دوم
هی دردام شدید تر و منظم تر میشد و رفتیم بیمارستان و من همچنان به خودم می پیچیدم و نشسته بودم که نوشتم بشه برای معاینه که انگار یه حباب زیر دلم ترکید و و درد خیلی بدتری زیر دلم پیچید طوری که یهو داد زدم و دیدم بین پاک داغ شد و یه عالمه آب ازم ریخت و کیسه آبم پاره شده بود و منو اورژانسی بردن برای زایمان و من آنقدر درد داشتم سر تخت زایمان و اذیت میشدم که همه زنا درد داشتن اونجا داد میزدن ولی من به جای اینکه داد بزنم از حال میرفتم و مامانم میزد کنار لپم که بیدار میشدم و من به خاطر از حال رفتن نصف درد کشیدنم رو یادم نیست و هی التماس دکتر و پرستار رو میکردم که برام بی حسی بزنن و اونا هم میگفتن سه سانتی تا هفت سانت نشی برات نمی‌زنیم و اگه زود بزنیم زایمانت عقب میوفته