خیلی دلم گرفته نمیدونم چرا خسته شدم انگار دوسدارم چشمامو ببندم باز کنم دخترم تو بغلم باشه استرس زایمان دارم همش کسلم اشتهام کم شده تا ۳۳ هفته اینقد خوراکیای مقوی درست میکردم برای وزن بچه ولی الان اصن نمیتونم چیزی بخورم خواب ندارم تا یکم وایمیستم کمر درد و پادرد میشم اتاق بچمو نچیدم وسیله هاش همینجوری تو اتاق خواب مونده
مامانم میگ بیا بچینیم حوصله ندارم نمیدونم چرا تازه این هفته قراره تکلیفم روشن شه ک سز میشم یا طبیعی اصن روحیم خوب نیس ترس زایمان همه چیمو بهم ریخته از خودم بدم میاد ک اینقد ترسوام ک بخاطر بچم نمیتونم درد تحمل کنم چیکارکنم از این حال در بیام

وای فقط نگرانی اینکه میتونم از پس بچه بر بیام یا خسته میشم منو دیوونه کرده
همش میگم اگه نتونم بچه طفل معصومم چیکار کنه😭عذاب وجدانش منو کشته
الان که حوصله هیچ کاری رو ندارمو همش میگم ولش کن نمیخواد
حتی لباسای توی ساک نی نی رو بزور شستم
نمیدونم به خاطر هرموناس یا چی😭🥺

اوف من و نمیگی دارم افسرده میشم همش میگم چه غلطی بود کرذم

خب عزیزم اگر دولتی نشو برو خصوصی سز کن هر روز که بچه نمیاری من که میرم خصوصی دکتر ده میگیره بیمارستان 30

عزیزم برا خودت خوب بخواب نی نی بیاد خواب کنسلهههه

دیگ خدا مراقب همه مادران بچه ها هست هرچی خدا بخواد همون برا هممون پیش میاد الکی فکر خیال نکنین

انقدر فکر خیال نکنین بخدا من زایمان اولم از بس ترسیدم اینا زایمانم سخت بود من رو فراموشی گرفته بود بخدا هرچ دکتر میگف دو قدم راه میومدم ب مامانم بگم یادم میرف ک اخر دکتر رو برگه نوشت داد دستم اسم یک درمونگاه یادم می‌رفت نکنین جوش نزنین

فکره زایمان از خودش ترسناک تره باید بیخیال باشیم

کاملا درکت میکنم منم مثل تو ام
اشتهام کم شده حوصله هیچ کاری رو ندارم نمی‌دونم چیکار کنم خیلی بیحالم

چقد مث منی☹️بی حال افتادم رو تخت. کلی کار دارم🥲

خدابزرگه من امروز رفتم بیمارستان هارو ببینم از استرس اسم دکترمو یادم رفته بود😂😂شوهرم میگه وای بحال اون روز

عزیزم نگرانیات قابل درکه همه ما مادرا هرچی بیشتر به زایمان نزدیک میشیم استرس این اتفاقو داریم..ولی بدون ک این راه رو همه رفتن و حتی افرادی ک خیلی ضعیف تر از ما بودن از پسش بر اومدن پس ماهم میتونیم

😭😭😭😭😭😭بیا باهم عررر بزنیم