۸ پاسخ

منتو غربتم هیچ احدی رو ندارم اینجا کارمند رسمی هم هستم بعد مرخصی زایمانم یک سال مرخصی بدون حقوق گرفتم بچه م یک سال و نیم ناچارا برگشتم سر کار برای دخترم پرستار گرفتم تو خونه دوربین آنلاین گذاشتم سخت بود ولی گذشت ....میدونی اگه نیاز مالی داشته باشی که مجبوری بری خب ولی اگه نه نری بهتره تا بچه هات ۳ سال نشدن حداقل

با این تفاسیر تنها جمله اینه که اگه بچه برات مهم نیس بزو سزکار

وای منکه اصلا نمیرفتم بچه م واجب تره

وایییی چ ریلکس

نه نرو من خودم همین مشکل دارم امسال پسرم پیش مامانم بود امسال که بچه دومم به دنیا بیاد از الان غم سال دیگه رو دارم مامانم بیچاره دو تا رو نمی تونه نگه داره دلم نمیاد بچه رو مهد بذارم پرستار هم نمیشه به هرکس اعتماد کرد بعد مکه چقدر حقوقمه که بدم پرستار

مونده ب کارت ک چی باشه اگه ارزششو داره ک هرجور شده بزار مهدی جایی
حیفه
بعدا پشیمون میشی

وای چقدر بی خیال بر عکس مامان من که هنوز هم که هنوز استرس بچه هاشو داره هممون سر خونه زندگیمونیم ولی همش پشت سرمونه اینقدر استرس مارو داره که همش بهش میگم بابا مادینه بزرگ شدیم سر خونه زندگی خودمونیم یه کمی حواست به خودت باشه

نه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان سامین 🤴🏻 مامان سامین 🤴🏻 ۲ سالگی
اینم نظری کوچیک من🖤🙂
حلوا زنجبیلی . من یک سال و نیم بود اقدام بودیم و سه ماه هم بود جدی می‌رفتیم دکتر چون نمیشد. روز مادر بود منم پریودم تاخیر داشت رفتم به مادر شوهرم تبریک بگم خواهرشوهرمم بود به اونم تبریک گفتم اونم برگشت گفت تو هم که مادر نیستی روز زن مبارکت. نمی‌دونم تحت تاثیر اون فشار اون دوره بود یا چی من شدید ناراحت شدم و دقیق یادمه تا نشستیم تو ماشین من زدم زیر گریه که راست میگن دیگه من که مادر نمیشم. بااینکه تاخیرم داشتم ولی میگفتم دکترا میگن نمیشه و بحثمم شده بود با خانواده شوهرم یجوری بود تصمیم داشتم کلا طلاق بگیرم و یه ماه بود خونه داغون دست نمیزدم. به اصرار مامانم و شوهرم همون روز ولادت حضرت زهرا فهمیدم باردارم. و چند ماه قبلش هم وفاتش خواب دیده بودم که داریم سفره حضرت زهرا رو که هرسال خونه مادربزرگم هست رو آماده میکنیم یه پسر کوچولو اومد از پله خونشون می‌ره بالا میگم ععع این کیه مادربزرگم گفت این سامین هست و خیلی پسر خوبیه. از خواب بیدار شدم زنگ زدم به مامانم گفتم مامان دایی اینا باز بچه دار میشن خواب دیدم من. 😅اسم سامین هم کلا صبحش پاشدم سرچ کردم تو نت دیدم اسم پسره. نمی‌دونم ولی مادری کرد برام حضرت زهرا🥺.
مامان شاهیار مامان شاهیار ۲ سالگی
خانوم‌ها که تجربه از پوشک گرفتن دارید لطفا راهنمایی کنید من الان تقریبا ۴ ماه دارم آماده میکنم مثلا میگفتم بیا بریم دستشویی کتاب خریدم بردمش خودش شرت انتخاب کرد با هم رفتیم لگن خریدیم باز خودش انتخاب کرد اولا که خوب من دستشوییم یه پله بزرگ از سطح خونه پایین من میخواستم به خاطره اون لگن و بزارم دم در دستشویی که آقا قبول نکردن گفت نه جا جیش دستشویی😐الان چند روز بود باز میزاشتمش ولی خودش میومد میگفت شورت نه پوشک منم اجبار نمیکردم‌پوشک میپوشوندم دیروز از صبح باز بود یه بار خطا داشت اونم یه کوچولو تا کرده بود آمد گفت بدوووو جیشم ریخت بقیه و رفت دستشوی داشتم میبردمش پارک پوشک پوشید بعد تو پارک گفت من و ببر دستشویی سه ساعت پارک بودیم تو پوشک جیش نکرد شب هم از خواب بیدار شد گفت مامان پوشک دارم گفتم اره گفت جیش کنم توش بغلش کردم بردمش دستشویی الان میخوام ببینم باز بیرون میرم و تو خواب همین کار و انجام بدم؟ بعد چقدر زمان میبره یاد بگیره
مامان شکلات🍫 مامان شکلات🍫 ۲ سالگی
نمیدونم یه مادر چطور به خودش جرئت میده که بچشو. اونم دختر. بدون لباس مناسب، ببره خانه بازی!!👧😤
امشب برای دومین بار بچمو بردم خانه بازی گفتم بذلر بازی کنه، یه مامانی بچشو گذلشته بود اونجا خودش رفته بود بیرون، بچه سه سالش بود.
یه بادی تن بچه سه ساله ک از پوشک گرفته شده بود کرده بود. بدووووون هیییییچی ینی آلت تناسلی دخترش کاملا مشخص بود انقدر اعصابم بهم ریخته بود ک حد نداره، ینی حتی نکرده بود یه شورتی جوراب شلواری‌ای چیزی پای اون بچه کنه. بچه ام تپل بود ماشالا، فک کنین!😡😤☠️
انقدر عصبی بودم ک حد نداشت، علاوه بر تمام خطرات جنسی ک ممکنه گریبان‌گیر اون بچه بشه چه همه آلودگی مستقیما با بدن بچه در تماس بود از طرفی تمامی وسایل کثیف و حال بهم زن میشدن🤢🤕

حالا این وسط یه زنه حمله کرده بود بچه من، فک کرده بود از این بچه هاییه ک مامانشون اومده گذاشته رفته، اومد دست بچمو گرفت ک بذار بچم بازی کنه و تو اجازه نداری بهش بگی برو کنار ک یعو گفتم خودم حواسم به بچم هست شما برین کنار👿🤬


سعی کردم به بچم خوش‌بگذره ولی بازم....😮‍💨
مامان شیلاجون مامان شیلاجون ۲ سالگی
سلام اومدم تجربمو راجب از پوشک گرفتن بگم
من تازه دو روز بود شروع کرده بود و واقعا هلاک بودم اومدم تاپیک زدم که چقدر سخته و درد دل کنم
خیلی ها نوشتن زوده نباید میگرفتی
اومدم بگم اصلا این حرفها نیست یه وقت تنبلی خودمون رو به پای ناتوانی بچه نزاریم
من روز اول که شروع کردم پاکت خالی پوشک رو به دخترم نشون دادم و گفتم پوشک نداریم باید هروقت جیش داشتی بهم بگی که بریم دسشویی . قطعا که اصلا نفهمید منظورم چیه اما تو ذهنش موند که پوشک نداریم . و خلاصه روز اول که همش میبردمش تند تند دسشویی بحدی که شب گررریه میکرد می گفت نمیام دسشویی و بماند که روز اول و دوم و سوم و چهارم همش تو شلوارش جیش میکرد حتی پی پی
چون واقعا خیلی متوجه نیست چی میگیم بچه چشم باز کرده پوشک داشته . فقط هر سری میگفتم مامان نباید تو شلوارت جیش کنی باید هروقت جیش داشتی بریم دسشویی
بهش بحالت شعر همش میگفتم وقتی میخواد بیاد جیش
باید بریم دسشویی
اینقدر این شعر رو خوندم که با خودش میخوندش و حفظ شده بود
بلاخره روز پنجم گفت مامان جیش دارم
البته هروقت پی پی داره هم میگه مامان جیش دارم(مهم اطلاع دادن هست حالا چه جیش چه پی پی)روز پنجم و ششم یکی دوبار خطا داشت و تو شلوار جیش میکرد که مهم نبود چون هواسش پرت بازی بود وگرنه همش خودش میگفت و میرفتیم
خداروشکر الان روز دوازدهم یا سیزدهم هست حتی وسط بازی هم میگه. این تجربه من بود
گفتم درمیون بزارم باهاتون . فقط چندتا نکته اینکه
دسشویی رو جذاب کنید با برچسب یا یه کوچولو آب بازی
ازهمه مهمتر اصلا عصبانی نشید البته من استیکر خنده و گریه داشتم وقتی نمی‌گفت بهم استیکر ناراحت میزدم وقتی میگفت کلی تشویق میکردم و استیکر خنده میزاشتم براش. بنطرم خیلی سخت بود اما با صبر و تحمل شدنی .
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
خانوما شما هم مثل من زیادی از دست شوهرتون حرص میخورید یا من اینحوریم؟به خدا روز نیست حرص نخورم،روز نیست غر نزنم،دعوا نکنم باهاش.خیلی بیخیاله و برعکس من کلا تند و فرزم.عجول.اما ایشون سست.
هزار هزار مورد هست که مثال بزنم‌.مثلا الان بهم بگه بیا بریم بیرون قشنگ ۳ساعت طول میکشه آماده بشه اما من خودمو دوتا بچه ها رو یه ربعه آماده میکنم.یا مثلا الان گفت پسرمو آماده کنم ببرش بیرون رفتم تو اتاق پسرمو یاد گرفته در راهرو رو باز میکنه.در رو باز کرد دیدم دخترم که تازه راه رفتن یادگرفته سرعتی رفت بیرون.خداشاهده تا از اتاق پریدم بیرون دیدم یه قدم مونده دخترم با مغز از پله ها بیافته پایین.یعنی گرفتمش مردم و زنده شدم.آخر هم با عصبانیت به شوهرم گفتم برو دیگه خونه نیا نبینمت.رفت.اینقدر احمق که حتی نگاه نکنی بچه کجا میره😫😫کی میشه من بمیرم از دست. این سه تا راحت شم.خدامیدونه روانی شدم.۸روزه نخوابیدم به خاطر مریضی بچه ها.از اونطرف دیشب داشتم از خستگی جوون میدادم بچه ها رو خوابوندیم ثانیه نشد خوابم برد اومده بیدارم میکنه درخواست میده.یعنی خونش حلاله اگه بریزم.ولی خودش ریلکس عالم😬😬
مامان عشقام مامان عشقام ۵ سالگی
میگم این چندروز خیلی فکرکردم راجع به این که برم سرکار یانه دیدم مثل زمانی که میخواستم تصمیم بگیرم ازدواج کنم یانه شده همیشه باخودم میگفتم چرا بچه ازدواج کردم و واقعا هنوزم مطمئن نیستم از تصمیمم چون دغدغه هاو سختیای زیادی برام داشت وهمسرم اخلاقای بدش زیاده اما اونموقع من همش به شیرینیاش فکرمیکردم که ای وااای عروسی میکنی مورنگ میکنی برای شوهرت ارایش میکنی با چهارتا رمانتیک بازی که توفیلما دیده بودم اماخیلی سختهو این چیزاهم اونقدرا خاص نبود به نظرم الان... حالاهم همش به موقعیت اجتماعی سرکاررفتن هدف داشتن هرروز تواجتماع رفتن وتجربه های جدید و.. پوووولش البته و این که اینهمه سال پس درس خوندم واسه چی فکرمیکنم اماااا اونطرف قضیهههه اینه که من همین الانشم زیر بار کارای خونه بادوتا بچه پشت سرهم له لهم بزووووور میرسم به کاراااام به سختی زندگیمو فقط رد میکنم هیچکسو ندارم بچمو بهش بسپارم و حساااااس ترین مادرروزمینم که یه بارم غذای بیرون به بچش نداده و بیشترین تایمی که از بچهاش دور بوده بجز زایمان دومم یک ساعت دکتر و نیم ساعت ارایشگاه اونم چندوقت یکبار بوده به سختی اصلا از من حساس تر نیست موندم چطور بازم این فکرتوسرمه که برم سرکار هم اینورو میخوام هم انورو ببین کارخونه هم دوس دارم از مرتب کردنو غذای تازه به بچه دادن وباهاشون بودن لذت میبرمااا اماخب کی تنوع دوس نداره یا پول برااای خودش که شوهرش یه قهر کنه دلت بمونه پیش فلان ماتوولباس... از طرفیم مثل همون ازدواجه که الان یکم پشیمونم بابت سختیاش میگم شاید بعدا سنم بالاتر رفت بچهام بزرگتر شدن پشیمون بشم که چرا نرفتم واسه خودم سرکار یا اگه برم شاید پشیمون بشم که اگه بالاسر بچم میموندم بهتر بود.... هیچوقت تو دوراهیام نمیتونم تصمیم بگیرم
مامان Roza مامان Roza ۲ سالگی
از دست شوهرم خسته شدم هرچی و به دخترم میگم نه هر کاری و میگم نه انجام نده پشت من به دخترم میگه برو انجام بده اونم جدیدا شکایت من و میکنه تا بهش میم فلان چیز خوب نیست الان وقتش نیست نمیدم میره به شوهرم میکه مامان فاان چیز و نمیده یا فلان کار و نمیزاره انجام بدم اونم بهش میگه بیا من بهت بدم یا میگه برو انجام بده
علنا من و کوچیک میکنه بچه به حرفم تره خورد نمیکنه خسته شدم از نفهمیاش خستههههههه
شب بهش میگم تو تخت جای بازی نیست بازی کردید بسه بازیای خطرناک میکنن بعد که بچه داره خوپشو پرت میکنه من عصبانی میشم چون نزدیک از تخت با مخ بیوفته پایین بچه رو بغل میکنه به من میگه پدر سگ مادر فلان بعد به بچه میگه ریه نکن بابا عیب نداره خودم هستم
بچه ام تا اخر شب از من فرار میکنه که میترسم مامان نیاد و از این حرفا
واسم مهم نیست بچه میوفته دنبالش از این که من و خراب میکنه و دارم با یه مرد نفهم بیشعور که خیر سرش مدیره و تحصیل کرده اس و ریده با این شعور و شخصیتش زندگی میکنم خسته ام خیلی خسته ام