امروز خیلی حرص خوردم خدا ب داد بچم برسه،. مامانم سر دخترم هفته ای یبار میومد و یه جارویی چیزی به خونم میزد و میرفت تا وقتی دخترم بدنیا بیاد هرروز میگفت دیگه بسته چون بارداریت مشکله دیگه نیاریا، الان ک حامله ام اصلا زنگ نمیزنم بیا و اینا خودم ب کارام میرسم کم کم تو این 5 ماه بارداری کلا 6 بار نیم ساعت یک ساعت امده خونم رفته ولی هربار زنگ میزنه یا میرم خونش بهم میگه دیگه بسته نیاریا، تو بارداریت مکافاته اخر امروز زدم به سیم اخر گفتم بسته کم بکوب تو سرم مشکلمو خودم میدونم چیکار کنم به کسی ربطی نداره میخام بازم بیارم یانه،. باهم بحثمون شد، اخه والا من درد سری ندارم براشون ولی هی میگن تو حاملگیت به ما استرس میده، خوبه تو خونه خودم نشستم همه کارام با خودمو و شوهرمه اما امان از حرفای مامانو خواهرم خسته شدم امروز کلی گریه کردم که مشکل منو هی میکوبن سرم فقط بخاطر اینکه باید بیشتر استراحت کنم تا سرکلاژ نشم

۱۰ پاسخ

استرس داره اینجوری میگه نه اینکه بخوان آزارت بدن ولی خب ماهم الان تو دوران بدی هستیم هم خودمون استرس داریم هم احساساتمون درگیره و شرایط خوبی نداریم خودتو کنترل کن چیزی نگو یجوری از دلش درار چاره ای نیس مادره دیگه عزیزم

عزیزم مادره غصه ت رو مبخوره که داری اذیت میشی واسه همین میگه منتها مادرای ما زبان محبتو بلد نیستن متاسفانه حقم دارن چون کسی باهاشون اینطوری صحیت نکرده

وای امروزمنم بامامانم دعوام شد تا غروب استرس داشتم پدرم دراومد الان تپش قلب دارم

عزیزم من بدتر از تو کشیدم کاش برای منم همینا بود 😔

اوف مادربزرگ منم اینجوریه گف دومیو بیاری اصلا نگاش نمیکنیم سعی کن کاراتو خودت انجام بدی اصلا هم پیششون از سختی بارداری نگو ولشون کن

حرص نخور، کم کم خودت انجام بده نتونستی ام ماهی یکی دوبار کارگر بگو بیاد
اونم مادره شاید استرس خودتو داره به خاطر خودت میگه
نباید دخالت کنن ولی دلشون شوره خودتو میزنه

الان مامان منم هی میگه پشت هم نیاری یا یدونه بسته قشنگم میگه بیاری من نگه نمیدارم
الکی میگه نگه نمیدارم ولی میدونه سخته به خصوص من بارداریم دردناکه
اولا ناراحت میشدم اما الان نه میگم اونام نگران منن به خاطر خودشون نمیگن

بابا ادم باید شانس داشته باشه منه بدبخت بعد ده سال باردار شدم جفتم خیلی پایینه و هماتومم دارم مامانم انگار نه انگار بعضی اوقات تعارف الکی میکنه اره میخواستم بیام کمکت راهم دوره درحالیکه راهش تا اینجا دومسیره کرایش یا میگه کسی نیس بیارم اونوقت خواهر شوهرم وجاریم ک باردار شدن با اینکه بچه دومشونم بود ماماناشون نه ماه دربست در اختیارشون بودن واقعا دیگه کم آوردم

ببین خودت انجام بده من حتی برای زایمانم مادرم ب خودش زحمت نداد بیاد بیمارستان خواهراوبرادرامم نیامدن .احدی ی لیوان تو خونم جابجا نکرده .خداشاهده
سر بچه سومم همسرم زنگ زد ب پدرم گفت بچمون ب دنیا امده گفت بزار ببینم حاج خانوم میاد کمک .خدا میدونه خودم شام گذاشتم وخودم جم کردم خودم همه کارکردم .مادرم امد با داداشم وزاش شب خابیدن صب رفتن بازارمبل وناهارخوردن رفتن ک رفتن .حتی نگفت بیا خونه مابمون من دس دتنها یا شکم پاره بچمو ک زدی دلشت میبردم اینور اون‌ور همسرمم فکر میکرد مادرمدخونه ماس ویک هفته نیامد خونه ک مثلا راحت باشه بهش نگفتم ب شب امد اونم 9 امد شام خورد خوابید صب 10 بیذارشد ی صبحونه خورد رفت بازار آمد ناهار خورد ورفت .خودم تنها همه کار کردم .ن خانواده همسر ن خودم .حتی طی بارداری هم همین بود ی زنگ نمیزدم بهم
الانم ک باردارم خدا میدونه ی زنگ نمیزنه مردی زنده ای تعطیله بیا اینجا.من زنگ میزنم گاهی اماردکترمو خواهرم میکیره وگرنه مادرم ی بارم ازم نپرسیده .
ن فقط،برای من اینطوری باشه برای خواهرامم همینه .ی مادر سرد وبی روح

کلا بیخیالشون شو . منم تا الان هیچکدومشون نیومدن بهم یه سر بزنن نه مادر نه خواهر منم به همه میگم خداروشکر ویار ندارم خودم همه کارامو میکنم درحالی که حالت تهوع نمیذاره چیکار میشه کرد خانواده ها دیگه دلشون نمیسوزه به آدم

وا کارشون اشتباهه چرا اینجور رفتار میکنن 🥺 حق داری

سوال های مرتبط