۹ پاسخ

عزیزدلم سنی نداری ناامید نباش اصلا ، توکلت به خدا باشه ایشالا بزودی باردار میشی

منم خسته شدم از حرف مفت و سرد مردم خستم کردن از زندگی کردن مادرشوهرم فقط دنبال اینه که بگه مشکل از توعه 🤣🤣🤣چیکارش کنم دیگه کار خدا شکر خدا

در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردم و نه🫤
مطمئن باش خیلی زود خدا یه نی نی ناز و ملوس بهت میده فقط زمانش نرسیده...
به هیچ کسم جز خودت و همسرت مربوط نیست این موضوع...
یکبار جوابشون و قاطع بده دیگه کسی جرئت نمیکنه چرت و پرت تحویلت بده و راجبش حرف بزنه و نظر بده

عزیزم از این صحبت ها همیشه زیاد هست...تا وقتی مجردی مردم فرت فرت میان میگن کی شوهر کرد کی عروسی و...نامزد میشی میگن کی عقد میکنید بعدش میان میگن کی عروسیتونه...دو روز بعد عروسی میگن حامله نیستی...حامله شدی بچه اوردی میگن دومی رو نمیاری اولی تنها نباشه...و بعدشم ایراد گرفتن از نوع تربیت بچه و.....
اگه بخوایم بابت هر کدوم از این مراحل و صحبت های مردم خودمون رو اذیت کنیم که نابود میشیم :)
الان ملت به من میگن از پوشک نگرفتی...از شیر نگرفتی...پس کی براش همبازی میاری و.....سعی کن سخت نگیری نسبت به صحبت هاشون

اووووووه من سن تو بودم هنوز ازدواج نكرده بودم غصه چي ميخوري بابا ولكن هركي هرچي گفت جوابش و بده والا مردم تا سكس ادمم كار دارن هنوز خييييلي وقت داري

دقیقا همین طوره منم همین حرفا یکسره نیستم چهار پنج ساله دنبال درمانم تا سقط نشه چهارتا سقط داشتم دفعه آخری داشتم جونمو از دست میدادم که مامانم گفت فعلا حق بچه دار شدن نداری کسی غلط می‌کنه بهت بگه چون خون ریزی شدید داشتم بیهوش شدم زجر کشیدن مو مادرم دیدم شوهرم دید من به چ وضعی رو تخت بیمارستان بود طفلک قش کرد افتاد ولی واقعا چه حکمتی داریم اینهمه عذاب میکشیم منم هیچی از جوانیم نفهمیدم پوچ شد همش

عزیزم درک میکنم انشالله درست میشه من ۱۲ سال بچه دار نشدم واقعا سخته یه سری ها حرفهایی میزنن که ادم درکشون نمیکنی

ذخیره تخمدانت چنده

با حرف کسی خودتو نباز و نا امید نشو.خداروشکر که سنت کمه حالا حالا ها زمان داری .خدا اگه بخواد همه چیز امکان پذیره فقط و فقط امیدت به خودش باشه

سوال های مرتبط

اقدامیivf اقدامیivf قصد بارداری
به عقب که برمی‌گردم... زمانی که بچه بودم فکر می‌کردم مادرا وقتی دعا می کنن پیش خدا... سریع مادر می‌شن... تو بازی های بچگونه‌ام همیشه مادر بودم... بچه داشتم و باهاش بازی می‌کردم... همیشه فکر می‌کردم بزرگ بشم خدا بهم چند تا بچه می‌ده؟ اسم انتخاب می‌کردم... نفس... پریناز... دلسا... مهیاس و... هر بار یه اسمی که به دلم بشینه... عاشق بچه های فامیل بودم و اونا هم دوستم داشتن... تو دوران مدرسه وقتی با دوستام واسه سرگرمی فال می‌گرفتیم و مثلا بهم می‌گفتن تو فال نشون می ده سه تا بچه داری ذوق می‌کردم... وقتی ازدواج کردم و همسرم هم عاشق بچه بود و می‌گفت سریع بچه بیاریم... با وجودی که هیچی از اقدام و بچه داری هاش نمی‌دونستم با وجود استرس ها فقط به خاطر اون عشق قبول کردم... یه ماه... دو ماه... چند ماه... یه سال... دو سال... چرا نمیشه؟ چرا نشد؟ ۱۸ سالگی... ۱۹ سالگی... ۲۰ سالگی... سنم که کمه چرا نمیشه؟ دکتر برم؟ باشه... دکتر و سونو و آزمایش... سریع ivf کن... چرا؟ ivf چیه اصلا؟ مشکلم چیه؟ ذخیره تخمدان کم... ۲۰ سالگی منی که از بچگی فوبیا آمپول داشتم کلی آمپول و دارو و استرس و ناراحتی رسید به تخمک کشی... نشد... نا موفق بود...
از ۲۰ سالگی انگار افتادم تو ۲۲ سالگی... ۴ سال اقدام ناموفق... ۴ سال در آرزوی فقط یه دونه بچه... شاید این ماه... شاید ماه بعد... شاید این دکتر... شاید این دارو... همسری که دیگه مثله اوایل نمی‌خنده... دلی که گرفته... خونه‌ای که سوت و کوره... نگاه هایی که عوض شده... اقوام و دوست و آشنایی که هر کدوم شون یه نظر می‌دن... و منی که تو ۲۲ سالگی حس می‌کنم پیرم و هیچی از زندگیم نمی‌فهمم!