۱۰ پاسخ

اگه شغلت خوبه و از درآمدش راضی ای،حتما بعد از مرخصیت سر کار برو....
ببین من بچه هام دو قلو هستن و مرخصی م یک ساله🤐
و هیچ کمکی ای ندارم...مامانم که کلا بی خیال و خونسرده،مادرشوهرمم ازون بدتر...بدتر از همه اینا اینه که خواهرم ندارم☹️
ولی اینا هیچکدوم دلیل نمیشه که قید شغلمو بزنم و واسه دو قِران ده شایی منت شوهرمو بکشم....😒
از نظر من زیر بارِ منت شوهر بودن واسه کسی که استقلال مالی رو تجربه کرده خیلی سخته و یه جورایی ضربه به خودیه...
گلم بچه ها بزرگ میشن و از آب و گِل درمیان و احدی ازت بابت کنار گذاشتن شغلت تشکر نخواهد کرد...

من ۶ ساله که درست کار نکردم
ولی حاضر نشدم بذارم جایی بمونه

البته که پسر من کلا پیش هیچ کس حتی شوهرمم نمیمونه

نه هیچ وقت من عکاس بودم عاشق کارم بودم یه مدتم افسرده شد از کارم دور شدم اما دیگه نمیرم چون الانکه خواستم مادر باشم‌مسئوایتش با منه نه مادرم

من شوهرم شیفت هاش متغیره
خیلی وقتا پیش شوهرمه
هفته ای دو سه بار از ۷تا ۱پیش مادرشوهرمه که راضیم خیلی رفتارش خوبه

فک کن مامانت تیس
بزار مهد.
الیته ببین حقوقش چقدره بعضی وقتا نمیصرفه

مونده به چی بگی بیخیال ممکنه مادرت نرمال باشه و تو زیادی حساس مثل من....

من خوشم نمیاد اینجوری
مهد خوب نمیتونی بفرستی؟

من باشم نمیزارم
البته شاید مامان شما بهتر باشه مامان من خیلی بد بار میاره بچمو میدونم از سر دوس داشتن داره تر میزنه ب تربیتش

من که اومدم بیرون. هیچکسو نداشتم. دلم نداشتم به مهد بسپرم

سوال های مرتبط

مامان عشقام مامان عشقام ۲ سالگی
میگم این چندروز خیلی فکرکردم راجع به این که برم سرکار یانه دیدم مثل زمانی که میخواستم تصمیم بگیرم ازدواج کنم یانه شده همیشه باخودم میگفتم چرا بچه ازدواج کردم و واقعا هنوزم مطمئن نیستم از تصمیمم چون دغدغه هاو سختیای زیادی برام داشت وهمسرم اخلاقای بدش زیاده اما اونموقع من همش به شیرینیاش فکرمیکردم که ای وااای عروسی میکنی مورنگ میکنی برای شوهرت ارایش میکنی با چهارتا رمانتیک بازی که توفیلما دیده بودم اماخیلی سختهو این چیزاهم اونقدرا خاص نبود به نظرم الان... حالاهم همش به موقعیت اجتماعی سرکاررفتن هدف داشتن هرروز تواجتماع رفتن وتجربه های جدید و.. پوووولش البته و این که اینهمه سال پس درس خوندم واسه چی فکرمیکنم اماااا اونطرف قضیهههه اینه که من همین الانشم زیر بار کارای خونه بادوتا بچه پشت سرهم له لهم بزووووور میرسم به کاراااام به سختی زندگیمو فقط رد میکنم هیچکسو ندارم بچمو بهش بسپارم و حساااااس ترین مادرروزمینم که یه بارم غذای بیرون به بچش نداده و بیشترین تایمی که از بچهاش دور بوده بجز زایمان دومم یک ساعت دکتر و نیم ساعت ارایشگاه اونم چندوقت یکبار بوده به سختی اصلا از من حساس تر نیست موندم چطور بازم این فکرتوسرمه که برم سرکار هم اینورو میخوام هم انورو ببین کارخونه هم دوس دارم از مرتب کردنو غذای تازه به بچه دادن وباهاشون بودن لذت میبرمااا اماخب کی تنوع دوس نداره یا پول برااای خودش که شوهرش یه قهر کنه دلت بمونه پیش فلان ماتوولباس... از طرفیم مثل همون ازدواجه که الان یکم پشیمونم بابت سختیاش میگم شاید بعدا سنم بالاتر رفت بچهام بزرگتر شدن پشیمون بشم که چرا نرفتم واسه خودم سرکار یا اگه برم شاید پشیمون بشم که اگه بالاسر بچم میموندم بهتر بود.... هیچوقت تو دوراهیام نمیتونم تصمیم بگیرم