۱۷ پاسخ

من تو دوران عقد خیلی به رفتار بقیه نسبت به خودم بها میدادم و خودمو داغون کرده بودم
اما بعد از عروسی با کنار کشیدن تو بعضی جاها و مواقع خاص و همچنین حفظ فاصله خودم و زندگیمو نجات دادم

هیچم گناه نداشت

ن ناراحتی نداره خودش میپوشونه دیکه

چقدر خوبی عزیز دلم چقدر مهربونی شما
زندگی کوتاهه تا میتونید خوبی کنید ب هم

عزیزم اگه شما این کارای شخصی خودش و بچش انجام بدی دیگه وظیفت میدونه و هر کاری ازت توقع داره انجام بدی
پس بهتر که کفش پای بچش نکردی

بعدشم بچه برادرش گریه می‌کرده براش اهمیت نداشته بره سمتش بعد شما ب خاطر ی کفش پا نکردن اومدی دلسوزی میکنی😑
اون که به فکر شما نیس بزار پاره بشه

اگه بخوایم انقد خودمون و ذهنمون رو درگیر اطرافیان کنیم،دیگه انرژی ای نمیمونه ک صرف زندگیمون بکنیم

بعضی وقتا زیاد بها بدی وظیفه میشه الان تو کفش بچشو می‌پوشید حل میشد همه چی آیا تو خونه خودش پس چجوری با بچس سر میکنه میخای کل روز بری خونش کمکش حتمأ باردار شده به این چیزا هم فکر کرده که باید به بچه اولش هم برسه زیاد نشخار فکری نکن تو ذهنت دعوا بکن تا خالی بشی ولی سعی کن ساده از کنار اینجور چیزا رد بشی قرار نیس تو حال همه رو خوب کنی

توام مث منی وسواس فکری داری ...ول کن بابا خواهرشوهرت خیلی شخص خاصو مهمی نیس ک ایقد فکرتو بخاطرش درگیرکنی ..ادمای مهم‌زندگیت فقط خانواده خودت و بچت و شوهرت هستن باورکن👌

جاریت چرا بچه گریه می‌کنه نمیره دست بزنه

منم خیلی تو ذهنم دعوا میکنم جوریکه جرشون میدم واقعا منم کلافه ام ولی از طرفی واقعا آدم بعضی وقتا یه حرفایی می‌شنوه مخش سوت می‌کشه ما هم ادمیم حق داریم ناراحت بشیم از کسی

خوبی ک از حد بگذرد نادان خیال بد کند عزیزم اون فک کرده وظیفته تو داری اون کارارو انجام بدی بعدشم اینسری طلافی کن ک فک نکنه وظیفته بدونه از مهربونی و خوبی خودت بوده و اینکه بهش بی تفاوت باشه قشنگ میچزونه

بشین بابا خودش میتونه ی جفت کفش رو بپوشونه
دگ نبینم دل بسوزونی هااا

عزیزم خودت اذیت میشی اینجوری
بگذار و بگذر

ول کن دلت بحال یکی بسوزه ک ارزش داشته باشه

بهش فکر نکن اصلا

عزیزم بیخیال شو وبخاطر ارامش خودت بهش فکر نکن

طلافی کن😂

سوال های مرتبط

مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۴ ماهگی
خدایا من واقعا نمی دونم چیکار کنم
شوهرم خیلی آزار روحی روانی میده بهم
مثلا امشب بهم می گه فردا می خوام یه کاری رو برم
منم گفتم نمی خواد بری
بعد بلند بلند حرف میزنه نمی گه بچه خوابه خودم هم چشمام خسته بود
دوباره می گه درست بگو برم یت نرم
بعد من می گم نه نمی خواد بری
دوباره می پرسه
بخدا خیلی روحی روانی داغونم کرده
به شدت دارم کم میارم خیلی سخته با همچین مردایی زندگی گردن
اصلا آدم خوبی نیست
بخدا نمی دونم باهاش چیکار کنم
حتی مس خواستم به خانوادم بگم که خیلی اذیتم می کنه تو خونه
اما گفتم خانوادم که اصلا طلاق رو قبول نمی کنن
پسرم هم گفته داره خیلی کوچولوئه تازه پسرم تشنج های بدون تب داره
باید سرساعت دارو بخوره و همه چیش به موقع باشه
باهمه وجود ایم مرد هم به شدت منو اذیت می کنه
هر کاری بهش می گم انجام نمیده
مثلا خودش شام می خوره
پسرم هم دائم گریه می کنه نمیزاره من غذا بخورم
همیشه ناهار و شام من نمی تونم بخورم
چون شوهرم خودش غذاشو می خوره میره
دیگه حتی برای چند دقیقه بچه رو نگه نمی داره
واقعا این حجم از بی رحمتش تو خونه رو نمی دونم چیکار کنم
بدگویی منو خانوادم رو میره به پدرومادر می کنه
منو پیش خانوادش بی نهایت بد می کنه
واقعا من چیکار کنم تو رو خدا بگید😭😭😭😭😭
مامان سلدا💜آسیه مامان سلدا💜آسیه ۱۵ ماهگی
دختر عزیزم لحظه هایی که صدای خنده های تو، تو خونه مون می پیچه انگار دارم از خوشحالی پرواز می کنم. می خوام همیشه شاد ببینمت عزیزم و برای شادی تو هر کاری می کنم

هر روز که از خونه بیرون می رم به این فکر می کنم که چه کاری می تونم انجام بدم که تو خوشبخت تر باشی، تمام تلاشی که می کنم برای اینه که تو بهترین ها رو داشته باشی

هیچ وقت حتی ذره ای از این حس عاشقانه ای که به تو دارم کم نمیشه عشق همیشگی من تو بزرگ ترین بهانه ی زندگی هستی

دختر مهربونم، لبخندت تمام خستگی های دنیا رو از بین می بره

وجود تو دخترم منو به زندگی دلگرم می کنه

عزیزترینم تمام احساسات خوب دنیا را زمانی تجربه کردم که تو به دنیا اومدی

شادی و خوشبختی من، قلب من برای تو می تپه، تو مفهوم زندگی منی

ممکنه سال ها بگذره، من پیر شده باشم و تو بزرگ، اما چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کنه عشق من نسبت به توئه دختر قشنگم

بمونه به یادگار 1404/3/7
خدای خوبم بخاطر وجود دختر قشنگم سلدا پرنسس کوچولوم آسیه شکرت😘🌿
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۴ ماهگی
خانما شوهر من خیلی به شدت ناشکره
بی نهایت آدم ناشکریه
سر همین ناشکر بودنش پسرم بی دلیل از پنج ماهگی تشنج کرد
هر گناهی و هر اتفاقی هم میوفته نمی دونم چرا باید من و بچه ام تاوانشو پس بدیم
مثلا تشنج کرده بود پسرم
بعد دکتر گفت همین دارو کفایت می کنه نیازی نیست داروی سختی تجویز کنم
بعد شوهرم مدام اسرار بر اینکه نه داروی خارجی و سخت بده
این دوباره تشنج می کنه
یعنی خیلی راحت هم لفظ همه چی رو میاره
خیلی راحت ناشکری می کنه
انقدر از دست شوهرم و خانواده اش حرص و جوش خوردم
که امروز تیک عصبی بهم وارد شد
یهو عروس بچه رو محکم کوبیدم به دیوار
عین دیوونه ها شدم انقدر باهاش بحث کردم
خانوادش هم از اون......نقطه چین
مثلا مادرش هر موقع منو اذیت می کنه
پیر من چند وقت پیش بیمارستان بستری بود بخاطر همین ضعیف شده
بعد مادرشوهرم
چون فهمیده بود دارم غصه ضعیف شدن بچه امو می خورم
هی نیش میزر عه خیلی ضعیفه اصلا به یکساله ها نمی خوره این بچه
بچه های من دوشت بودن
یا اون دفعه برگشت بهم گفت فلانی سطحش بالاتر از شوهرش بوده براهمین موقع زایمان مادرشوهرش پیشش مونده
چون خودش موقع زایمان حتی نیومد دیدنم
منم هر موقع سر حرفاش حرص می خورم
آه می کشم دلم می شکنه
اما هر موقع از مادرش آه می کشم و ناراحت می شم
به جای اینکه یه بلایی سر اون بیاد
سر بچه ام میاد
هر دفعه که از دست مادرشوهرم ناراحت شدم
بلا سر بچه ام اومده علتش رو نمی دونم
عدالت کجاست
الان می ترسم دیکه می گم هر چی و اذیتم کنن ناراحت نشم
به نظرتون دعاو سحر نیست