۸ پاسخ

یه بار نگفتن دستتون درد نکنه دیروز مادرو خواهرم اومدن بمونن نذاشتم بمونن فقط میان حمالی میکنن بخدا دیروز اومدن خونه رو تمیز کردن میخاستن چندروز بمونن نذاشتم بیان زحمت بکشن به اسمه مادرشوهرم اینا تموم بشه بخدا الان پاشدم برم آشپزخونه آب بخورم دیدم خونه م چه وضعی شده خودشم دیروز مادره بیچاره م چند ساعت خودشم تمیز کرده بود اصلا صبح وضع خونه رو دیدم دیوونه شدم الان یه بغضی تو گلومه که نگین خودشم سزارینم لامصب بخیه م درد میکنه وگرنه خونه مو تمیز میکردم

عزیزم اصلاااا نگران نباش همدرد زیاد داری😅خود من مادر شوهرم طبقه بالا خونمون میشینه زایمان که کردم مامانم اومد پیشم چون ما رسممونه که مادر دختر باید بیادپیشش ۱۰ روز خونه خودم بودم مادر شوهر و حتی خواهر شوهرام میامدن مثل مهمون مامانم طفلک ازشون پذیرایی میکرد تازه بعضی وقتا ناهار و شامم میخوردن حتی ظرفا رو نمیشستن میرفتن پی کارشون الان یه ماهه اومدم خونه مامانم حتی یه بار زنگ نزدن حال نوشونو بپرسن میخواستم برا بچم جشن بگیرم کلی مخالفت کردن منکه کار خودمو کردم ولی رو اعصابم بودن خلاصه که از خانواده شوهر هیچ توقعی نداشته باااااش😊🙃

سرت براي اين چیزا به درد نیار شرط خودت همسرتین فضا رو برای خودت و بچت و همسرت شاد کن اصلا بهش فکر نکن انگار وجود خارجی نداره هرکسی ن تنها اون هرکسی برات جو سگین داشت فکر کن وجود نداره بگو خدایا بهم یه ارامش بده خودم اصلاح کنم وگرنه نمیتونی ی مداد بگیری دستت همه جامعه رو اصلاح کنی بیخیال🙂

خانواده م اینجان ولی خانواده شوهرم زیاد دوست ندارن اونا زیاد بیان برن بیچاره مادرم ۶یا۷تا بیماری با هم داره بیچاره اون روز با خواهرم اومدن خونه مو تمیز کردن شستن که برای بعد زایمانم مهمون میان خونه تمیز باشه مادرشوهرم اینا دیدن یه کلمه نگفتن دستت درد نکنه الان پنج روزه زایمان کردم مادرشوهرم اومده پیشم مادر و خواهرام اومدن خونه رو تمیز کردن باز رفتن هنوز مادرشوهرم کادو نیورده ولی مادرم اینا تا جایی که دستشون بود وسیله گرفتن

اصلا عزیزم خودتو ناراحت نکن دنیا همینه گلم

عزیزم بهتر که نمیان دخالت هم ندارن من خانواده خودم پیشم نیستن خیلی اذیت میشم مادرشوهرم دخالتش خیلیه فکر خودتو درگیرشون نکن

فعلا دوستان 😘

خب ب جهنم
روزا شیرین زندگیتو واسه رفتارا و حرفا بقیه خراب نکن ک بعد حسرت بخوری

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا ۱ ماهگی
الان که ذوزای آخر بارداری شیرینم و پشت سر میزارم و هرازگاهی استرس روزای بعد زایمان میاد سراغم فقط و فقط به این فکر میکنم پارسال به این موقع حسرت یه همچین لحضه ای رو میکشیدم اصلا امیدوار نبودم که منم یه روز باردار بشم چونکه همه بهم میگفتن تنبلی تخمدان شدید داری و اضافه وزن داری و نباید حتی جلوگیری میکردی و سنتم که بالاست و به این راحتی بچه دار و باردار نمیشی و من فقط از خدا خواستم و کفش آهنی پوشیدم و تنها دکتری که این حرفارو بهم نزد و بهم گفت عزیزم با آرامش و بدون استرس و با توکل به خدا مرحله به مرحله میریم جلو همه چیز حل میشه دکتر شیواطالبی عزیزم بود واقعا مرحله به مرحله رفت جلو با دارو و با برنامه بهم کمک کرد منی که تماما ناامید بودم بعد از چهار ماه طبیعی باردار شدم اصلا باورم نمیشد
الان که این استرسای کاذب میان سراغم فقط و فقط شکرگزاری میکنم با سلول سلول وجودم خداروشکر میکنم که همسایه عزیزم این دکتر نازنین و بهم معرفی کرد خداروشکر میکنم که مراقبتای بارداریم تحت نظرش عالی بود یه بارداری راحت و خوب و تجربه کردم، خداروشکر میکنم بخاطر حرکتای شیرین دختر عزیزم که به زودی بغلش میکنم، خداروشکر میکنم بخاطر لطفش واسه فرصت مادر شدن که بهم داد، خداروشکر میکنم واسه زایمان خیلی راحتی که پیش روم دارم و آرزو میکنم هرکی دلش میخواد واقعا این حسای قشنگ و این لحظات قشنگ و تجربه کنه
خدایا ممنونم که من و لایق دونستی که تا این مرحله جلو بیام و مطمئنم تحت حفاظت نیروهای الهی تو بقیشم به خوبی پیش میره
❤🩷❤🩷❤🩷