من عالی بود
خوب نه, عالی! از عدد بتا بگیر تا ان.تی
۱۷ هفته و ۶ روز بودم که رفتم آنومالی
با خواهرم رفتم که جنسیتو دکتر ب خواهرم بگه و بریم برای جشن
خوش و خرم رفتیم تو
دکتر درویشی گرگان..
هرچیزی می‌دید می‌گفت خوب نیست عالیه
فقط میگفت عالی عالی عالی..
تا دیدم چند لحظه‌ست سکوت کرده
ترسیدم
گفتم آقای دکتر چیزی شده؟
گفت نه بهت توضیح میدم
خواهرمم داشت فیلم می.گرفت..
گفت ببین همهچیزش عالیه ولی کلیه راست نیست!
گفتم یعنی چی؟
گفت نترس دخترم یک کلیه نداره, ۲۴ هفته دوباره بیا ببینم..
بعد تو چشمام نگاه کرد گفت صورتت جوریه که درم میخواد الان بغلت کنم کمکت کنم گفت گوش بده من خدا نیستم من ندیدم شاید هست
این دستگاهه با سایه کار میکنه شاید این نشونم نداد شاید من ندیدم
شاید توی لگنشه من الان نمیبینم
اصلا بخواب دوباره ببینم، بذار توی لگن جنین‌ رو ببینم
نگاه کرد نگاه کرد
خواهرمو صدا کرد گفت ببین یهچیزی میبینم اما مطعمن نیستم که کلیه باشه
برو ۲۴ هفته بیا
اگه هم تک کلیه باشه هیچ اشکالی نداره, انقدر ادما هستن ۵۰ ساله ۶۰ ساله میان اینجا تازه میفهمن یه کلیه ندارن
برو ۲۴ هفتگی بیا..
زدم زیر گریه گفتم طاقت ندارم دکتر
گفت بروپیش دکترت! گفتم مسافرته تا یه هفته نیست..
گفت بذار زنگ بزنم ب دکتر وثوق برو اونجا
گرگانیا میشناسنش, پریناتولوژیسته
نمی‌دونم چجوری اومدیم بیرون
من و خواهرم راه میرفتیم اون دستمو میکشید راه میبرد
من گریه میکردم
هنوز امید داشتیم..
پیاده داشتیم میرفتیم تا مطب وثوق
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
پارت سوم
دکترمم نبود و من نمیتونستم طاقت بیارم..
دو سه ساعت بعد با خواهرم رفتیم بیمارستان فلسفی که بتونیم دکترمو پیدا کنیم..
رفتیم اونجا گفتن ایران نبستن نمیتونیم تماس بگیریم
و برای شما هم نمیشه کاری کرد اگه وثوق گفته خب کلیه نیست و امکان نداره بیاد، محاله حرفش اشتباه بشه
دوباره با دل خون برگشتم خونه...
اینبار دیگه مامان و بابام فهمیدن
بهشون گفتم حتا ب داداشهام نگن.
بعد زنگ زدم ب پانیذ «مامان آریاز توی دوستام هست» داستانو گفتم و از پانیذ شماره موبایل دکترمو گرفتم
به دکترم پیام دادم توضیح دادم چی شده
ارومم کرد
گفت نمیخواد بری امینوسنتز یا سلفری
صبر کن یه هفته بعد سونو رو تکرار کن
اگه میتونی برو تهران پیش فلان دکتر سونو بده
اگه گفتن کلیه نیست اون موقع همون تهران برو فلان جا امینوسنتز بده گرچه این مشکل هیچ ربطی به امینو نداره ولی محض اطمینانه..
گفتم باشه
من تماااااااااام سایت‌ها رو خوندم تمام مقاله ها رو خوندم
کللللل گهواره رو زیر رو کردم تا شاید کسی مثل من باشه
فقط یکی دو نفر بودن اون موقع
از گریه کور شدم
با دکترهای تهران ویژیت انلاین گرفتم
بی فایده بود
هر راهی میرفتم در بسته بود
۵ روز گذشت و من بازم نتونستم طاقت بیارم
به دکترم پیام دادم گفتم برم پیش سالومه مقصودلو ؟ کفت بری تهران بهتره اما اگه طاقت نداری برو
زنگ زدم نوبت گرفتم قرار شد عصر برم
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
پارت چهارم
۱۸ هفته و ۲ روز شدم
رفتم پیش مقصودلو گند اخلاق
گفت واسه چی اومدی؟ گفتم آنومالی
اصصصلا نگفتم قبلا رفتم و اینجوری شده
در همون حال که داشت منو سونو میکرد با دستیارش شروع کرد به حرف زدن
راجع به کنکور فلان کس.. منو داری دارم از استرس میمیرم
هی با خودم میگم نکنه الان داره حرف میزنه دقت نکنه
دستیارش هم از قبل اومده بود گفت هیچ حرفی نزن
با ترس و لرز گفتم خانوم دکتر؟ اینو ک گفتم یه جوری نگام کرد گفت خانوم ساکت کارم تموم نشده عجله داری مگه؟ میخوای ول کنم؟ برو بیرون یه دور بزن بعد بیا! ول کرد!!
اروم گفتم ببخشید ادامه بدین..
ادامه داد و دیدم ب انگلیسی ب دستیارش گفت کلیه راست الان دم دستم نیست برمیگردم میگردم..
دق کردم دق...
رفت بقیه چیزها رو گفت دوباره برگشت گفت کلیه راست با اندازه های طبیعی ولی در موقعیت لگنی.
اخ نمیدونین چه خالی شدم..
چون دکتر درویشی گفته بود اگه توی لگن باشه ممکنه بره بالا اگه هم نره هیچ اشکالی نداره و کاملا مثل کلیه طبیعی هست.
تموم ک شد گفت خانوم هکه چیز طبیعیه پاشو
گفتم مشکلی نیس؟ گفت دکترت بهت میگه
اومدم بیرون منو شوهرم همدیگرو بغل کردیم و گریه...
چقدر نذر و نیاز کرده بودیم..
سریع ب دکترم پیام دادم درجا سین زد
گفت اصلا امینوسنتز نمیخواد جنین سالمه فقط برو اکوی قلب خیالم راحت بشه
شوهرم دیگه اروم شده بود اما من هنوز میخواستم که بره سر جای خودش.. مادرم دیگه..
اکو دادیم و قلب سالم بود
اونجا ب دکتر اسماعیلی ک گفتم کلیه اینطوریه
گفت ببین من بهت قول میدم بعد تولد ببری رفع شده
چون من همه بچه‌ها رو یه بار نمی بارداری میبینم یه بار دو هفته بعد
و خیلی از مسائل خود ب خود حل میشه
بعدم
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
پارت هفتم
همون روز پانیذم زایمان کرده بود، داشت مرخص میشد اومد پیشم
دم گوشم گفت حداقل تا سه ماهگی صبر کن و بهش فرصت بده..
شوهرمم گفت نمیخواد ببریم
ببریم که چی بشه؟ اگه بگن تک کلیه هست یا کلیه لگنی هست با فهمیدنش چی عوض میشه؟
مامانم مثل شوهرم میگفتن بچه سالمه مشخصه
خواهرمم میگفت مهم اینه بچه سالمه چه با یک کلیه چه با لگنی چه با دوتا..
اوم م از چت جی بی تی پرسیدم
گفت تا یک سال ممکنه زمان ببره کلیه بچه ها تکمیل بشه
دیگه گفتم ولش کن تا سه ماهگی صبر میکنم..
چی بهم گذشت؟ استرس خفقان گریه..
سه ماهه شد ترسم بهم غلبه کرد نبردمش
تا اینکه چند روز پیش پانیذ بهم زنگ زد
گفت ببرش دیگه باید بدونی چون مثلا یه جراحی یا زخمی پیش بیاد در مواقع حساس، باید بدونن کلیه دقیق کجاست که جراح اشتباه نکنهو ب کلیه اسیب نزنه..گفت یاسی ببرش دیگه الان وقتشه..
بازم نتونستم..
اینجا با چندتاتون توی پی وی صحیت کردم..
با چت جی بی تی صحبت کردم
و بلاخره امشب که ۱۰ روز مونده به پنج ماهگی
بدون اینکه ب مامان بابا و خواهرم بگم
فقط ب شما گفتم و بردمش سونو
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
پارت ششم
هی میخوندم و میدیدم تک کلیه بودن هیچ مشکلی نیست چون بدن جوریه که اون یکی کلیه بزرگتر میشه و کار هردو رو انجام میده
دکترم همینو میگفت
دکترهای کلیه که ویزیت میگرفتم همینو میگفتن
باز کلیه لگنی که هیچ فرقی با نرمال نداره.
نگاه میکردم اب دورش نرمال
ورم نداره
تک شریانی هم نیستم
همه چیز عالیه
پس چرا اینجوری شد ؟
من اروم نمیشدم که نمیشدم..
روزها و شب های من با گریه می‌گذشت
رسیدم به ۳۶ هفته
همه گفتن برو مقصودلو بازم گفتم نمی‌رم اسمون ب زمین بیاد نمیرم..
رفتم ساغر... خیلی معطل شدم اما ارزششو داشت..
رفتم تو
دکتر گفت ایا مشکلی یا مسئله‌ای هست؟
گفتم همه چیزش عالی عالی فقط یک کلیه لگنی
گفت این که اصلا مسئله ای نیست
این نرماله
نمیدونم چرا ب خاطر لحنش بود یا چی
یهو قلبم اروم شد
سونو کرد گفت همه چیزش عالیه بیست
گفتم کلیه هارو میشه ببینید؟
گفت باشه
دل من عین سیر و سرکه میجوشید
گفت دستاش روی پهلوهاشه نمیتونم ببینم.
دوباره فس شدم ولی با حال خوب اومدم بیرون
بازم گریه می‌کردم بازم غصه میخوردم..
دو هفته گذشت و رسیدم ب رپز اتاق عمل..
توی اتاق عمل دستیار دکتر بهم گف ب منم گفتن دور قلب بچم آب هست
اما ب دنیا اومد نبود
مطمعن باش برای تو هم نیست
بچه رو ک دراوردن گفتن این از ماهم سالمتره
بعد دکترم اومد گفت ب دکتر اطفال بگو این قضیه رو.
بازم من گریه میکردم عین دیوونه ها.. اشک می‌ریختم
بخدا از جون و دل از بچم لذت نبردم چون فقط توی ترس بودم..
دکتر اطفال گفت ببر سونو..
حالم از اسم سونو بهم میخوره
از اون ژل لعنتی
از. اون مانیتور
مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۷ ماهگی
نمیدونم قضیه چیه همه برعلیه مامانایی هستن که کمکی زودترشروع میکنن.
من خودم دخترم از ۴ ماهگی شروع کرد با دستور دکتر از فرنی ساده شروع کردیم.
بعد حالا الان من اینجا تاپیک میذارم فلان دادم بچم یکی یه چی میگه یا کسی میپرسه چی میدی میگم مثلا سوپ میگه وای زوده رفلاکسش تشدید میشه.
خواهرسوهرم بچش همسن بچه منه یبار یه غلطی کردیم اینو با خودمون بردیم بچش دکتر بچه من ویزیت کرد. بعد همزمان تو ۴ ماهگی باید جفتمون کمکی شروع میکردیم بعد بمن دکتر گفت شروع کن به غذا دادن گفتم از چی شروع کنم گفت با نشاسته فرنی درست کن و دیگه ادامه بده کم کم ولی خواهرشوهرم گفت یه ماه نشایته بعد لعاب برنج بده بعد بیا پیشم.
دختر من هم رفلاکس شدید داره هم پنهان ولی دختر اون فقط رفلاکسش پنهان.
الان من به آوین پوره اینا میدادم همش میگفتن نده حالش بد میشه ها زوده بعد میگفتم خب دکتر گفته ادامه بده حتی از بهداشتم پرسیدم گفت پوره سبزیجات بده دیگه فرنی اینا بدی دلشو میزنه.
خلاصه من از دیروز شروع کردم به ترکیب کردن همون موادی که بهش دادم و تست کردم و یجورایی بهش سوپ میدم. بعد نه تنها اینجا بلکه مادرشوهرم و خواهرشوهرم مخمو خوردن که زوده بهش نده. حالا شوهرمم گفته بهشون بچه با بچه فرق داره شاید دکتر صلاح دیده آوین زودتر غذا بخوره ولی متاسفانه نمیتونن دهنشون ببندن😑