این مردا چرا اینقد نفهمن😑یعنی الان کارد بزنی خونم درنمیاد😒آبجیم اینا امروز نذری دارن دیروز رفتم یکم کمک کردم امروزم الان میخواستم برم سر دیگ نذری خواهرشوهرمم باهام میومد اخه همسرم پسرداییمه بعد دوست همسرم اینا از یه شهر دیگه اومدن البته خودشون شهر دیگن طایفه پسره کلا اینجاس هرسال محرم میان اینجا چون شبیه خوانی ایناداریم مراسم شبیه خوانه بعد الان همسرم زنگ زده میگه زن اونم با خودتون ببرین 😐میگم اخه مگه خونه خودمه ببرم میگه عیب نداره ثواب داره🫤بابا میگم شوهر خواهرم خونس بعد قراره نذری خالم بپزه جاری آبجیمم میشه شوهر اونم هس شوهر دختر خالم بعد خونه آبجیم کوچیکه آپارتمانی فقط یه اتاق کوچیک داره شوهر خالمم مریضه باید بخوابه اینو من کجا ببرم باز میگه ببر هیچی دیگه رید تو اعصابم گفتم نمیرم اصن خودمم قطع کردم گوشی اه یکی نیس بهش بگه نفهم خونه خودم نیس که چجوری از خودم پاشم یه غریبه رو مهمون ببرم😬

۲ پاسخ

بگو شوهرت بگه کاری پیش اومده نمیرن ولی شما برید فقط شوهرت پیششون سوتی نده

اشکالی نداره پیام بده ب شوهرت بگو ما داریم میریم روم نمیشه ببرم خونه مردم اختیارشو ندارم

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۹ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود