مامانا من پسرم 2 سال و دوماهشه. خیلی بچه باهوشه سر هیچ موضوعی هم منو اذیت نکرد. نه خوابش نه غذا خوردن.نه از یر گرفتن نه پوشک گرفتن. خییلی هم اجتماعیه. کاملم مث ما آدم بزرگا حرف میزنه قشنگ. اما مشکلی که وجود داره. اینه که خیلی دست بزن داره هم مارو میزنه. هم خواهر، رو خیلی کلا دخترم از دستش در امان نیس تا یکم بازی میکنن شروع میکنه به زدن. با بچه های دیگه هم همینطور. کلا هر بچه ای ببینه یکم که بازی کنه بعدا شروع میکنه به زدنش. در من هر دفه باید مراقب باشم کسی رو نزنه یا اگه یه چیزی بخواد بهش ندیم حتما میزنه... این در صورتی که ما اصلا تو خونمون دعوا یا زدن نیس. بحث داریم که اونم سعی میکنیم جلو بچه ها زیاد انجام ندیم. و اینکه هر چی دستش بیفته خراب میکنه یا میشنکه کلا هیچ اسباب بازی سالمی نداره اکثر وسایل خونم از من خراب کرده یا شکسته. واقعا نمیدونم چیکار کنم. چ رفتاری انجام بدم. ممکنه برا سنش باشه بعدا درست بشه چون دخترم اصلا اینطوری نبود

۴ پاسخ

واسه سنشه عزیزم صبور باش کم کم درست میشه پسر منم همینجوری بود واقعا فکر نمیکردم یه روزی درست بشه اصلا با بچه ها هم بازی نمیکرد فقط میزد همه رو میزد این دوره باید بگذره چندماه طول میکشه پسرا معمولا اینجورین

بنظرم یه مشاور کودک ببرش خیلی بهش کمک میکنه

از چت جی پی تی پرسیدم اینو گف

پسر با دختر خیلی فرق میکنه خواهر🤕😁
طبق تجربه خودم کم کم درست میشه همش بهش توضیح بده نباید خراب کنیم و... یا اگه میتونی با مشاور صحبت کن

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم