۷ پاسخ

ای جااااانم علی کوچوووولو
خیلی باهات ارتباط میگیرم مامان علی انگار مثلا دوستم یا دختر خاله امی😍😍

واقعا چشم باز میکنی میبینی بزرگ شدن با تموم سختیاش 😍من دوبار این حس رو تجربه کردم برا سومی و آخری انشالله😍😂سعی می‌کنم بیشتر لذت ببرم از این لحظه ها 🥰

عشقن خدا همشونو حفظ کنه فرشته ها

خدا واستون نگهداره گلم متنت خیلی عالی بود دمت گرم🙏👏👍❤

عزیزم اینا واقعا سختیا و خستگی های قشنگین . خداروشکر برای حضور این فرشته کوچولوهای قشنگ که به زندگیمون نور می پاشن ❤️

دخترم شديدا بهم وابسته شده كل روز بايد منو ببينه خيلييي جسمم خستس اما
اماااااااا روحم كيف ميكنه از اين حس مادربودن

عزیزم‌خداحفظت کنه

سوال های مرتبط

مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۵ ماهگی
عزیز دلم،
گفته بودند عدد ۷ نحس است… اما ما سه ماه است که عدد ۵ روی شانه‌های کوچکمان سنگینی می‌کند.
از همان روزی که برای چکاپ دو ماهگی، گفتند «بذارش رو ترازو» و آن صفحه‌ی سرد، عدد ۵ را نشان داد… تا امروز، که باز همان عدد، همان سکوت، همان بغض.
انگار زمان برای ما، کنار همین عدد متوقف شده…
اما من و تو، دخترکم، ما اسیر عددها نیستیم.

تو را که می‌نگرم، می‌بینم چشم‌هایی را که با تمام کوچکی‌شان، امید می‌تابانند.
می‌بینم لبخندی را که مثل طلوع، دل شب‌هایم را روشن می‌کند.
می‌بینم دستانی را که هنوز آن‌قدر کوچک‌اند که در مشتم جا می‌شوند، اما دارند راه خودشان را باز می‌کنند، آرام و مطمئن.

نه عزیزم...
عدد ۵ نمی‌تواند عظمت جان تو را اندازه بگیرد.
نه ترازو، نه نمودارها، نه جدول رشد...
چیزی را که من هر روز در تو می‌بینم، هیچ دستگاهی نشان نمی‌دهد:
زنده بودن، تلاش، مقاومت، نور.

شاید تو آهسته‌تر از بقیه‌ بچه‌ها رشد می‌کنی، اما رشد تو شیرین‌تر است...
مثل گل‌هایی که دیرتر می‌شکفند اما وقتی باز می‌شوند، تمام باغ را به حیرت می‌برند.
من این‌جایم... با آغوشی همیشه باز، با چشمانی همیشه مراقب، با دلی همیشه دعاگو.
و می‌دانم...
می‌دانم روزی می‌رسد که ترازو بالاخره تسلیم تو می‌شود.
روز که بیاید، عددها رنگ می‌بازند، و تو—
تو تمام آن‌چه را که هستی، نشان خواهی داد:
قوی، زیبا، آرام، و پر از زندگی.