یک سالگیت مبارکم قلب من 💕💕
انگار همین دیروز بود فهمیدم توی کوچولو تو شکممی
چه حسی بود،پر از سردرگمی ، هیجان همراه با ترس … اما هرروز که میگذشت بهت بیشتر عادت میکردم … روزای اخر که خیلی تو شکمم ورجه وورجه میکردی بدجور به تکون خوردنات خو گرفته بودم جوری که تا همین امروز دلم برای لگد زدنای شیرینت تنگ میشه …
روزی که برای اولین بار صدای گریه ت رو شنیدم ناخوداگاه اشک همراه با لبخند نشست رو صورتم و تو دلم گفتم خدایا شکرت که سالمه 😇
هفته ی اولی که اومدی تو زندگیم سخت ترین روزهای زندگیم بود چون خیلی درد داشتم و از اینکه نمیتونستم اونطور که باید مادر خوبی باشم هر لحظه پر از عذاب وجدان بودم … نمیتونستم محکم بغلت بگیرم و بهت شیر بدم …
ولی امروز دیگه اون عذاب وجدان ها نیست … چون میدونم صدم رو گذاشتم برات هرچند اگر صد من از نظر خودم کمترین بوده باشه … با هر خنده ت دلم ضعف میره و خدا رو شکر میکنم که کنارمی …
بمونی برام همیشه 💕💕

تصویر
۶ پاسخ

خدا حفظش کنه عزیزم، پسر منم ده ماهشه ولی نمی ایسته

تولدش مبارک باشه.خدا حفظش کنه❤

خدا برات نگهش بداره ان شاءالله خوشبخت ترین دختر دنیا باشد

عزیییزم،ماشالله بهش 😍تولدش مبااارک
انشالله خدا برای هم حفظتون کنه❤

🥰♥️♥️

عزیزم خدا برات نگهش داره ماشالا قدش بلنده مثل بچه ۳ ساله ماشالا

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۱۳ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۶ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟