ساعت شش نیم شوهرم برگشت سرسری یه چیزی خوردم چون فقط حالت 🤢🤢 داشتم وقتی رفتیم بیمارستان ساعت هفت نیم بود معاینه کردن گفتند پنج سانت رحم باز شده برو اتاق زایمان از شانس خودم پرستاری که باهم امده بود ارومیه اونجا بو کنار اومد تا موقع که رفتم بخش پیشم بود ساعت هشت ده دقیقه بود پسرم به دنیا آمد باورم نمیشد که صداشو شنیدم چون با اینکه میگفتند کمی بهتر جواب آزمایش هات ولی بازم ترس داشتم خیلی خوشحال شدم ؟؟ از خدا ممنونم که بهم رحم کرد امیدواریم هیچوقت بزرگیشو ازمون دریغ نکنه الهی آمین ❤️❤️ الان شکر خدا پسرم ۳۷ روز دیگه تولدشه خدایا بچه هامو حفظ کن اونا رو به تو میسپارم
وقتی شوهرم خوابید یه قوری خریده بودم دخترم گفت مامان بیا برای اولین بار بار این چای بخوریم چای خوردیم یه کم نشستیم اومدیم بخوابیم ولی بعضی وقتا یه شکم درد کوچیک داشتم انگاری چاقو میکشیدند شاید بگید تو که یه بار زایمان کردی نفهمیدی که درد زایمانه ؟؟؟؟ نه نفهمیدم چون به حساب گهواره بهداشت ۱۸ روز مونده بود زایمان کنم درد زایمان پسرم با دخترم فرق داشت برای دخترم کل شکم درد میکرد برای پسرم کنار مثانه درد داشت منم اهمیت ندادم گفتم حتما باد کولر بهم خورده ولی اون شب تا ساعت ۳صبح چندین بار بیدار شدم آخرین بار ساعت سه نیم بود وقتی شوهرم خواست بره گفت نخوابیدی گفتم نه درد دارم فکر کنم به خاطر کولر اینطوری شدم گفت من برم سر کار من مطمین گفتم اره بابا برو هنوز مونده برای زایمان اخه شوهرم ماشین سنگین داره برای همین این وقت شب رفت منم وقتی شوهرم راهی کردم رفتم حموم پارچه های که برای دخترم خریده بودم شستم خودم دوش گرفتم حموم تمیر کردم اینم بگم درد داشتم رفته رفته بیشتر میشد حیاط تمیز کردم تا این کارا رو کردم ساعت پنج صبح بود احساس کردم شالوارم یه کم خیس شد وقتی رفتم حموم عفونت وخون بود با جاری بزرگم خرف زدم گفت درد زایمان اماده باش منم دخترم بیدار کردم گفتم تو برو حموم تا من رخت خواب ها جمع کنم دردم بیشتر شده بود اونقدر درد شدید بود که وقتی شروع میشد از پا می افتادم حتی پشت درد میکرد ساعت پنج نیم به شوهرم زنگ زدم برگرده جاری گفت باید صبحانه بخوری یه چیزی بخور خودشم بچه کوچیک داشت نمیتوانست بیاد پیشم منم دخترم فرستادم دنبال دوستم اونم اومد نگاه کرد درد دارم برام نیمرو وچای نبات آورد نیمرو اینقدر روغن داشت وقتی نگاه میکردم حالت🤢🤢🤢🤢میگرفتم؟
وقتی رفتم اونجا کلی آزمایش سونوگرافی اینا بعد دو روز شوهرم صدا کرددند بهش گفتند باید آماده باشی از زنت بچت یکی انتخاب کنی اگه مجبور شدیم زایمان انجام بدیم 😭😭😭 شوهرم گریه کرد مادرم داداشم حتی دخترم شوهرم هر بار میگه می ترسیدم از خدا میخواستم این راه جلو پام نذاره. 😭😭😭پرستارا حرف میزدند شنیدم گفتن اگه آزمایش اینا خوب نشه زایمان کنه احتمال ۵۰درصد داره که مادر زن ه بمونه ۵۰ درصد نمونه خیلی سخت بود وقتی شنیدم نارحت شدم برای دخترم که بدون من چیکار میکنه برای پسرم که بوشم نمیتونم بکنم حتی برای اولین بار صدای گریه نمی شنوم خلاصه یک هفته من با آزمایش سون اینا گذشت دوتا آزمایش دادم از بیرون اولی قیمت ۷۰۰ هزار فقط یک آزمایش خون. دومی هم یک میلیون نیم بستگی به این دوتا آزمایش داشت که خوب باشه مرخص میشدم ولی اگه بد باید زایمان میکردم شکر خدا جواب خوب بود ولی وقتی ترخیص شدم هفته ی دوبار آزمایش و یک بار سون انجام میدادم روز آخری که رفتم آزمایش بدم روز سه شنبه از ساعت چهار عصر تا نوه شب پیاده روی کردم با دخترم شوهرم مانتو خریدم پارچه خریدم میخواستم واسه دخترم بدوزمش ساعت نوه شب شام بیرون خریدم اومدیم خونه خوردیم😋😋😋😋 واقعاً چسپید خیلی خوشمزه بود
خب بعد چی شد
سلام بعد چی شد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.