۱۰ پاسخ

باهاش رفیق باشی

اون موقع زمان ما اینترنت و موبایل هنوز خوب جا نیوفتاده بود . واسه همین تجربه های ما چندان برای نسل جدید کاربردی نیست . ولی خب تجربه من این بود . مادرم همیشه مارو سرگرم نگه می‌داشت. کلاس زبان . کلاس ورزشی . کلاس های کنکور . درس سال بعد رو تابستون ها میخوندیم و کل سال جلو بودیم و برای کنکور میخوندیم . و همیشه تشویقمون می‌کرد و هدف میداد بهمون . واسه همین اصلا دنبال پسر و این حرف ها نبودیم خیلی کار بی کلاس و چیپی میدونستیم که وقتمون سر دوست بازی هدر بدیم

رفاقت با بچه‌

من هیچوقت از مادرم امر و نهی نشنیدم
حتی وقتی اولین بار با یه پسر حرف زدم بهش گفتم
اون بجای عصبانی شدن نشست باهام گفت و خندید
و شماره پسره رو ازم گرفت و بهم درست و غلط و حد داشتن رو یاد داد

میگفت دوس ندارم دخترم بهم بگه کلاس زبان میرم، بعد توی راه شمال پلیس با پسر دستگیرش کنه

میگفت اگه یه روز گفتن دختر کجاست، بدونم پارک فلان، با فلان دوستش رفته چرخ بزنه و تا ساعت فلان میاد خونه

میخوام همینطوری باشم برای دخترممم

مامانم خیلی با ما رفیق و پایه بود‌. خونه ی دوست و رفیق نمی رفتیم اما همیشه در خونه ش به روی رفیقام باز بود برامون نهار می پخت رفیقام هم خیلی مامانمو دوست داشتن و باهاش راحت بودن. خودش برامون هرچی مد بود می‌خرید که تحت کنترل خودش بپوشیم و بعدا یواشکی دنبال خریدش نباشیم‌. هیچوقت سرمون داد نزد هیچوقت کتک نزد و تحقیر نکرد همیشه بهمون ابهت میداد. تنها سلاحش برای تنبیه فقط سکوت بود. وقتی حرف نمیزد متوجه می شدیم ازمون ناراحته و داره تلاش میکنه چیزی بهمون نگه بعد اینکه آروم میشد باهامون صحبت می‌کرد. اجازه هم نمیداد کسی به بچه هاش بی حرمتی کنه

قدیما تربیت بچه ها راحتر بود همه یه خط قرمزهایی داشتن بچه ها ازسن پایین گوشی به دست نبودن مردم این همه بی بند وبارنبودن وای به حال ما چطورمیخواییم بچه هامون ودرست تربیت کنیم
مامان من انقدرسختگیری میکرد که من نامحرم دیدنی سرم پایین بود

بنظر منم رفتار پدر رو دختر بیشتر تعصیر داره اگه دختر محبت پدرو ببینه فک نکنم نیازی ب ب محبت پسر غریبه داشته باشه همیشه بی محبت مردود کردن زیاد بچه باعث میشه دختر یا پسر ب راه بد کشیده بشه منم خیلی از آینده بچه هام میترسم 😥

درک و فهمیده شدن از طرف خانواده خیلی مهمه
مامان خودم همیشه درست و غلط همه چیز رو می‌گفت ما آزادی داشتیم اجازه میداد بیرون بریم جوری ک می‌خوایم لباس بپوشیم و اینکه بهمون اعتماد ب نفس میداد و دوست داشته شدن و برطرف شدن نیاز های احساسی از طرف خانواده خیلی مهمه

یکی از اخلاقهای مامانم که باهث میشد من بهش اعتماد کنم و حرف دلمو بزنم بهش اینبود اصلاااا قضاوتم نمیکرد و کاملا درکم میکرد حتی از یه پسری خوشم میومد مامانم میگفت اره حق داره واقعا پسره جذابیه
(اینوبگم مامانم بسیار مذهبیه ما اجازه نداشتیم پسرخالمونو به اسم کوچیک صداکنیم) اما احساساتمونو میفهمید و درک میکرد همون لحظه هم نصیحت اینا نمیکرد میزاشت حالشو داشتیم غیر مستقیم یه چیزایی میگفت خدایی منکه حس امنیت داشتم کنارش
بنظر من کنترل خشم مامانم و درک سنو احساسات ما از جانبش باعث میشد اعتمادکنم بهش

دوست بودن فقط پایه بودن اما با خط قرمز مشخص...مامان من اینجوری بود

تا میتونی باهاش صمیمی باش تا ازت پنهون کاری نکنه و رو اعتماد به نفسش خوب کار کن

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو