تجربه زایمان طبیعی پارت ۷
بگم باشه میام آپادانا سزارینم کنه تورو خدا دعا کنید و میزدم تو صورتم گریه میکردم ساعت ۵ونیم بود گفتم به همسرم که تا آماده بشیم بریم خب ۶ میشه بریم دیگه بزور آماده شدم موها شونه نشده صورت به هم ریخته نشسته از گریه نخوابیده و پریشون رسیدیم بیمارستان سریع بهم لباس دادن عوض کردم ازم خون گرفتن بردن برا آزمایش و پذیرش برای بستری (این وسط بگم چند روز قبل کف دستتان شدیداً خارش داشت و تو شهر ما میگن هر کی کف دستش میخاره یعنی یکی میخاد یه چیزی بش بده وقتی به مامانم میگفتم به شوخی اینو می‌گفت زدم اینترنت دیدم مشکل کبدی نوشته گفتم چند روز مونده بیخیال مهم نیست دیگه اهمیت ندادم)بستری شدم معاینه شدم همون یک سانت و نیم بود همون شیفت دیشب بود که خیلی دوستشون داشتم و فامیلمونو می‌شناختن شیفت بعدی که اومدن اینا بهشون گفتم از طرف کی رفتیم همه خوب رسیدگی میکردن رفتم بستری شدم معاینه شدم ساعت ۷ بود

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶
حالا باز برم معاینه بشم بگم یک سانتی پس نمیرم میزارم همینجا درد هامو بکشم بیمارستان اذیت نشم رفته رفته در هام شدید تر میشد و فاصله شون کمتر ساعت ۱۱ شب بود خیلی درد داشتم دیگه رفتیم بیمارستان امیرکبیر و دوباره که از طرف همون شخص رفته بودیم کلی تحویل گرفتن رسیدگی میکردن خوب بودن معاینه شدم یک سانت و نیم بود ان اس تی گرفتن خوب بود گفتن میتونیم بستریت کنیم همینجا بمونی تا فردا آمپول فشار بینی میتونی هم بری خونه فردا صبح بیای ساعت ۱۲ شده بود و دیگه تزریق آمپول فشار نداشتن منم گفتم میرم خونه با گریه وسط بیمارستان یه قدم راه میرفتم می ایستادم گریه میکردم کل مردم هم نگاه میکردم و از دور بلند میگفتن چرا بستریش نمیکنید همه نگاه میکردن و من اینقدر درد داشتم دیگه برام مهم نبود کی نگام می‌کنه اومدیم خونه در هام رفته رفته هی بیشتر شد درد پریودی اما هزار برابر بیشتر مستقیم رفتم تو حمام آب ولرم رو به داغ همسرم می‌گفت بهم ماساژم میدادم و من جیغ میزدم از درد بعد نیم ساعت یک ساعت اومدم رو تخت خابمون میومد اما درد داشتم و نمیزاشتم مامانم و همسرم بخابن مامانم تسبیع به دست بود همسرم ماساژ میداد کیسه آب گرم میوردن من جیغ میزدم تا صبح ساعت ۶ من میزدم تو صورتم گریه میکردم میگفتم غلط کردم میگفتم تورو خدا دعا کنید بمیرم مامان مامان تورو خدا دعا کن بمیرم درد دارم 😭مامان هر کی دیگه اسم بچه آورد که من دومی رو بیارم دیگه نیا به من بگو خودت همونجا از طرف من بزن تو دهنش مامان توروخدا دعا کن بمیرم تورو خدا دعا کنید خوب بشم فردا برم پیش دکترم
مامان هانیسا 💕🤱 مامان هانیسا 💕🤱 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم پارت اول

۴ اردیبهشت ساعت نه صبح درد پریودی داشتم می‌گرفت ول میکرد ولی کم بود منم بیخیال شدم چون ماه آخر ماه درده منم ۳۸ هفته و ۶ روز بودم وقتش نبود که بخوام نگران بشم بیخیال شدم خوابیدم تا ۱۱ بیدار شدم صبحونه خوردم دیدم نه دردام داره بیشتر میشه فاصلش هم ۲ دقیقه بود دیگه مطمئن شدم پاشدم گفتم ورزش کنم که زودتر دهانه رحمم باز بشه البته چند روز پیشش معاینه شدم گفتن یک سانتی خلاصه یه نیم ساعتی ورزش کردمو گفتم برم حموم به مامانمم زنگ زدم اومد پیشم
ترشح غلیظ همراه با خون قهوه‌ای هم دیدم که گفتم یا اباالفضللللل دیگه وقت رفتنه😂😂
تا ساعت ۴ تونستم تو خونه تحمل کنم بعدش با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ سانتی انقباض شدید هم داری بستری میشی
تا بستری شدم ساعت پنج شد رفتم تو یه اتاقی شانس من اون ساعت همه دانشجو بودن
۴ تا دانشجو بالاسرمن بودن با مثلاً استادشون
دوباره معاینه کردن بعدش زنه بجای اینکه خودش انجام بده به این دانشجوها میگفت اومد برای من آنژیو وصل کنه بلد نبود دیگه اینو هی میزد درمی‌آورد تا بعد از اینکه رگ منو پاره کرد تونست اومد سرم وصل کنه بهش پیچ آنژیو رو باز کرد هرچی خون بود اومد حالا هول کرده بود نمیدونست چکار کنه😂😂
خلااااصه
اینا هی میومدن معاینه میکردن با درد یعنی درد معاینه برای من بیشتر از درد خود زایمان بود
کیسه آبم هنوز سالم بود تا ساعت ۷:۳۰ گفتن ۵ سانتی
دکتر شیفت اومد بالاسرم گفت ضربان قلب جنین نامنظمه چند نفر اومدن بالاسرم یکی پاهامو جم میکرد تو شکمم فشار میداد دکتر هم تو دردی که میگرفتم معاینه میکرد که بزور دهانه رحمو باز کنه بعدش کیسه آبمو سوراخ کرد و درد واقعی تازه شروع شددد
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
چرا الان اومدی چرا فلان و... من فقط کارم گریه بود و می‌لرزیم از ترس دعا میکردم بستری نشم آمادگی ذهنیشو نداشتم نمیتونستم بپذیرم حالم خیلی بد بود بعد گفتن خوبه برو ولی فردا دوباره بیا هر روزی که میرفتم کل روز معمولا یا تا شب اونجا بودم تقریبا یک هفته در گیر اونجا بودم روزی چند بار شیفت عوض میشد هر دفع شیفت عوض میشد معاینه میکردن و برام عذاب آور بود هر دفع هم فقط یک سانت بودم آخرش متوجه شدن خودشون به همدیگه میگفتن این ان اس تی همون اولی هم مشکلی نداشت چرا هی میگن بهش که بیا کلا باهم درگیر بودن پرسنل و کار بلد نبودن بعدم کارو نینداختند واسه شیفت بعد همینطور منو یک هفته تاب دادن و هی معاینه میکردن دیگه خسته شده بودم گفتم اگر از درد بمیرم دیگه نمیرم با یه ماما آشنا شدم که تو گهواره تعریفشو شنیدم اونجا میرفتم فقط برا اینکه اونو ببینم میرفتم تا بلاخره دیدمش شمارشو گرفتم گفتش بیا مطب اون روزی که گفت بیا مهمان برامون اومد از شهرستان نتونستم برم تا دو سه روز بعدش خلاصه که ساعت ده رفتم مطب این وسط با یه دوست که خیلی برام عزیزه آشنا شدم مامان هاکان (دیار)که همه چیزامون شبیه هم تو گهواره آشنا شدیم هر دومون همون بیمارستان میخایم بریم هردومون همون ماما خیلی اتفاقی بود همه چیزامون شبیه حتی همسایه هم در اومدیم و تو یه خیابون بودیم خیلی برام دلگرمی بود دوستی باهاش انشالله همیشه سلامت باشن خودش و پسر گلش، خلاصه رفتم مطب معاینه شدم یک سانت بودم با ۳۹ هفته و چند روز بود بخاطر قند بارداری گفتم دیگه نمیتونم کنترلش کنم با رژیم بودم بهم نامه ختم بارداری داد که برم بیمارستان امیرالمومنین پرسنل همونجا بود و میخاست ماما همرام بشه که آخرش هماهنگ کرد
مامان جوجو 🐥 مامان جوجو 🐥 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من:
من قرار بود طبیعی بچه رو به دنیا بیارم. ۳۸ هفته و ۳ روز بودم که رفتم ویزیت هفتگی پیش دکتر. بهش گفتم چندوقته لباس زیرم خیس میشه. دکتر گفت شاید نشتی کیسه آب داری و باید معاینه بشی. همونی که میترسیدم. رو تخت خوابیدم و آماده شدم برای معاینه که چشمتون روز بد نبینه. انقدرررر درد داشتم که نفسم گرفت. اخرشم دکتر گفت دست من اصلا داخل نرفت :/ گفت باید تست امینوشور بدی و احتمالا کیسه آبت نشتی داره. یه نامه هم داد ببرم اورژانس برای بستری و زایمان. منی که اصلا آماده نبودم، فقط خودمو فحش میدادم که چرا گفتم لباس زیرم خیس میشه :/ زنگ زدم شوهرم و مامانم و مادرشوهرم هم اومدن که اگر واقعا بستری شدم تنها نباشم. انقدر حالم از معاینه و دردش بد شده بود که همونجا وصیت نامه مو گذاشتم جلوی چشم تو گوشی :| چون میدونستم این دردی که معاینه داشت، زایمان خیلی ازش بدتره. مخصوصا که من درد زایمان نداشتم و مطمئنا باید با امپول فشار بچه رو به دنیا میاوردم....
ادامه در پست بعدی
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
(حالا این وسط اینارو بگم برا انتخاب بیمارستان که ما چون بیمه مون قرارداد داشتیم زایمانم رایگان میشد هر بیمارستانی که میرفتم چه خصوصی چه دولتی ، چند بار نظرمو عوض کردم که برم آریا بعد گفتم برم آپادانا دکترم گفت فقط آپادنا میرم هزینه دستمزد چه سزارین چه طبیعی باشی ۱۵ تومن و واقعا زورم نیومد که می‌گفت ماما خصوصی بگیر از اون طرفم ۳ تومن میدادم خود دکترم معرفیش کرده بود اونم می‌گفت دکارت حتما باید باشه برا طبیعی یعنی هر دو طرف هزینه میدادم دکترمم فقط وقتی بچه به دنیا نیومد برا بخیه زدن نیومد بالا سرم واسه همین کلا بیخیال دکترم شدم و آپادانا حذف شد یکی از اقوام مون که تو بیمارستان امیرالمومنین هستش قلبم گفته بود بیا اونجا تو گهواره هم چند تا مامانا دیدم که گفتن بیمارستان امیرالمومنین خیلی خوبه دولتی هستش و یه ماما اونجاست که کارش عالیه منم خیلی خوشحال و با ذوق که خداروشکر بعد کلی بلاتکلیفی و اذیت شدن برا بیمارستان بلاخره تصمیم گرفتم اونجا باشم ) یه روز که حرکات بچم ضعیف بود رفتیم با همسرم بیمارستان امیرالمومنین که هم اونجا و ببینم هم چک بشم ۳۸ هفته و ۵ روزم بود رفتم چک شدم یک سانت دهانه رحمم باز بود کلی ذوق کردم و چون ناراحت بودم ضربان قلب بچم گفتن مشکل داره احتمالا بستری بشم ساعت ۸ رفتم کلی ازم ان اس تی گرفتن ساعت ۱۲ شب شد سونو نوشتن گفتن برو خونه فردا ساعت ۶صبح اینجا باش که بستری بشی کل مسیرو گریه کردم مردم از استرس ساعت ۵ بیدار شدیم رفتم حمام کردم موهامو اتم کردم به خودم رسیدم رفتیم دوباره کلی ان اس تی گرفتن سونو بیوفیزیکال گرفتن ساعت ۲ ظهر شده بود دیگه که گفتن مشکلی نداره این وسط پرسنل هم که بداخلاق بودن
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
اومدم از تجربه ی زایمانم بگم
پارت اول
۱۴۰۴.۱.۲۳
ساعت ۹:۴۵
دقیقه از پیش دکترم برگشتم .رفته بودم که برای زایمان تصمیم بگیرم چطور زایمانی داشته باشم طبیعی یا سزارین
وقتی دکتر سونو بیوفیزیکال بچه رو دید گفتم الان ۳۶ هفته هستی بچه هنوز جا داره رشد کنه اگر به ۴۰ هفته برسی بچه نزدیک به ۴ کیلو خورده ای میشه خودتم وزنت بالاست زایمانت سخت میشه کاراتو انجام بده ۱ هفته دیگ سزارین بشی خلاصه از پیشه دکترم برگشتم اومدم خونه ساعت ۱۰ و خورده ای بود تا شام خوردم شد ساعت ۱۲ کارامو کردم گرفتم خوابیدم ‌ساعت
۲ شب احساس ادرار بهم دست داد بلند شدم از روی تخت ک برم دستشویی گلاب به روتون همین که اومدم پاشم انگار ک لوله آب بهم وصل بود همینجوری گیج و مبهوت مونده بودم داشتم نگاه میکردم به خودم .گفتم اگر ادرار بود ک باید تموم میشد دیدم هی داره بیشتر و بیشتر میشه شوهرم کلی ترسیده بود .دیگ سریع ساک بچه رو ورداشتم لباس پوشیدم رفتیم بیمارستان
، اول رفتیم بیمارستان خصوصی بقایی گفت هفته ات پایینه ممکنه بچه نیاز به دستگاه داشته باشه با رضایت خودتون بستریت میکنیم همسرمم قبول نکرد .اعزام شدم بیمارستان امیر کبیر اونجا هم رفتم معاینه شدم ۲ سانت بودم گفت وزنت بالاست ما تا زیر ۱۲۰ کیلو زایمان میکنیم باید بری امام دیگ آخرین جایی ک رفتم امام بود معاینه کردن همون ۲ سانت بودم لباس بهم دادن بستری شدم طرفای ساعته ۷ بود پرستارا و دکترا اومدن دوباره معاینه کردن همون دو سانت بودم دیگ بهم سرم فشار زدن ...
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
گفت یه نفر دیگه میاد کنارت تو زایمان و مامای شیفت میاد برا بخیه هات خیلی ناراحت شدم از این موضوع و اصلا راضی نبودم اما مجبورا قبول کرده بودم اینم بگم اول می‌گفت برو بیمارستان آریا که ماما خصوصیت بشم منم گفتم باشه میرم وقتی رفتم مطبش بهش گفتم از طرف کی رفتم و گفت برو اون بیمارستان چون مسئول بودش ازش ترسید گفت نه همون امیرالمومنین برو منم نامه رو بردم رفتم بیمارستان امیرالمومنین وقتی اسم ماما رو آوردم انگار که بدون بیاد گفتم ماما نمیتونه نامه ختم بارداری بده و... دوباره معاینه و ان اس تی دادم دوباره تابم دادن دو روز از صبح تا شب مثلا سونوگرافی بیمارستان پنجشنبه نبودن بعد نگفتن نیستن گفتن فردا بیا انجام بده بیارش رفتیم بسته بود کلی مسیر هم بود شیفت عوض شد دوباره باید میرفتم از اول توضیح میدادم برا شیفت بعد فرستادنم درمانگاه‌ کمیل برا سونو گفتن آب دور بچه زیاده احتمالا سزارین اورژانسی بشی کلی تاب دادن دکتر گفت ریسکه ممکنه بچه خفه بشه بند ناف دور گردنش تاب بخوره دوباره من گریه و حال بد کیف و وسایل هم آماده کرده بودیم برایم به همه خبر دادیم که دارم میرم بستری بشم چون نامه ختم بارداری داشتم تا قبلش همه زنگ میزدن که هنوز نزاییدی 😅 یکی می‌گفت دو ساله که بارداری کی تموم میشه منم میگفتم بابا من تازه یک ساله ازدواج کردم چجوری دو سال باردارم 🥲ساک خودم و کیف بچه همه وسایل بردیم از رفتنمون هم کلیپ گرفته بودیم
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۱ ماهگی
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۸
ساعت ۷ بود که شدم ۳سانت بهم گاز بی حسی دادن ولی فقط اسمش بی حسی بود من درد هارو حس میکردم فقط گیج کننده بود باعث می‌شد کمتر اذیت بشم ، ساعت ۷ و نیم شدم۵سانت همینطور هر نیم ساعت دو سانت بیشتر شد که اومد گفت ۸ سانتی آفرین تو همون سه سانت که بودم کیسه آبمو ماما پاره کرد و حس کردم یه آب گرم ریخته شد زیر پام احساس دفع داشتم به ماما میگفتم اگر مدفوع داشتم چیکار کنم گفت هرکس تا الان اومد سر این تخت مدفوع کرده نگران نباش و من خیلی خجالت می‌کشیدم از شب قبلش هم که درد داشتم شام نخورده بودم خلاصه احساس کردم ادرار کردم فقط، بعد ماما گفت آفرین خیلی خوب پیشرفت داشتی عالی بودی یهو دیدم گفت فول شدی ساعت ۹ بودش از ساعت ۹ تا ساعت ده زور محکم و قوی میزدم فقط جوری که میگفتم الان همه جام می‌کنه بیرون 😔😵‍💫هر چی ماما می‌گفت همکاری میکردم و همونم انجام میدادم وقتی می‌گفت درد نداری نفس بکش وقتی درد داری زور بزن یهو دیدم گفت بچت گیر کرده داره هفته میشه زور بزن که نمیدونم چی شد با تمام توانم زور زدم گفت از تخت سریع بیا پایین رفتیم تو یه اتاق دیگه دراز کشیدم و پاهام بالا بود دو سه بار دیگه روزهای خیلی محکم زدم ساعت ۱۰:۱۰ بود پنجم خرداد که یهو دیدم صدای گریه شد اومد 😭💖الهی دردت به جونم مامان همه کسم نشونم دانش مردم براش گریه کردم باورم نمیشد یعنی این منم یعنی این بچه ی منه بردنش لباس تنش کنن و منو که برش زده بودن بخیه کنند ساعت ۱۱ و نیم شد تازه بخیه های من تموم شد ماساژ رحمی حداقل ۵یا ۶ بار انجام دادن شدیداً دردناک بود از خود زایمان بدتر بود گفتم خوشگله به پرستار گفتم