۱۴ پاسخ

اگه وضع مالیت خوبه بزارش مهد ساعت ۱۰ببر ساعت ۲برو دنبالش عصرها هم ببر خانه بازی بشین توکافه اشون اونم بزار بازی کنه مادرایی که خانواده حمایتگر ندارن تنها راهشون همینه

کامنت هارو خوندی
هممون مثه همیم،با کمی تغییرات
بزارش مهد ،یکم به خودن برس.

حق داری عزیزم شما خسته ای و احتیاج به استراحت داری کاش چند ساعتی از روز پسرت رو مهدکودک یا کلاس بفرستی که هم خودش سرش گرم بشه هم تو یه وقتی برای خودت داشته باشی نفس بکشی

عزیزم دقیقا منم عین شما از لحاظ روحی داغون و خیلی عصبی شدم پسرمم وابستگیش به من زیاده که هیچ تازه توی خونه منو بیشتر از باباش اذیت میکنه میره سر کشو آشپزخونه کفگیر یا ملاقه برمیداره میزنه توی پام یا میشینم غذا بخورم با زانو میزنه توی کمرم نشستم روی مبل موهامو میکشه جایی هم بخوام برم زودتر از من آماده میشه
انقدر عصبیم کرده که حد نداره هرکی منو میبینه قشنگ میفهمه عصبی هستم و بی حوصله
تنها راهش پارک بردن و ثبت نام کلاس باید حتما هرروز یا یه روز درمیون بیرون ببریمشون

منم خیلی روزا کلافه پیشم بزرگه هم خیلی خیلی لجبازی میکنه

حق داری مقصر شوهرت هست ک انگار میگی بیا بچه همسایه رو ببر. انقد نمیفهمن ک پسر خودشم هست

منم کوچیکه جایی نمیمونه امروز انقدر حالم بد بود ک نگو

خونه مادربزرگش ببربذار

عزیزم منم شرایط تو رو دارم دقیقن

خیلی وضعیتت خوبه من از تو بدترم

اصلاح مزاج کن ...
به جای اب لوله از اب جوشیده استفاده کن ...بشدت ادم رو اروم میکنه ....
فکر کن بچت تو دنیا هیچ کس رو بجز تو نداره ...
بهت حق میدم ما هم ادمیم ...من خودم هم دوست دارم بعضی وقتها داد بزنم ...
با این تفاوت که من سه تا پسر دارم ...
ولی قوی بودن رو یاد گرفتم ....روزی دو بار جارو میزنم ...روزی دو وعده غذا درست میکنم ....روزی صدو پنجاه تا شصت تا قطعه ظرف میشورم ...
بعضی وقتها کم میارم ولی خب چه میشه کرد ...من یه مادرم 😢

عزیزم درخواست دوستی دادم قبول کن😘

والا منم همیشه دست تنها بودم، از 17 سالگی شوهرم دادن دیگه هیچوقت کمکم نکردن، من پذیرفتم که بچه منه مسئولیتش با منه و جز من کسی رو نداره، پس با جون و دل براش وقت میزارم، اینجوری خستگیا رو راحت تر تحمل میکنم و از کسی انتظاری ندارم

توخونه گریه میکنم*

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
مامانا یه درمانگر چند ماه پیش به اشتباه یه تشخیص واسه پسرم داد( اوتیسم ) که بردمش پیش فوق تخصص روانپزشکی کودک گفت نه این مشکل رو نداره یه مقدار بی بی دیجیتال شده که درست میشه ، اون موقع چون من خیلی بی قراری کردم که باید همین روز ببریمش پیش متخصص شوهرم قبول نمیکرد و با عصبانیت به خونواده اش زنگ زد قضیه رو گفت حالا از اون روز به بعد خواهر شوهرم همش میگه با مشکلی که پسرت داره و ...یه بارم گفت پرت کردن از علائم اصلی اوتیسم هست که پسر تو هم زیاد پرت میکنه ،خلاصه هی جوری حرف میزنه که یعنی آره بچه تو این مشکل رو داره یه روانشناسی هم خونده فک میکنه متخصص هست ، پسر من تاخیر گفتاری داشت الان جملات شش هفت کلمه ای هم میگه رنگا اشکال هندسی و ...، تازگیا شروع کرده سعی میکنه تعریف کنه ، اما خیلی شیطون هست و یه جا نمیشینه ، من نمیدونم پسرم من مشکلی داره یا نه ولی فقط خدا میدونه چی تو دلم میگذره زندگی برام نمونده فقط گریه ، هر دفه خواهر شوهرم همچین حرفایی میزنه من ساعت ها گریه میکنم ، الان میخوام یه متخصص دیگه ببرمش ببینم چی میشه فقط تو این شبا برام دعا کنید خیلی دل شکسته ام امروزم خواهرشوهرم گفت پرت کردن وسایل تو این سن نشونه های اصلی یه سری بیماری هاست پسر من قبلا پرت نمیکرد تازگیا پرت میکنه
مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم
مامان شکوفه گیلاس 🍒 مامان شکوفه گیلاس 🍒 ۴ سالگی
خانما خیلی دلم گرفته میشه کمکم کنید😔



شوهرم خیلی تو تربیت بچه با من ناهماهنگه چیکار کنم فکر می‌کنه من کلفت و پرستار بچشم
ی بار جلو بچه منو زد رفت خونه مادرم قهر مردم اومد دنبالم گفت دیگه این کارو نمیکنم دوباره الان باز جلو بچه بهم میگه حق نداری دعواش کنی در صورتی که خودش دعواش می‌کنه دیشب بچه ازیت میکرد زد رو دست بچه
من چیزی نگفتم ولی اگه من این کارو کرده بودم اینجا کربلا میشد
همش بچه رو علیه من می‌کنه بچه اصلا سمت من نمیاد
یا اینکه من کل ۲۴ساعتم وقف این بچس همش دارم نقاشی میکشم کتاب میخونم کاردستی درست میکنم بازی میکنم
بهش میگم بیا بریم مشاوره میگه مشاور فقط پول میگیره حرف تو سر من نمیره من همینم ک هستم
منم بهش گفتم یا کیای بریم مشاوره یا زنگ میزنم ب بابام همه چیو میگم بچه رو می زارم پیشت ول میکنم میرم
الان من چیکار کنم ؟؟
توروخدا کمکم کنید کم آوردم داره ی کاری می‌کنه از بچم بدم اومده تروخدا قضاوتم نکنید راه حل بهم بدید من هیچکس ندارم خواهش میکنم
بنظرتون جلو خودش زنگ بزنم ب بابام؟؟
نگید تو آرامش باهاش حرف بزن زدم دیشب نشد حالم ازش دیگه بهم میخوره