۱ پاسخ

واای خدای من چیز جدید تو تجربه سزارین خوندم 🥺
چقدر بد😑🤦🏻‍♀️

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
(پارت اول زایمان سزارین)
صبح روز شنبه ساعت ۶صبح منو شوهرم ،مامان و مادرشوهر و جاریم رفتیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان کارای بستری رسیدیم وچون اتاق شخصی میخواستم اسممو نوشت پرستار ،من و چند نفری که زایمان داشتیم رفتیم داخل اتاق ک انژوکت و سوند اینا رو بهمون وصل کنن (من چون میترسیدم به دکترم گفتم ک داخل اناق عمل سوند بزارم ،و داخل نامه نوشت برام) و چندنفری که داشتن سوند میزاشتن‌خیلی اه و ناله میکردن
بد من اماده شدم لباس پوشیدم ،دکترم ۵دقیقه بد اومد من رفتم دم در اتاق عمل ،شوهرم چندتا ازم عکس گرفت رفتم داخل اتاق عمل خودم رو تخت نشستم اصلن استرس نداشتم اون روز،(درکل خیلی ادم ترسویی هستم و اینکه از شب قبل اصن نخوابیدم همینکه رفتم بیمارستان کلن استرسم از بین رفت)
یکم رو تخت نشستم یه مرد قد بلند که اومد امپول بی حسی بزنه اول یه چیز سرد اسپری کرد رو‌کمرم بدش امپولو رد اصلن حسش نکردم /بدش گفتن دراز بکشم ولی من میتونستم پاهامو تکون بدم بد ۲دقیقه کلن بی حس شدم‌ و یه خانومه اومد سوند گذاشت برام
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۷ ماهگی
دیگه فکر کنم حدودا یه یک‌ساعتی همینطور من داشتم تهدید میکردم و جیغ و داد میکشیدم و‌التماس میکردم که‌دکتره خبر داد امادش کنید برای سزارین اورژانسی
واااای انگار در بهشت به روم باز شده بود از خوشحالی فقط گریه میکردم
دیگه بخاطر اینکه ضربان قلب بچم‌داشت بد میشد بردنم سزارین اورژانسی
وقتیم بچم دنیا اومد از فشار زیادی که بهش اومده بود کنار چشمش اندازه یه نخود اومده بود بالا و سیاه کرده بود
دکتر اطفالش گفت به چشمش فشار اومده
همش تو‌همون درد زایمان طبیعی دکتره رو نفرین میکردم
بعدم که دکتر اطفال گفت به چشم بچم‌فشار اومده همش نفرینش میکردم که تو به منو بچم فشار اوردی به ناحق، خداهم بهت به ناحق فشار بیاره
خلاصه که‌درد زایمان طبیعی برای من فوق العاده وحشتناک بود
نمیدونم از دیر شروع به‌ورزش کردنم‌بود یا اینکه چون بند ناف دور گردن بچم بود نمیزاشت بیاد پایین ولی هرچی که بود بعد 8 ساعت درد فجیع کشیدن دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد
بچه نمیومد پایین و هربارم که بچم میخواست بیاد پایین بند نافی که دور گردنش بود بهش فشار میاورد و ضربانش بد میشد و دکتر از خدا بیخبرم میگفت چون پول ندادی نمیبرمت سزارین بدون اینکه در نظر بگیره ممکنه من یا بچم یه چیزیمون بشه فقط پول پول میکرد حتی مابهش گفتیم‌دو برابر میدیم ولی گفت الان دیگه نمیشه باید قبلا میدادی و...
ادامه پارت بعدی🫠
مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
(پارت سوم زایمان سزارین )

خیلی از ماساژ رحمی میترسیدم به اون پرستار گفتم تروخدا قبل اینکه بی حسیم بره ماساژو بده که حس نکنم اون زنه یکم ماساژ داد
بدش کارام تموم شد منو جاب جا کردن بردن ریکاوری اونجا دیدم چندتا پرستار و دکترم اومدن بالا سرم که میگن این دفع لخته داره سریع چند امپول داخل سرمم زدن
باز یه پرستار اومد شکمم ماساژ داد یکم درد داشت منم فقط دسته پرستار محکم نگه داشتم
هی میگفتم چرا منو نمیبربن بخش
که بعد چند دقیقه منو بردن دم در شوهرم اینا بودن منم کلن میگفتم میخندیدم اصلن درد اینا نداشتم (ولی یه اشتباهی که کردم نباید حرف میزدم )
بردنم بخش منم از قبل پمپ درد خرید که خیلی عالی بود من اصلن درد حس نکردم یا خیلی کم حس کردم ولی بقیه اتاقا زنا از درد داشتن میمردن
ساعت ۶غروب یکم تختمو به حالت نشسته کردم یکم اب ولرم کمپوت اینا خردم ساعت ۱۰گفتن باید راه بری اولش میترسیدم ولی شوهرم و جاریم منو بلند کردم درد نداشتم ولی حسه سنگینی داشتم اون سب خودم تنهایی چند بار راه رفتم
ولی از فردا به هیچ عنوان شکمم کار نمیکرد خیلی اذیت شدم
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان
پارت 3
خواهرم شوهرم به هرکی دم دستشون بود رشوه میدادن که بره دکترو راضی کنه
شوهرم کلی با دکترم حرف زد ولی راضی نمیشد لج کرده بود میگفت اگه قرار بود ببرم سزارین باید پولشو میدادی
شوهرم میگفت من 2 برابرشو میدم فقط ببرش سزارین دکتره میگفت نه
منم دیگه تو هرانقباض چشمام ناخداگاه بسته میشد و تا مرز بیهوشی میرفتم و برمیگشتم.
اخرین باری که بعد 8 ساعت اومد معاینم کرد من انتظار داشتم با این همه درد شدیدی که کشیدم دیگه حدالقل 8 سانت باشم وقتی گفت هنوز دهانه رحمم همون دوسانته و بچه هم هنوز نیومده پایین دیگه واقعا احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد، دیگه نوار قلب بچمم داشت بد میشد، بند نافم یه دور گردنش بود
هرچی ماما به دکتره زنگ میزد که خانم دکتر بیا بالا سرش نوار قلب بچش داره بد میشه دکتره میگفت نه این باید طبیعی زایمان‌کنه چون به من نگفته سزارین میخوام که من شمارع کارت بدم‌پول بزنه به حسابم، الانم دیگه نمیشه پول بزنه باز ماما زنگ‌میزد میگفت خانم دکتر نوار قلب بچشو فرستادم رو گوشیتون لاقل نگاش کنید میگفت نه دیگه دیدم علاوه بر خودم به بچمم داره فشار میاد دیگه اینجا بود که زدم به سیم اخر
بلند شدم همه چیزایی که بهم وصل بود رو‌کندم از تخت اومدم پایین
فقط هی جیغ میزدم برو بگو دکتر بیاد وگرنه اینقدر سر خودمو میکوبم تو دیوار تا بمیرم خونم بیوفته گردنتون و کلیییی جیغ و داد کردم و تهدیدشون کردم اگه یه تار مو از سر بچم کم‌شه بیمارستانتونو اتیش میزنم و...
ادامه پارت بعدی🤕
مامان فسقلی مامان فسقلی ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت اخر
و بله یهو گفتن رحم شل شد و خونریزی سه تا امپول پشت سرهم از شونم زدن و سه تا قرص زیر زبانی که با اون تهوع بهم دادن پسرم رو سینم بود گفتم بردارید برداشتن
کلی شکمم قفسه سینمو فشار میدادن و من جیغ میزدم تا جایی که میدونم عمل نیم ساعت نمیشه عمل من دو ساعت شد و دکترم رفت من از رو دیوار میدیدم یه اقا داره ادامه میده عملو و اینکه خیلی بد عذاب میکشیدم حالم خوب نبود دکترم که میخاست بره گفت پمپ درد براش یادتون نره الان وصل کنید و همونجا اتاق عمل پمپ درد رو برام زدن عمل تموم شد و منو جا به جا کردن و بردن ریکاوری من از شروع عمل خیلی شدید حس سرما داشتم بعد عملم در حد یخ زدن بودم و جیغ میزدم پتو میخام تا رسیدم ریکاوری دوتا پتو کشیدن و دوتا بخاری روم که گرم بشم و یه امپول زدن برام حس کردم خیلی خوابم میاد یه خانم کنارم بود گفت درد داری گفتم خیلی و چون عملم طول کشیده بود من تو ریکاوری بی حسیم رفته بود و دردام شرو شده بود اون گفت من هیچ حسی ندارم نه درد نه چیز دیگ بچشم رو سینش شیر میداد به من گفتن توام میخای بیاریم گفتم نه من خوب نیستم خودشون همونجا نگه داشتن جیگرمنو و من خابیدم و یه ساعت بعد دادن بخش و دردام کم شده بود و حالم خوب بود با پمپ و مسکن و شیافی که پشت سر هم میزاشتن خیلی اوکی بودم عصر اومدن گفتن میتونم مایعات رو شرو کنم که تلف میشدم از تشنگی پشت سرم هم نسکافه و اب خوردم پاشدم راه رفتم راه رفتنم خیلی راحت بود با کمک همسر راحت پاشدم اصلا درد زیادی نکشیدم کلا درد سزارین در حد یه پریودی گذشت برام خداروشکر از انتخابم راضیم و صدبار برگردم عقب سزارین میشم🤌🏻🙂
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
دیگه پرستارم یه چند ثانیه بچه رو چسبوند به صورتم و بچه رو برد تقریباً میشه گفت ساعت ۲ اینطورا وارد اتاق عمل شدم تا ساعت دو و نیم بچه به دنیا اومد و ۲:۴۵ ۳ از اتاق عمل بیرون اومدم و منو ببخش انتقال دادن و حدود یک ساعت و نیم بعد هم بچه رو آوردن ساعت ۴:۳۰ بچه را آوردن و همسرم هم بچه رو دید و یه حدود یه ساعت بعد هم رفت بعد دیگه پرستار اومد و توضیحات شیردهی و اینا رو داد و گفت که نباید سرمو تکون بدم و خیلی حرف بزنم منم خیلی سرمو تکون ندادم و فقط برای شیر دادن بچه بودش که یه مقدار سرمو جابجا می‌کردم آها راستی یادم رفت بگم توی اتاق عمل وسط عمل یه لحظه خیلی شدید حالت تهوع پیدا کردم ولی بالا نیاوردم ولی به محض اینکه بخش اومدم دوباره حالم بد شد و این بار بالا آوردم من نمی‌دونستم که باید تو اتاق عمل بگم پمپ درد می‌خوام و فکر می‌کردم باید قبلش بگم برای همین پمپ درد نگرفته بودم و بعدش که بی‌حسیم از بین رفت خیلی درد داشتم با وجود اینکه هم بهم مخدر زده بودن هم شیاف گذاشته بودن و هر چقدر می‌گفتم که مسکن بیشتری بزنید می‌گفتن نمی‌شه
مامان آتوسا مامان آتوسا ۶ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مامان لیام🐣👼🏻🌻 مامان لیام🐣👼🏻🌻 ۳ ماهگی
تجربه‌مو میذارم برای مامانایی که بچه هاشون رفلاکس دارن
لیام رفلاکس شدید داشت ، دوبار در حد خفگی رفت و چند دقیقه نفس نداشت شیر برگشته بود داخل ریه هاش
بردم دکتر بهش فاموتیدین و امپرازول و دومپریدون داد
دومپریدون رو که ‌کلا ندادم درموردش تحقیق کردم خیلی عوارض داشت
فاموتیدین و امپرازول هم میخورد حالش بد بود د‌کتر فاموتیدین رو قطع کرد گفت شاید نمیسازه بهش
بعد اون فقط با امپرازول ادامه دادم و شیر خشک ای آر
بازم شیرخشک حالشو بد میکرد ‌، بافتش غلیظ بود معده‌ش هضم نمیکرد
گفت شیرخشک ساده بدم و امپرازول
چون یکم حساسیت داشت براش اپتامیل پپتی گرفتم ، چند روز اول با امپرازول خوب بود دوباره استفراغاش بیشتر شد بعد هر شیر ۷ ۸ بار بالا میاورد
الان چند روزه امپرازول رو قطع کردم ، فقط پپتی رو میدم ، خیلی بهتر شده شاید از صبح تا شب اگه آروغ نزنه یا زیاد تکون بخوره دو سه بار بالا میاره ولی بدون بی قراری و گریه
داروها خیلی برای معده بچه ها سنگینن حتما یه بار امتحان کنین ببینین بدون دارو چجوری ان ، من امپرازول رو قطع کردم بعد دو روز کم کم حالش بهتر شد
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
کشید من قبل اینکه بیهوشی رو بزیزن توی سرم نیمه بیهوش شدم ، یهو بهشوش شدم شکمم کشیدن یه کوچولو داد زدم ک شنیدم دکترم گفت دخترم بچت به دینا دارم میارم بعد دوباره نیمه بیهوش شدم صدای بچم شنیدم هیچی دیگه نفهمیدم ساعت 10 صبح بچه من به دینا آمد ، ساعت 11 ریکاوری من بهشو آمدم تا 2 طول کشید برم بخش چون شلوغ بود
2 بعد ازظهر رفتم بخش و منتظر ک‌ بچم بیارن اما نیاوردن
بعد بهم گفتن ک رفته دستگاه ، گفتن وقتی به دنیا آمد اوکی بود بعدش رفت دستگاه ، من چون شب قبلش شام خیلی کم خورده بودم تافت نداشتم اجازه گرفتم قبل از اینکه 8 ساعت پر بشه خوردم چون میدونستم حالم بد نمیشه اما اگه نخورم حالم بد نمیشه ، بعد ساعت 10 شب آمدن سوند در آوردن درد نداشت گفتن راه برو راه رفتم فقط یکم درد داشت بعد هر بار بلند شدن بعدش عادی میشد
فرداش ازشون شیاف شکم کار کن گرفتم شکم کار کرد مرخص شدم دو روز آمدم خونه بعدش رفتم پیش بچم ، 9 روز دستگاه بود همین خلاصه ک من فقط دوبار درد کشیدم به بار ریکاوری ک شکم فشار دادن یه بار هم اتاق عمل ک شکمم کشیدن 😊 ولی دلم خیلی بد گیر کرد پیش اینکه بچم به دنیا آمد بزارم روی صورتم
ایشالا ک عمل خوبی داشته باشید به چیزای مثبت فکر کنید🥹🥹❤️