تجربه زایمان پارت ۲
(حالا این وسط اینارو بگم برا انتخاب بیمارستان که ما چون بیمه مون قرارداد داشتیم زایمانم رایگان میشد هر بیمارستانی که میرفتم چه خصوصی چه دولتی ، چند بار نظرمو عوض کردم که برم آریا بعد گفتم برم آپادانا دکترم گفت فقط آپادنا میرم هزینه دستمزد چه سزارین چه طبیعی باشی ۱۵ تومن و واقعا زورم نیومد که می‌گفت ماما خصوصی بگیر از اون طرفم ۳ تومن میدادم خود دکترم معرفیش کرده بود اونم می‌گفت دکارت حتما باید باشه برا طبیعی یعنی هر دو طرف هزینه میدادم دکترمم فقط وقتی بچه به دنیا نیومد برا بخیه زدن نیومد بالا سرم واسه همین کلا بیخیال دکترم شدم و آپادانا حذف شد یکی از اقوام مون که تو بیمارستان امیرالمومنین هستش قلبم گفته بود بیا اونجا تو گهواره هم چند تا مامانا دیدم که گفتن بیمارستان امیرالمومنین خیلی خوبه دولتی هستش و یه ماما اونجاست که کارش عالیه منم خیلی خوشحال و با ذوق که خداروشکر بعد کلی بلاتکلیفی و اذیت شدن برا بیمارستان بلاخره تصمیم گرفتم اونجا باشم ) یه روز که حرکات بچم ضعیف بود رفتیم با همسرم بیمارستان امیرالمومنین که هم اونجا و ببینم هم چک بشم ۳۸ هفته و ۵ روزم بود رفتم چک شدم یک سانت دهانه رحمم باز بود کلی ذوق کردم و چون ناراحت بودم ضربان قلب بچم گفتن مشکل داره احتمالا بستری بشم ساعت ۸ رفتم کلی ازم ان اس تی گرفتن ساعت ۱۲ شب شد سونو نوشتن گفتن برو خونه فردا ساعت ۶صبح اینجا باش که بستری بشی کل مسیرو گریه کردم مردم از استرس ساعت ۵ بیدار شدیم رفتم حمام کردم موهامو اتم کردم به خودم رسیدم رفتیم دوباره کلی ان اس تی گرفتن سونو بیوفیزیکال گرفتن ساعت ۲ ظهر شده بود دیگه که گفتن مشکلی نداره این وسط پرسنل هم که بداخلاق بودن

۱ پاسخ

ترشحات هم داشتی

سوال های مرتبط

مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
گفت یه نفر دیگه میاد کنارت تو زایمان و مامای شیفت میاد برا بخیه هات خیلی ناراحت شدم از این موضوع و اصلا راضی نبودم اما مجبورا قبول کرده بودم اینم بگم اول می‌گفت برو بیمارستان آریا که ماما خصوصیت بشم منم گفتم باشه میرم وقتی رفتم مطبش بهش گفتم از طرف کی رفتم و گفت برو اون بیمارستان چون مسئول بودش ازش ترسید گفت نه همون امیرالمومنین برو منم نامه رو بردم رفتم بیمارستان امیرالمومنین وقتی اسم ماما رو آوردم انگار که بدون بیاد گفتم ماما نمیتونه نامه ختم بارداری بده و... دوباره معاینه و ان اس تی دادم دوباره تابم دادن دو روز از صبح تا شب مثلا سونوگرافی بیمارستان پنجشنبه نبودن بعد نگفتن نیستن گفتن فردا بیا انجام بده بیارش رفتیم بسته بود کلی مسیر هم بود شیفت عوض شد دوباره باید میرفتم از اول توضیح میدادم برا شیفت بعد فرستادنم درمانگاه‌ کمیل برا سونو گفتن آب دور بچه زیاده احتمالا سزارین اورژانسی بشی کلی تاب دادن دکتر گفت ریسکه ممکنه بچه خفه بشه بند ناف دور گردنش تاب بخوره دوباره من گریه و حال بد کیف و وسایل هم آماده کرده بودیم برایم به همه خبر دادیم که دارم میرم بستری بشم چون نامه ختم بارداری داشتم تا قبلش همه زنگ میزدن که هنوز نزاییدی 😅 یکی می‌گفت دو ساله که بارداری کی تموم میشه منم میگفتم بابا من تازه یک ساله ازدواج کردم چجوری دو سال باردارم 🥲ساک خودم و کیف بچه همه وسایل بردیم از رفتنمون هم کلیپ گرفته بودیم
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
چرا الان اومدی چرا فلان و... من فقط کارم گریه بود و می‌لرزیم از ترس دعا میکردم بستری نشم آمادگی ذهنیشو نداشتم نمیتونستم بپذیرم حالم خیلی بد بود بعد گفتن خوبه برو ولی فردا دوباره بیا هر روزی که میرفتم کل روز معمولا یا تا شب اونجا بودم تقریبا یک هفته در گیر اونجا بودم روزی چند بار شیفت عوض میشد هر دفع شیفت عوض میشد معاینه میکردن و برام عذاب آور بود هر دفع هم فقط یک سانت بودم آخرش متوجه شدن خودشون به همدیگه میگفتن این ان اس تی همون اولی هم مشکلی نداشت چرا هی میگن بهش که بیا کلا باهم درگیر بودن پرسنل و کار بلد نبودن بعدم کارو نینداختند واسه شیفت بعد همینطور منو یک هفته تاب دادن و هی معاینه میکردن دیگه خسته شده بودم گفتم اگر از درد بمیرم دیگه نمیرم با یه ماما آشنا شدم که تو گهواره تعریفشو شنیدم اونجا میرفتم فقط برا اینکه اونو ببینم میرفتم تا بلاخره دیدمش شمارشو گرفتم گفتش بیا مطب اون روزی که گفت بیا مهمان برامون اومد از شهرستان نتونستم برم تا دو سه روز بعدش خلاصه که ساعت ده رفتم مطب این وسط با یه دوست که خیلی برام عزیزه آشنا شدم مامان هاکان (دیار)که همه چیزامون شبیه هم تو گهواره آشنا شدیم هر دومون همون بیمارستان میخایم بریم هردومون همون ماما خیلی اتفاقی بود همه چیزامون شبیه حتی همسایه هم در اومدیم و تو یه خیابون بودیم خیلی برام دلگرمی بود دوستی باهاش انشالله همیشه سلامت باشن خودش و پسر گلش، خلاصه رفتم مطب معاینه شدم یک سانت بودم با ۳۹ هفته و چند روز بود بخاطر قند بارداری گفتم دیگه نمیتونم کنترلش کنم با رژیم بودم بهم نامه ختم بارداری داد که برم بیمارستان امیرالمومنین پرسنل همونجا بود و میخاست ماما همرام بشه که آخرش هماهنگ کرد
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۱ ماهگی
مامان گل پسرام مامان گل پسرام ۲ ماهگی
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
سلام می‌خوام تجربه زایمان طبیعی رو بگم براتون
من ۶ اردیبهشت بعد از پیاده روی اومدم خونه احساس کردم تکونای بچه زیادی زیاد شده تا ۱۱ شب که دیگه واقعا نگران شدیم رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوبه معاینه هم کردن گفتن فعلا باز نشده بچه هم اصلا داخل لگن نیومده در حالی که دکترم تا ۳ روز بعدش بهم ختم بارداری داده بود برام سونو هم نوشتن تا خیالم راحت بشه انجام دادم همچین خوب بود اومدیم خونه به بیمارستان گفتم دکترم ختم بارداری داده گفتن در صورتی که شرایطت خوب باشه باید تا ۴۱ هفته صبر کنی بیمارستان قبول نمیکنه زایمان کنی حالا بماند اومدیم خونه فرداش دوباره رفتم پیاده روی اومدم غروب احساس کردم ازم قطره قطره آب می‌ره زیاد حساس نشدم چون کم بود رفتیم بیرون اومدیم دیدم وقتی سرپام بیشتر می‌ریزه دیگه شام خوردم نشستم که نریزه به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان ولی من چون شبش تا ساعت ۳ بیمارستان بودم خیلی خسته بودم گفتم بخوابم صبح برم پاشدم برم سرویس یه دفعه ازم کلی آب ریخت فهمیدم کیسه آب ترکیده به نظر خودم بچه زیاد تکون خورده بود باعث ترکیدگی شده بود
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۲ ماهگی
پارت ۲
( اگه کسی خواست بیاد شخصی پیام بده معرفیش کنم) و پیدا کردم و شمارشو برداشتم و پیام که دادم گفت سزارین اختیاری انجام میده و ۱۵ میگیره خودش و ۱۷ هم هزینه بیمارستان با بیمه تامین اجتماعی خیلی خوشحال شدم رفتم ویزیت شدم و تو همون بار اول بهم نامه داد برای ۲/۲ که برم بیمارستان برای زایمان ولی ننوشت سزارین گفت که بیا اون روز میام بالا سرت با یه بهونه میبرم سزارین که اجباری حساب بشه و بتونی از بیمه ات استفاده کنی سر این موضوع کلی استرس داشتم که خدایا سرکاری نباشه دردم بگیره و نیاد برم بیمارستان آمپول فشار بزنن بهم بمونم درد بکشم خلاصه روز قبل که قرار بود برم بیمارستان پول دکتر و واریز کردم و دکتر گفت فردا ۶ صبح برم بیمارستان بلوک زایمان شب قبلش همه چی و آماده کردم و صبح زود رفتیم بیمارستان و با نامه دکتر بستری شدم دکتر تاکید کرده بود نه خودم نه همسرم حرفی از سزارین نزنیم ولی تو بلوک زایمان همه میدونستن که من قرار سزارین شم و اومدنم اونجا فرمالیته است
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۴☆
منو بردن داخل اتاق اونجا هم کلی سوال پرسیدن و رفتم نشستم رو تخت تا دکتر بیهوشی اومد آمپول که زد گفتن سریع دراز بکش بهم گفتن پای چپتو بیار بالا گفتم نمیتونم و اینکه من کامل بی‌حس شدم من اون لحظه خوابم برده بود فقط یه لحظه چشامو باز کردم که پچه رو کشیدن بیرون اون لحظه پسرم خواب بود دکتر میگفت نینی بیدار شو خلاصه صدای گریشو که شنیدم دوباره چشام بسته شد دوباره دکتر صدام کرد بچه رو نشونم دادن دوباره چشام بسته شد موقعی که بیدار شدم عمل تموم شده بود نمیدونم چه مدت طول کشید منو بردن اتاق ریکاوری اونجا بدنم میلرزید فقط دستام میتونستم تکون بدم اونجا هم نمیدونم چند ساعت موندم که از ای سیو اومدن منو بردن بخش ای سیو اونجا دوتا سرم بهم وصل بود پرستار آورد شیاف گذاشت یه لحظه احساس کردم ازم دوتا لخته خون دراومد که به پرستار گفتم اونم سریع رفت ماما رو آورد معاینه کرد دیگه هیچی نبود خلاصه ۱۲ ساعت بخش ای سیو بودم آخر هم اومدن سوند کشیدن کمک کردن رفتم دستشویی بعد ش هم ساعت ۷ عصر بود بردنم بخش ساعت ۱۲ شب هم پسرمو آوردن پیشم خداروشکر تو دستگاه نرفت فشار خونم نرمال شده بود ولی چون تبم بالا بود و ضربان قلبم میرفت بالا ۵ روز موندم بیمارستان آخرین روز هم گفتن ۳ روز بعد ترخیص برو برای مشاوره قلب که من نرفتم
من مامای همراه نداشتم بیمارستان مهدیه رفته بودم که راضی بودم
فقط خانما از تجربه من اینکه حتما روکش توالت با خودتون ببرید بیمارستان
مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۲ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت ۲
دکتر همه چی رو بررسی کردن
چون یه کوچولو حرکاتش اونروز تغیر کرده بود گفتن همین امشب برو یه سونو بده بعدم برو بیمارستان ان اس تی بده
اگه شرایط خوب بود که هیچی برو خونه حواست به حرکاتاش باشه تا دو شنبه ،سه شنبه وقت داری همون تاریخ زایمانم
اگه نه که برو بیمارستان بستری شو
بعد ازشون معاینه تحریکی خواستم
گفتن من خیلی دلم نیست بعدم تو مطب انجام نمیدم چون الان تو مرحله حساس هستی یه وقت کیسه آب پاره بشه خطرناکه تو بیمارستان برو بهشون میگم برات انجام بدن
دیگه من رفتم سونو که همه چی عالی بود
از سونو که اومدن همسرم گفتن به دلم نیست بریم ثامن چون هم پاستور رو قبلا تجربه کردم راضی بودم ثامن معلوم نبود چجوری بازم باشه همم دکترم خیلی دلشون به اونجاست که وااااااقعا این تصمیم خیییلی خیر بود وگرنه بچم شاید تو بیمارستان بدنیا نمیومد یا خانم دکتر نمیرسید بالای سرم
خلاصه رفتم بیمارستان پاستور برای ان اس تی
که ان اس تی خوب بود و همه چی گل و بلبل😂❤️
با خانم دکتر هم زنگ زدن به ماما گفتن معاینه تحریکی هم برام انجام بده
که بنده خدا گفت این معاینه تحریکی نسبت به معاینه قبلی یکم اذیت میشی طبیعیِ عزیزم
و ۲ سانتی که قبل باز بودم باز بود
و گفت اینطوری من میبینم
احتمالا ۲_۳ روز دیگه زایمانته
دیگه ما رفتیم سمت خونه
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۲ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۱ ماهگی
زایمان(سزارین ) پارت دوم
بعدش زنگ زدن دکترم ساعت ۱۱شب بود که گفتن وضعیت مو ۳۷هفته بودم دکتر گفت بدین با خودش حرف بزنم با خود دکترم حرف زدم گفتم وضعیت مو که گفت دیگه نرو خونتون بمون بیمارستان بستری شو گفتم نمیخوام نزدیک بیمارستان فامیل زیاد داشتیم رفتیم خونه یکیشون دکتر گفته بود تا وقت نامه امم هر روز برم آن اس تی جمعه ۲۶اردیبهشت ساعت ۱۰از بیمارستان زنگ زدن که بیا آن اس تی گفتم صبحانه بخورم بیام یهو احساس کردم ازم نصف استکان آب ریخت رفتم سرویس دیدم یکم آب با ترشح بزرگ سفید با رگه های قهوه ای اومد نگران شدم زیاد رفتم بیرون به شوهرم و فامیلمون گفتم گفتن شاید کیسه آب باشه رفتیم بیمارستان سریع آن اس تی گرفت خوب نبود معاینه کرد همون یک سانت بودم تست آمینو شور گرفت مثبت شد و من از استرس مردم نامه رو گرفتن و پرستار اومد گفت کیسه آبت سوراخ شده و ۳۷هفته و ۱روز بودم گفت واسه هزینه مشکلی نداری و شاید بچه بره دستگاه گفت زیر ۳۷میره ولی ۴۰هفته هم داشتیم رفته گفتم نه واسه هزینه مشکلی ندارم سریع پرونده تشکیل دادن زنگ زدم مامانم گفتم بیا سریع می‌خوانن ببرن عمل بعدش گوشیم همراهم بود به شوهرم زنگ زدم پشت در بلوک زایمان بود گفتم می‌خوان ببرن عمل بعد دیدم خودشون صدا زدن شوهرمو که برو پرونده باز کن سریع
مامان مهلا و ماهلین💞 مامان مهلا و ماهلین💞 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شبتون
تجربه زایمانمو بهتون بگم
۴۰هفته بودم رفتم پیش ماما گفت هنوز دهانه رحم باز نشده
چون من از ماه اول آمپول انوکسا میزدم انگار دهانه رحم بسته شده بود
ماما که معاینه کرده یکسانت باز کرد
گفت برو دو روز دیگه بیا ولی حسابی پله برو
منم همش در حال پله و پیاده روی بودم
دو روز بعد که رفتم بعد این همه پیاده روی گفت تازه دو سانته
ماما گفت برو فردا ساعت ۴بعدازظهر بیا که دیگه بستری بشی
منم اومدم خونه قرار بود فردا برم بیمارستان که ساعت ۱۲شب خیلی کم دردام شروع شد
بعداز چند ساعت فاصله دردام کمتر شد
خلاصه دیگه هر یکربع درد داشتم به ماما که پیام دادم گفت تا جایی که میتونی تحمل کن نرو بیمارستان که اذیت میشی
دیگه ساعت ۷صبح هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت ۵سانت باز شده سریع بستری شدمو کارامو انجام دادن رفتم داخل اتاق که ماما رسید کلی حرکات ورزشی انجام دادیم
دیگه دردام قابل تحمل نبود اومدن واسم آمپول بی حسی زدن خیلی خوب بود دیگه متوجه درد نمی‌شدم فقط حرف ماما رو گوش میدادم که چی میگه وگرنه چیزی حس نمی‌کردم
هر جا که می‌گفت زور بزن منم تمام تلاشمو میکردم تا اینکه دختر خوشگلم دنیا اومد
من همچنان بی حس بودم کلا سه تا بخیه داخلی خوردم چهار تا بیرون
از بی حسی فقط بعد زایمان کلی خارش داشتم با یک آمپول خوب شد
در کل زایمانم راحت بود خداروشکر
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)پارت اول
من از ۳۴هفتگی انقباض های شدید داشتم و دهانه رحمم باز شده بود و دو بار بستری شدم تا ۳۵هفته بعدش (چون از زایمان طبیعی وحشت داشتم و چیزای خوبی نشنیدم )گفتم زودی برم و از دکترم نامه رو بگیرم دکتر من (افسانه جواهری پور میتونم بگم فرشته نجاتم از اول بارداری) رفتم پیشش و چون بیمارستانی که دکترم بود بستری شدم از حالم خبر داشت سونو وزنمو دید گفت طبیعی میخوای یا سزارین که سریع گفتم سزارین و نامه رو نوشت داد واسه ۳۷هفته و ۶روز که میشد ۳۱اردیبهشت به من گفته بود کلا استراحت مطلق باشم و فقط دستشویی برم و هر روز ۱۰دیقه میتونم راه برم ۳۶هفته و ۶روز بودم که تولد دعوت شدیم و من رفتم 😂اونجا خیلی نشستم سرپا بودم فرداش که شد پنجشنبه من دیدم دردام از خیلی بیشتر از قبله و میگیره ول می‌کنه به شوهرم گفتم سریع رفتیم بیمارستان (شمس)اونجا گفتم انقباض و درد زیر شکم و کمر دارم و آن اس تی گرفتن دیدن بله ولی معاینه کرد همون یک سانت بودم از اول ۳۴یک سانت باز بودم