۱۷ پاسخ

این حس‌ وابستگی توی سن پایین عادیه همه بچه ها همینن

وای وای یعنی منم مثه شمام بخدا دلم مونده یه بازار برم یعنی بغل هیشکی هم نمیره جز خودم خیلی خستم واقعا کم اوردم

عادت دادی از همون اول

دختر منم همینه دیوانه شدم از دستش

پسر منم همینه، یکسره چسبیده بهم.

آره عزیزم.همینه.دائم گریه بغل شیر گریه بغل شیر گریه بغل شیر

خب بازی کن باهاش ببرش بیرون. چرا بغلش میکنی میشینی

دقیقاااا چیزایی که گفتی دقیقا منم درگیرشم

مامان صبرا دخترا کلا اکثرا هر چی دیدم اینجوری بودن دختر از بچگی ی محبت و وابستگی خاصی داره و ترس جدایی دختر خیلی زیاد هست من دختر دوستم اومد خونمون مامانش رفت تو اتاق من بغلش کردم بعد شوهرم که میخواست بغلش کنه چسبیده بود به من میترسید بره بغل شوهرم و‌کسی

دختر من همینه ،اگه منو دید دیگه خودشو میزنه زمین گریه میکنه تا بغلش کنم 😢دلمم میسوزه براش ،وقتایی که خوابه ب کارام میرسم ،البته داره دندون درمیاره

دختر من خیلی وقته که اینجوره اینقدر باهاش کار کردم یکم بهتر شده شبا هم شوهرم نگهش میداره سرگرمش میکنه من کارامو میکنم

اخخخخخخ نگو نگو من دیگ دیوونه شدم از دستش من می‌شینم خودش می‌ره کل خونه رو می‌چرخه اصلا بفکر من نیست همین که من بلند میشم گریه راه میندازه

پسر من قبلا خیلی بهتر بود الان مدتیه کلافه ام کرده بعضی روزا میشینم زار زار گریه میکنم دست شویی که میرم اینقدر گریه میکنه که نفسش بالا نمیاد خیلی نق نقو شده اینقدر بعضی وقتها عصبی میشم که سرش داد میزنم ولی اون بچه هست طفلکی چی میفهمه

پسر منم دقیقا همینه دیگه اشکم در اومده

آره دختر منم

بله اینطوریه. حالا دختر من هرکسی هم‌باشه میخواد بغل من باشه. همسرم‌میاد باید ببرتش اتاق در رو ببنده سرشو گرم کنه. منو ببینه وانمیسته

شاید جاییش درد میکنه
یا از دندون

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۱۳ ماهگی
خانوما شما رو به خدا کمکم کنین
این عادیه که من فوق العاده خسته و بی حوصلم؟
فکر میکردم بچه بزرگتر بشه شرایط بهتر میشه. اما واقعا وحشتناکه. من دیگه نمیتونم، دیگه کشش ندارم این وضعو تحمل کنم
دائم یه بچه بهم چسبیده نمیذاره نفس بکشم. خستم ازبس صدای غر و گریه و زر زر شنیدم
یه گوشی نمیتونم دستم بگیره چون یکسره زر میزنه گوشیو بگیره. نمیتونم زنگ بزنم اقلا با یه نفر درد دل کنم. همین پیامم از ساعت ۳ بعدازظهر شروع کردم به نوشتنش تا کی تمومش کنم خدا میدونه
واس انجام جزئی ترین کارام حتی یه دسشویی رفتنم باید صدار زر زر بچه رو تحمل کنم
یه مدت اینقدر خوب به پوست و موهام میرسیدم. الان یه شونه نمیتونم به موهام بزنم. ریخت و قیافم به حدی آشفته‌س که شبیه تیمارستانیا شدم
نه دیگه حوصله کارای خونه رو دارم نه بچه داری. حوصله حرف زدن و بازی با بچمو هم ندارم. بیدار که میشه غمم میگیره. حتی وقتی خوابیدم هم باید صدای گریه و زر بشنوم. پوشک میخوام عوض کنم غر، تعویض لباس با غر. غذا هم که باید دنبالش بدوئم . خودشم بخواد بخوره ، بچه و خودم و کل خونه رو باید تمیز کنم در طول تمام این کارا هم باید گریه هاشو بشنوم
کمرم داغونه از بس خم شدم واس بچه داری
من دیگه تحنل شنیدن اینهمه زر زرو ندارم واقعا
تو روخدا کمک کنین چیکار کنم حال روحیم بهتر بشه بتونم واس خودم و بچه و خونه وقت بذارم؟