۹ پاسخ

عزیزم می‌دونم سخته.هممون چالش داریم
ولی بسپرش به صاحب این روزا انشاالله سالم و عاقبت بخیر میشه❤️❤️

عزیزم پسر منم بخاطر شیر خشک نان همیشه یبوست
منم یک روز درمیون زرده تخم مرغ آب پز قاطی شیرین میکنم پی پی میکنه
امتحان کن عزیزم
ایشالا که زود خوب بشه
هرکی یجوری درگیره

من فک میکردم بعد بچه دار شدن قراره زندگیم خیلی بهتر بشه میگفتم ی بچه داشته باشم غم معنی نداره دیگه،دیگه هیچ غمی تو دلم نمیمونه،الان پسرم دنیامه زندگیمه ولی نمیدونستم این عشق اینقد بزرگه که در کنار لذتش قراره همیشه نگران باشمو استرس داشته باشم،قبل پسرم دنیا ب هیچ جام نبود

بچه دوست من ۴ ماهگی تشنج کرد
بقیه واکسن هاش دکتر متخصص ممنوع کرد و نزد

الو زرد یا الو سیاهم میتونی پوست بگیری کوچولو کوچولو کنی بهش بدی خیلی خوبه

برای یبوست بهش بامیه بده چندتا دونه بامیه بریز تو ابگوشت یا مرغ بپزه بهش بده بخوره یا بزار جلو دستش خودش بازی بازی کنه بخوره

بنظرم مادر شدن لذت کمی داره..نه که نداشته باشه اما بیشتر از همه نگرانی استرس دغدغه بهت اضافه میکنه...

سلام گلی بیا پی وی تابهت بگم چکار کن

گلم پسرت چندماهگی تشنج کرد و چرا؟
داروش چیه؟
الان مشکلی نداره راه رفتن نشستن اینا چرا
پسرمنم تشنج کرد۴ماهگی۲۰بار دارو فنوباربیتال میخوره یبوست شد همش با شیاف دسشویی میکرد از وقتی شروع کردم غذاهاشو همش با روغن زیتون دادن و ابگوشت اینا اب زیاد یبوستش خوب شد خودش تازه۹ماهی تونس بشینه ولی هنوز رو پاهاش واینمیسه قبل۴ماهگی انقد خوب حرف میزد همش صدا درمیاورد الان ن واکسنشم نمیخاستیم دیگ بزنیم ولی دکترش گف دوگانه بزنین نامه داد۶ماهگی زدیم شبش باز لرز کرد۷دیقه لرزید فک کردیم تشنجه بردیم دکترش اینا نوار مغز گرف گف ن تشنج نبوده شاید سردش شده بعدش الان باز میخاییم دیگ واکسن نزنیم دکترش گف بعدن خرف میزنیم تا یکسالگش

سوال های مرتبط

مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۲ ماهگی
خدایا من واقعا نمی دونم چیکار کنم
شوهرم خیلی آزار روحی روانی میده بهم
مثلا امشب بهم می گه فردا می خوام یه کاری رو برم
منم گفتم نمی خواد بری
بعد بلند بلند حرف میزنه نمی گه بچه خوابه خودم هم چشمام خسته بود
دوباره می گه درست بگو برم یت نرم
بعد من می گم نه نمی خواد بری
دوباره می پرسه
بخدا خیلی روحی روانی داغونم کرده
به شدت دارم کم میارم خیلی سخته با همچین مردایی زندگی گردن
اصلا آدم خوبی نیست
بخدا نمی دونم باهاش چیکار کنم
حتی مس خواستم به خانوادم بگم که خیلی اذیتم می کنه تو خونه
اما گفتم خانوادم که اصلا طلاق رو قبول نمی کنن
پسرم هم گفته داره خیلی کوچولوئه تازه پسرم تشنج های بدون تب داره
باید سرساعت دارو بخوره و همه چیش به موقع باشه
باهمه وجود ایم مرد هم به شدت منو اذیت می کنه
هر کاری بهش می گم انجام نمیده
مثلا خودش شام می خوره
پسرم هم دائم گریه می کنه نمیزاره من غذا بخورم
همیشه ناهار و شام من نمی تونم بخورم
چون شوهرم خودش غذاشو می خوره میره
دیگه حتی برای چند دقیقه بچه رو نگه نمی داره
واقعا این حجم از بی رحمتش تو خونه رو نمی دونم چیکار کنم
بدگویی منو خانوادم رو میره به پدرومادر می کنه
منو پیش خانوادش بی نهایت بد می کنه
واقعا من چیکار کنم تو رو خدا بگید😭😭😭😭😭
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۲ ماهگی
خانما شوهر من خیلی به شدت ناشکره
بی نهایت آدم ناشکریه
سر همین ناشکر بودنش پسرم بی دلیل از پنج ماهگی تشنج کرد
هر گناهی و هر اتفاقی هم میوفته نمی دونم چرا باید من و بچه ام تاوانشو پس بدیم
مثلا تشنج کرده بود پسرم
بعد دکتر گفت همین دارو کفایت می کنه نیازی نیست داروی سختی تجویز کنم
بعد شوهرم مدام اسرار بر اینکه نه داروی خارجی و سخت بده
این دوباره تشنج می کنه
یعنی خیلی راحت هم لفظ همه چی رو میاره
خیلی راحت ناشکری می کنه
انقدر از دست شوهرم و خانواده اش حرص و جوش خوردم
که امروز تیک عصبی بهم وارد شد
یهو عروس بچه رو محکم کوبیدم به دیوار
عین دیوونه ها شدم انقدر باهاش بحث کردم
خانوادش هم از اون......نقطه چین
مثلا مادرش هر موقع منو اذیت می کنه
پیر من چند وقت پیش بیمارستان بستری بود بخاطر همین ضعیف شده
بعد مادرشوهرم
چون فهمیده بود دارم غصه ضعیف شدن بچه امو می خورم
هی نیش میزر عه خیلی ضعیفه اصلا به یکساله ها نمی خوره این بچه
بچه های من دوشت بودن
یا اون دفعه برگشت بهم گفت فلانی سطحش بالاتر از شوهرش بوده براهمین موقع زایمان مادرشوهرش پیشش مونده
چون خودش موقع زایمان حتی نیومد دیدنم
منم هر موقع سر حرفاش حرص می خورم
آه می کشم دلم می شکنه
اما هر موقع از مادرش آه می کشم و ناراحت می شم
به جای اینکه یه بلایی سر اون بیاد
سر بچه ام میاد
هر دفعه که از دست مادرشوهرم ناراحت شدم
بلا سر بچه ام اومده علتش رو نمی دونم
عدالت کجاست
الان می ترسم دیکه می گم هر چی و اذیتم کنن ناراحت نشم
به نظرتون دعاو سحر نیست