پارت چهارم
۱۸ هفته و ۲ روز شدم
رفتم پیش مقصودلو گند اخلاق
گفت واسه چی اومدی؟ گفتم آنومالی
اصصصلا نگفتم قبلا رفتم و اینجوری شده
در همون حال که داشت منو سونو میکرد با دستیارش شروع کرد به حرف زدن
راجع به کنکور فلان کس.. منو داری دارم از استرس میمیرم
هی با خودم میگم نکنه الان داره حرف میزنه دقت نکنه
دستیارش هم از قبل اومده بود گفت هیچ حرفی نزن
با ترس و لرز گفتم خانوم دکتر؟ اینو ک گفتم یه جوری نگام کرد گفت خانوم ساکت کارم تموم نشده عجله داری مگه؟ میخوای ول کنم؟ برو بیرون یه دور بزن بعد بیا! ول کرد!!
اروم گفتم ببخشید ادامه بدین..
ادامه داد و دیدم ب انگلیسی ب دستیارش گفت کلیه راست الان دم دستم نیست برمیگردم میگردم..
دق کردم دق...
رفت بقیه چیزها رو گفت دوباره برگشت گفت کلیه راست با اندازه های طبیعی ولی در موقعیت لگنی.
اخ نمیدونین چه خالی شدم..
چون دکتر درویشی گفته بود اگه توی لگن باشه ممکنه بره بالا اگه هم نره هیچ اشکالی نداره و کاملا مثل کلیه طبیعی هست.
تموم ک شد گفت خانوم هکه چیز طبیعیه پاشو
گفتم مشکلی نیس؟ گفت دکترت بهت میگه
اومدم بیرون منو شوهرم همدیگرو بغل کردیم و گریه...
چقدر نذر و نیاز کرده بودیم..
سریع ب دکترم پیام دادم درجا سین زد
گفت اصلا امینوسنتز نمیخواد جنین سالمه فقط برو اکوی قلب خیالم راحت بشه
شوهرم دیگه اروم شده بود اما من هنوز میخواستم که بره سر جای خودش.. مادرم دیگه..
اکو دادیم و قلب سالم بود
اونجا ب دکتر اسماعیلی ک گفتم کلیه اینطوریه
گفت ببین من بهت قول میدم بعد تولد ببری رفع شده
چون من همه بچه‌ها رو یه بار نمی بارداری میبینم یه بار دو هفته بعد
و خیلی از مسائل خود ب خود حل میشه
بعدم

۳ پاسخ

مقصودلو اصلا اخلاق نداره ولی تشخیصش حرف نداره

وای خدایا شکرت 🥺🥺🥺

این اخلاق مقصود لو خیلی یده اصلا نمیزاره حرف بزنی شلوارتم تا اخر میکشه پایین😐

سوال های مرتبط

مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
می‌خوام چیزی تعریف کنم که باعث شد من پوستم کنده بشه جون بدم
از حاملگی زایمان بچه داری لذت نبرم
الهی شکر که خیر بود اخرش..
پارت اول:
از روزیکه تستم مثبت شد همه چیز من عالی بود
خوب نه, عالی! از عدد بتا بگیر تا ان.تی
۱۷ هفته و ۶ روز بودم که رفتم آنومالی
با خواهرم رفتم که جنسیتو دکتر ب خواهرم بگه و بریم برای جشن
خوش و خرم رفتیم تو
دکتر درویشی گرگان..
هرچیزی می‌دید می‌گفت خوب نیست عالیه
فقط میگفت عالی عالی عالی..
تا دیدم چند لحظه‌ست سکوت کرده
ترسیدم
گفتم آقای دکتر چیزی شده؟
گفت نه بهت توضیح میدم
خواهرمم داشت فیلم می.گرفت..
گفت ببین همهچیزش عالیه ولی کلیه راست نیست!
گفتم یعنی چی؟
گفت نترس دخترم یک کلیه نداره, ۲۴ هفته دوباره بیا ببینم..
بعد تو چشمام نگاه کرد گفت صورتت جوریه که درم میخواد الان بغلت کنم کمکت کنم گفت گوش بده من خدا نیستم من ندیدم شاید هست
این دستگاهه با سایه کار میکنه شاید این نشونم نداد شاید من ندیدم
شاید توی لگنشه من الان نمیبینم
اصلا بخواب دوباره ببینم، بذار توی لگن جنین‌ رو ببینم
نگاه کرد نگاه کرد
خواهرمو صدا کرد گفت ببین یهچیزی میبینم اما مطعمن نیستم که کلیه باشه
برو ۲۴ هفته بیا
اگه هم تک کلیه باشه هیچ اشکالی نداره, انقدر ادما هستن ۵۰ ساله ۶۰ ساله میان اینجا تازه میفهمن یه کلیه ندارن
برو ۲۴ هفتگی بیا..
زدم زیر گریه گفتم طاقت ندارم دکتر
گفت بروپیش دکترت! گفتم مسافرته تا یه هفته نیست..
گفت بذار زنگ بزنم ب دکتر وثوق برو اونجا
گرگانیا میشناسنش, پریناتولوژیسته
نمی‌دونم چجوری اومدیم بیرون
من و خواهرم راه میرفتیم اون دستمو میکشید راه میبرد
من گریه میکردم
هنوز امید داشتیم..
پیاده داشتیم میرفتیم تا مطب وثوق
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت ششم
هی میخوندم و میدیدم تک کلیه بودن هیچ مشکلی نیست چون بدن جوریه که اون یکی کلیه بزرگتر میشه و کار هردو رو انجام میده
دکترم همینو میگفت
دکترهای کلیه که ویزیت میگرفتم همینو میگفتن
باز کلیه لگنی که هیچ فرقی با نرمال نداره.
نگاه میکردم اب دورش نرمال
ورم نداره
تک شریانی هم نیستم
همه چیز عالیه
پس چرا اینجوری شد ؟
من اروم نمیشدم که نمیشدم..
روزها و شب های من با گریه می‌گذشت
رسیدم به ۳۶ هفته
همه گفتن برو مقصودلو بازم گفتم نمی‌رم اسمون ب زمین بیاد نمیرم..
رفتم ساغر... خیلی معطل شدم اما ارزششو داشت..
رفتم تو
دکتر گفت ایا مشکلی یا مسئله‌ای هست؟
گفتم همه چیزش عالی عالی فقط یک کلیه لگنی
گفت این که اصلا مسئله ای نیست
این نرماله
نمیدونم چرا ب خاطر لحنش بود یا چی
یهو قلبم اروم شد
سونو کرد گفت همه چیزش عالیه بیست
گفتم کلیه هارو میشه ببینید؟
گفت باشه
دل من عین سیر و سرکه میجوشید
گفت دستاش روی پهلوهاشه نمیتونم ببینم.
دوباره فس شدم ولی با حال خوب اومدم بیرون
بازم گریه می‌کردم بازم غصه میخوردم..
دو هفته گذشت و رسیدم ب رپز اتاق عمل..
توی اتاق عمل دستیار دکتر بهم گف ب منم گفتن دور قلب بچم آب هست
اما ب دنیا اومد نبود
مطمعن باش برای تو هم نیست
بچه رو ک دراوردن گفتن این از ماهم سالمتره
بعد دکترم اومد گفت ب دکتر اطفال بگو این قضیه رو.
بازم من گریه میکردم عین دیوونه ها.. اشک می‌ریختم
بخدا از جون و دل از بچم لذت نبردم چون فقط توی ترس بودم..
دکتر اطفال گفت ببر سونو..
حالم از اسم سونو بهم میخوره
از اون ژل لعنتی
از. اون مانیتور
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت پنجم

بعدم هرچی ب دکترم گفتم ۲۴ هفته برم دوباره چکاپ گفت لازم نیست نذاشت
۲۸ هفته برو سونو وزن وکلیه هم چک کن
گفتم باشه
خیلی روزهای سختی بود
بخدا یادم میاد که هیچ لذتی نبردم ب کنار
چقدر عذاب کشیدم چقدر گریه کردم دلم برا حسین میسوزه که آنقدر بهش استرس دادم ..
رسیدم ب هفته ۲۸
و دوباره باید میرفتم پیش سالومه ای که با روان ادم بازی میکرد..
رفتم گفت کلیه راست رو نمیبینم!
گفتم یعنی چی خودتون گفتین با اندازه‌های نرمال توی لگنه!
گفت الان نمیبینم ممکنه باشه ممکنه نباشه!
مگه دست منه خانوم ؟؟ اینارو دکترت باید بهت توضیح بده
اون نمیده برو پیش متخصص کلیه
به من چه! من وظیفمه بگم هست یا نیست که میگم نیست
الان به لگن بچه دسترسی ندارم نمی‌تونم اونجا رو چک کنم
احتمالن توی لگنش باشه ولی من الان نمیبینمش!
از در اومدم بیرون زاار میزدم بلند بلند..
شوهرم میگفت هست مطمعن باش توی لگن هست
مامانم میگفت هست خواهرم میگفت دلتو بزرگ کن تو مادر شدی
نمیتونستم فقط زار میزدم خدارو صدا میزدم ائمه رو صدا میزدم
میگفتم غلط کردم گفتم سرجاش باشه اصلا توی لگن باشه
حالا تماااااااام دکترها بدون استثنا میگفتن حتی اگه یک کلیه نداشته باشه هیچ مشکلی پیش نمیاد
خیلیا اصلا متوجهش نمیشن
من شده بودم یه آدم بی سواد که درک نمیکرد..
پانیذ اومد پیشم
میگفت من بابابرگم مامانبزرگم تک کلیه ن نمیدونم فلانی یه کلیه داره همشون سالم سالمن
من بازم حرف تو کله م نمیرفت
دلم خون بود چشمام خون بود
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت هفتم
همون روز پانیذم زایمان کرده بود، داشت مرخص میشد اومد پیشم
دم گوشم گفت حداقل تا سه ماهگی صبر کن و بهش فرصت بده..
شوهرمم گفت نمیخواد ببریم
ببریم که چی بشه؟ اگه بگن تک کلیه هست یا کلیه لگنی هست با فهمیدنش چی عوض میشه؟
مامانم مثل شوهرم میگفتن بچه سالمه مشخصه
خواهرمم میگفت مهم اینه بچه سالمه چه با یک کلیه چه با لگنی چه با دوتا..
اوم م از چت جی بی تی پرسیدم
گفت تا یک سال ممکنه زمان ببره کلیه بچه ها تکمیل بشه
دیگه گفتم ولش کن تا سه ماهگی صبر میکنم..
چی بهم گذشت؟ استرس خفقان گریه..
سه ماهه شد ترسم بهم غلبه کرد نبردمش
تا اینکه چند روز پیش پانیذ بهم زنگ زد
گفت ببرش دیگه باید بدونی چون مثلا یه جراحی یا زخمی پیش بیاد در مواقع حساس، باید بدونن کلیه دقیق کجاست که جراح اشتباه نکنهو ب کلیه اسیب نزنه..گفت یاسی ببرش دیگه الان وقتشه..
بازم نتونستم..
اینجا با چندتاتون توی پی وی صحیت کردم..
با چت جی بی تی صحبت کردم
و بلاخره امشب که ۱۰ روز مونده به پنج ماهگی
بدون اینکه ب مامان بابا و خواهرم بگم
فقط ب شما گفتم و بردمش سونو
مامان مهیار مامان مهیار ۵ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 2

معاینه برام انجام داد و گفت تیپ فینگری. نوار قلب رو هم گفت خوبه. با دکتر شیفت هم تماس گرفت و اونم همه چیز رو تایید کرد. یه سونو برام نوشت، گفت اینو انجام بده و دوباره بیا تا دوباره ازت نوار قلب بگیرم.
فرداش با همسرم رفتیم سونو گرفتیم. همه چیز عالی بود. وزن بچه یک هفته، نسبت به سنش کمتر بود، اما گفت اشکالی نداره. بند ناف یه دور پیچیده بود و گفت اینم اشکالی نداره. برگشتنی دیگه نرفتم بیمارستان. گفتم فردا مستقیم میرم پیش دکتر خودم.
فرداش رفتم دکتر و سونو رو دید و ماجرا رو براش گفتم. وقتی شنید تیپ فینگر بودم، تعجب کرد و گفت امکان نداره تو 39 هفته تیپ باشی. خودش دوباره معاینه انجام داد و با تأسف گفت آره تیپی😅🫤
گفت لگنت عالیه و یه زایمان خیلی راحت خواهی داشت، به شرطی که خودت دردت بگیره و باز بشی و آمپول فشار نخوای. نامه نوشت برام، برم پیش ماما زایشگاه، اون باهام ورزش کار کنه.
برگشتم پیش شوهرم و ماجرا رو با آب و تاب و پیاز داغ و ناز فراوون براش تعریف کردم🤪
فرداش با نامه رفتم زایشگاه و رفتم پیش ماما که گفته بود. تو نگاه اول عاشقش شدم 🥹 اونم دوباره معاینه کرد. گفت اینجا شلوغه و نمیتونم اونطور که باید روت وقت بذارم. اینجا شیفتم و باید به باقی مادرا برسم. شمارش و گرفتم و آدرس کلینیک خودش رو داد، تا برم اونجا باهاش کار کنم. گفت چون وقتت کمه، هر روز بیا تا زودتر نتیجه بگیری. چند تا حرکت بهم یاد داد، گفت فعلا اینا رو تو خونه بزن، تا بیای پیش خودم.
چند روز بعدش رفتم پیشش. یه ساعتی ورزش انجام دادیم. ازم نوار قلب گرفت و معاینه انجام داد. یه سانت بودم 😐 گفت دوباره بیا تا نتیجه بگیری.
من رفتم و تو خونه روزی یه ساعت ورزی و پیاده روی میکردم.
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۷ ماهگی
سلام من اومدم تجربه ام رو در مورد هیدرونفروز کلیه بچه (ورم کلیه ) براتون بگم امیدوارم براتون مفید باشه
هرکسی سوالی هم داشت کامل در خدمتم تا کمکتون کنم
از سونو انومالی گفتن که کلیه راست جنین ورم داره ۷ .و کلیه چپش هم ۴ بود
بهم گفتن که بعد اینکه به دنیا میاد رفع میشه و یه چیز طبیعی هست ولی پیگیری لازمه
من ماه به ماه میرفتم سونو تا هم ورم کلیه جنین چک بشه و هم اینکه اب دور بچه کم نشه چون ممکنه کاملا مجرای ادراری جنین بسته شده باشه و جنین ادرار نکنه و همین باعث ورم کلیه اش و کم شدن اب دورش بشه که این احتمال خیلی کمه ولی باید چک بشه
من هرماه که میرفتم میگفتن ورم هردوتا کلیه بیشتر شده و اخرین سونویی که من رفتم ورم کلیه راست ۲۸ و کلیه چپ ۲۱ بود
یعنی هیدرونفروز شدید
ولی خداروشکر اب دور جنین خوب بود و من ۴۰ هفته زایمان طبیعی داشتم
بعد از زایمان دکتر اطفال گفت که بچه ات رو ختنه کن و این دوای درد هیدرونفروزه
۱۹ روزگی بچمو ختنه کردم ولی بعدا متوجه شدم که ختنه هیچ ربطی به هیدرونفروز نداره ولی برای جراحی و عکس رنگی ختنه بودن جنین خیلی مفیده و بچه کمتر اذیت میشه .
۵۰ روزگی پسرمو بردم پیش متخصص اورولوژی کودکان ایشون براش عکس رنگی و عکس هسته ای نوشت که متوجه بشن علت ورم کلیه چی هست و کلیه چند درصد کارایی داره
ادامه در پارت بعدی
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت سوم
دکترمم نبود و من نمیتونستم طاقت بیارم..
دو سه ساعت بعد با خواهرم رفتیم بیمارستان فلسفی که بتونیم دکترمو پیدا کنیم..
رفتیم اونجا گفتن ایران نبستن نمیتونیم تماس بگیریم
و برای شما هم نمیشه کاری کرد اگه وثوق گفته خب کلیه نیست و امکان نداره بیاد، محاله حرفش اشتباه بشه
دوباره با دل خون برگشتم خونه...
اینبار دیگه مامان و بابام فهمیدن
بهشون گفتم حتا ب داداشهام نگن.
بعد زنگ زدم ب پانیذ «مامان آریاز توی دوستام هست» داستانو گفتم و از پانیذ شماره موبایل دکترمو گرفتم
به دکترم پیام دادم توضیح دادم چی شده
ارومم کرد
گفت نمیخواد بری امینوسنتز یا سلفری
صبر کن یه هفته بعد سونو رو تکرار کن
اگه میتونی برو تهران پیش فلان دکتر سونو بده
اگه گفتن کلیه نیست اون موقع همون تهران برو فلان جا امینوسنتز بده گرچه این مشکل هیچ ربطی به امینو نداره ولی محض اطمینانه..
گفتم باشه
من تماااااااااام سایت‌ها رو خوندم تمام مقاله ها رو خوندم
کللللل گهواره رو زیر رو کردم تا شاید کسی مثل من باشه
فقط یکی دو نفر بودن اون موقع
از گریه کور شدم
با دکترهای تهران ویژیت انلاین گرفتم
بی فایده بود
هر راهی میرفتم در بسته بود
۵ روز گذشت و من بازم نتونستم طاقت بیارم
به دکترم پیام دادم گفتم برم پیش سالومه مقصودلو ؟ کفت بری تهران بهتره اما اگه طاقت نداری برو
زنگ زدم نوبت گرفتم قرار شد عصر برم
مامان مهیار مامان مهیار ۵ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...
مامان جانان مامان جانان ۴ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢