خانوما من گفتم دخترمو بستری کرد دکتر
حالا مامانم همش میگه بیا خونه ما با داداشم اومد بیمارستان ک مرخص شد دخترم ببره خونه خودش شوهرم نذاشت گفت میبرم پیش مادرم ببینه بعد اگ اومدن میارمشون
اینم بگم خانواده هامون باهم قهرن من دلم میخواد برم خونه مامانم ولی هم حوصله هیچکس ندارم میخوام تو خونه خودم باشم همم اینکه مامانم حاملست حتی نباید کارهای خودشو بکنه باید سرکلاژ میکرد ک نکرد الآنم هفت ماهشه و نمیخوام اذیت بشه چیکار کنم خودمم خسته ترینم اصلا حال هیچی ندارم

من باشم میرم خونه ی مامانم

بچه کوچیکه همینجا میزارمش استراحت کنه ب مامانم میگم حواست بهش باشه دیگه بلند میشم کارای خونه ی مامانم میکنم شام میزارم ظرف میشورم خونه جارو میکشم همه کارا میکنم دیگه خودمم میام یه ساعت استراحت میکنم اینجوری نزاری مامانت کار کنه خودتم استراحت کنی خوبه

چون مامانت بچه تو هم برداره چیزی نمیشه چون بچت کوچیکه وزن آنچنانی نداره همونجا نشسته رو پاش می‌تونه برداره دیگه بزارع زمین یا داخل گهواره


برا خودتم خوبه روحیت عوض میشه برا مامانتم خوبه

من که میگم بمون خونه خودت

خونه خودت باش

نه برو خونه خودت مامانت الان شرایطش سخته

مامانت بارداره و نمیتونه بهش بگو مامان من نگران حال خودتم

برو خونیه خودت

برو پیش مادرشوهرت مامانت گناه داره

همم اینکه شوهرمو تنها بزارم فک میکنم می‌ره سمت کارای بذ دلم میخواد خونه خودم باشم راحت ترم

مامانت چند سالش

اینم بگم مامانم ناراحت شد ک نرفتم دوباره زنگ زد پیام داد ک بیا اینجا تو بخواب من دخترتو نگه میدارم چیکار کنم من