فرهان دوساعته رفته خونه پدرشوهرم، گفت میخوام برم ناهار با اقاجون بخورم گفتم برو.از لحظه ای که رفته داره حرف میزنه🤣🤣🤣مغز بنده خدا رو خورد.وسطش یا سوال میپرسه یا میگه یادته فلان شد کهاونم جواب بده فرهان مطمئن بشه داره گوش میکنه درست به حرفاش🤣🤣🤣مجبورش کرده ناهارشو بده،با اسباب بازیاش بازی کنن، مریض بشه تا فرهان با امبولانس ببرتش بیمارستان بعد هم یه وان پر اب کنه داخل بالکن تا اقا فرهان شنا کنن

خداخیرش بده چقدر خوب من بابای خودم فوت کرده ...پسرم عاشق پدرشوهرمه ولی پدرشوهرم دین و دنیاش دختر جاریمه اصلا بقیه براش مهم نیستن🥲🥲دلم برا پسرم میسوزه

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣الهی

ای خداااا 😂😂❤
یاد پسر جاریم افتادم
اونم کوچیک بود خیلی شیرین زبون بود
یه سره حرف میزد گوش نمیدادی یه سیلی میزد به صورتت 😂😂😂

مادرشوهرتم هست؟؟بیچاره مریضه ولی بافرهان انرژی میگیره

چقدخوب که به خانواده شوهرت حساس نیستی

اخی بنده خدا
خدا خیرشون بده

بنده خدا با اون حالشون 🥹🥹🥹

چه عالی،تو هم ب کارت برس و کمی هم استراحت کن