هر وقت خونه مادر شوهرمم اعصاب خوردی پیش میاد
همش سر سفره عمو از یطرف هی به پسرم مبگه غذاتو بخور مادربزرگ از یه طرف بابا بزرگ هم از یه طرف نه یبار صدبار تکار میکنن اینم لج میکنه اعصاب خوردی در میاره سر سفره
خودم تو خونه اصلا نمیگمش میشینه میخوره نخوره هم جمع میکنم یکی دو ساعت بعد میگم الان گشنت شده میگه اره
بارها شوهرم بهشون تذکر داده کاری به این نداشته باشین هنشون چشماشون رو این بچه اس که غذا میخوره یا نه امروز دیگه صبرم تموم شد بس بهش گفتن اینم لج کرد گفتم خوب کاری به این نداشته باشین خورد خورد نخوردم بعد میدمش میگن برا غذا باید حوصله کنی تا بخوره اینطوری که نمیخوره گفتم پس چرا خونه میخوره اینجا شما لجش و در میارید و لوسشم زیادی کردین شما که دلسکزتر من مادر نیستین . بدشون اومد

ازقبل سفره بهش بگو سیرش کردم دلش خواست میخوره نمیخواد نمیخوره سیره منکه خونه خیلی حساسم اما جایی میرم میشینم عذاخوردن کاری باشاهان ندارم بقیه هم میدونن سیرش میکنم میبرمش

خوب کردی گفتی
یکی هی به من بگه بخور بخور بیشتر اشتهام کور میشه

خوب بهشون گفتی واقعا ب بچه کاری نداشته باشی میخوره ولی ی سره بگی بخور اونم لج میکنه پسر منم اینجوریه تو این سن بچه ها اینجوری میشن

اووووف خانواده منم همینم مخصوصا مامانم هی باقاشق غذای بچرو جمع میکنه هی میگن بخور بخور یعنی برام اعصاب نذاشتن حوصله توضیح کاراشونوندارم

خانواده شوهر منم همینن میخوره میگن چقدر میخوره نمیخوره میگن چرا نمیخوره
ولی سعی کن قبل اینک سفره بندازن سیرش کنی ک عصابتو خورد نکنن باحرفاشون

کاش خانواده شوهر منم اینجوری بودن بخدا بچم اب میخوره همش میگن چقد بچت اب میخوره میگم بچست گرمه اب میخوره میگن ازبس بی ادبش کردی

خانواده شوهر منم همینن هی میگن...شوهرمم طرفشون من جرات ندارم حرف بزنم.... فقط حرص میخورم

واقعا دقیقا خانواده شوهرمنم همینن لج بچمو در میاوردن انگار دلشون خنک میشه خداروشکر که که نزدیک نیستن مسافرت رفتم خونشون کلافه شدم انقدر لج بچمو در اوردن

عزیزم اونا از روی دلسوزی میگن حساس نشو دست خودشون نیس منم مادرشوهرم همش میگه بهش غذابده ولی من توجه نمیکنم توهم حساس نشو

بنظرم تا الانشم خانومی کردی چیزی نگفتی، من از اول هروقت مادرشوهرم دهنشو باز میکرد میکوبیدم دهنش دوباره ساکت میشد الان فهمیده با کی طرفه