۸ پاسخ

بنظرم عزیزم بهش فرصت بدید و تحت فشار نزاریدش.
شاید امروز میلی به غذا نداشته خود ما آدم بزرگ ها هم پیش میاد برامون ی روز اینجوری باشیم .
کم کم دوست میشه با بچه ها و روی روال میفته الان محیط جدید میره باید زمان لازم و داشته باشه تا خودشو تطبیق بده

خب گلم باید به مربی بگی تایم مشخصی خوراکی هاشو بده ما بچه داریم که اهل خوردن نیست اما ساعت ۱۱زیر انداز پهن میکنیم زنگ خوراکی همه میان میشینن خوراکی هاشونو میخورن باید به مربی تذکر بدی تا بچه رو قانع کنه بخوره

پنج ساعت زیاده
دوساعت ببر

منم امروز برا بار اول بردم پسرمن دست ورزیواینا بلد نیست حتی مداد گرفتنم درست بلد نیست ینی ممکنه یاد بگیره یخورده نگرانم 😟

خب اینکه دعوا کردین اشتباهه محضه
اینا میرن مهد انقدر مشغول بازی میشن فرصت خوردن ندارن🤣 پسر منم گاهی نمیخورد باباش میرفت دنبالش تو ماشین میداد میخورد😬
الان روزایی ک خوراکی مورد علاقش باشه ته ظرفم در میاره😅
صبحانه و ناهار با مهدکودکشونه
میانوعده رو خودم میدم
امروزم میان وعده براش ی برش خربزه ، ی شیر پاکتی کوچک، ی تیکه کم انگور ، آلبالو و گیلاس دادم
صب قبل رفتنش ده تایی مغزیجات خورده بود

بچه خواهر من رفت با كسي دستشويي نميرفت دو هفته رفت شهريه شو هم كامل داد دكتر گفت ديگه نبايد بره اذيت ميشه با خاله هاي مهد دستشويي نميرفت

خب تقصیر بچه نیس که اون مربی ه باید بهش میداد بخوره دیگه وظیفه شونه

اگر اذیته نفرستش حالا مگه واجبه همه بچه ها مهد برن، کلاس مادر و کودک ببرش دو جلسه در هفته

سوال های مرتبط

مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۳ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!