۴ پاسخ

💡 مثالی ساده:

بچه‌ای اسباب‌بازیش شکسته. می‌زنه زیر گریه یا داد می‌زنه یا لگد می‌زنه.

🔹 کسی که مدیریت احساسات بلد نیست می‌گه:
«گریه نکن! بچه ننه نباش! یه اسباب‌بازی دیگه بردار!»

🔹 کسی که بلدِ احساس بچه رو مدیریت کنه می‌گه:
«می‌فهمم ناراحتی. حق داری چون اسباب‌بازیت شکست. اسم این حس، غصه‌ست. بیا با هم یه کاری کنیم براش.»


---

✅ چرا مهمه؟

چون اگه بچه‌ها یاد نگیرن با احساساتشون کنار بیان، بعداً:

یا احساساتشون رو سرکوب می‌کنن (و تو خودشون می‌ریزن)

یا بی‌محابا بیرون می‌ریزن (با داد، کتک، لجبازی، قهر)

یا وابسته به دیگران می‌شن که براشون تصمیم بگیرن


ولی اگه از کوچیکی یاد بگیرن احساس رو بشناسن، بیان کنن، و براش راه پیدا کنن، تبدیل می‌شن به بزرگسال‌هایی که تعادل روانی دارن و تو رابطه‌ها موفق‌ترن.

دوست عزیزم راهکارت عالی بود چند دفعه رو آلا استفادش کردم واقعا جواب داد و چقدر تغییر کرد

مثل دختر من که وقتی دلتنگ باباشه نمیدونه چی بگه فقط حالش بد میشه و عصبانی هس

.....

سوال های مرتبط

مامان یاشار مامان یاشار ۴ سالگی
#پیام_مشاور

✅ چگونه به کودکم یاد بدهم بدون لجبازی خواسته‌هایش را بیان کند؟

👈یکی از چالش‌های مهم در تربیت کودک، یاد دادن روش صحیح بیان خواسته‌هاست. وقتی کودکان یاد بگیرند که نیازهای خود را بدون لجبازی و به شکل مناسب بیان کنند، هم والدین و هم خود کودک آرامش بیشتری خواهند داشت. در ادامه چند راهکار برای آموزش این مهارت به کودکان آورده شده است:

1️⃣ الگوی خوبی باشید
به عنوان والدین، خودتان سعی کنید خواسته‌های خود را با آرامش و احترام بیان کنید تا کودک از شما یاد بگیرد.

2️⃣ تشویق به صحبت کردن
به کودک بگویید که بهتر است خواسته‌هایش را با کلمات بیان کند. مثلاً به جای گریه کردن، بگوید: "مامان، من آب می‌خوام."

3️⃣ جایگزین‌های کلامی بدهید
اگر کودک لجبازی می‌کند، به او جمله‌ای ساده پیشنهاد دهید که بتواند به جای لجبازی استفاده کند. مثلاً بگویید: "می‌تونی بگی که الان ناراحتی و نیاز به استراحت داری."

4️⃣ تشویق و پاداش‌دهی
هر بار که کودک خواسته‌اش را بدون لجبازی بیان می‌کند، او را تشویق کنید. تشویق می‌تواند لبخند، بغل کردن یا حتی تشکر کردن باشد.

👈 مثال:وقتی کودکتان لجبازی می‌کند تا یک خوراکی بخرد، به او بگویید: "می‌دانم که الان خوراکی می‌خواهی، ولی باید یاد بگیری که خواسته‌ات را با آرامش بگویی. می‌توانی بگویی 'لطفاً برام بخری؟'".
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
یک سال...
یک سال از شبی که اینو نوشتم میگذره.
۳۶۵ روز....
طولانی اما گذرا، مثل نسیم.
حالا جواب تمام سوالاتی که اون شب ذهنم رو اشغال کرده بود میدونم.
میدونم که مادر کاملی نبودم، اما مادرِ کافی‌ای بودم.
میدونم که دخترکم با برادرش خوب کنار اومد. دوستش داشت و کنارش رشد کرد.
میدونم که پدرش دابسته‌ی مسافر کوچولومون شد.
میدونم که میشه یه نفر دیگه رو هم قد بچه‌ی اول دوست داشت.
میدونم میشه برای بار دوم هم، برای تک تک لحظات یه نفر ذوق کرد. برای اولین دندونش، اولین غلت زدنش، اولین کلماتش.
میدونم میشه باز هم از شنیدن «ماما» ضعف رفت.
میدونم تو خیلی قشنگی شاه پسرم. گاهی اونقدر قشنگی که مثل یه تابلوی نقاشی محوت میشم. اونقدر از دیدن خنده هات ذوق میکنم که حس میکنم قلبم فشرده میشه.
میدونم دردت، درد منه، اشکت اشکِ منه، خنده هات دنیای من.

اینم میدونم که راه خیلیییی درازه و چالش ها بیشتر از اون چیزی که بهش فکر میکنم.
میدونم قراره کلی با هم دعواتون بشه.
قراره کلی از دستتون عصبانی بشم.
کلی داد و جیغ و هوار مهمون اتاق هامون باشه اما شاید احمقانه، ولی از فکر کردن به همین ها هم غرق لذت میشم.
ممنون که پسر کوچولو و مرد بزرگِ منی.💙
۴/۴/۴