۱۵ پاسخ

آخی. خواهر منم دقیقا همینطوره. خدا این خاله های مهربونو حفظ کنه

چقد حسودیم شد بهت هم بخاطر داشتن خواهر هم نزدیک بودن به خونه پدری
من کیلومتر ها فاصله دارم و اصلا خواهر ندارم همیشه هم حسرت میخورم حتی حرفای دلم میمونه تو دلم آخه به کی میشه گف جز خواهر

منم خواهر دارم بچمم دوستدداره فقط وقتی ارومه... زایمان کرده بودم مثلا اومده بود کمک بعد 2 روز میگفت خیلی تنبلی پاشو کاراتو بکن بعدم رفت

ای جانم خوشبحالت من که خواهر ندارم تااخر عمر حسرت به دل میمونم تنشون سلامت 🧿😘

خوش بحالت مت خواهر ندارم مادر ازم خیلی دوره دو ماه یه بار می بینمش

منم دوتا دختر بزرگ دارم هفده و سیزده یه داداش پنج ماهه دارن خودشون براش مادری میکنن از شیر دادن عوض کردم حموم کردن همه چیز ب عهده گرفتن میگن بچه خودمون هست مخصوص شبا میگن راحت بدون فکر بگیر بخواب

منم خواهرم ۱۱سالشه
یعنی به اندازه ای کمک دستمه که هیچ کس اونقدر بهم کمک نمیکنه

خب شب رو هم اونجا بمونید دیگا😅

دختر منم مثل خواهر شماست اینقدر به بچه رسیدگی می‌کنه عذاب وجدان میگیرم

اینام تا وقتی کوچیکن کمکن دیگه خواهر بزرگ میشه ازدواج می‌کنه بچه میاره می‌ره سوی زندگی خودش نمیتونه هیچ کمکی کنه مثه من ک بچه م چهار ماهشه ب خواهر بدبختم هیچ کمکی نمیتونم بکنم با دو تا بچه کوچیک همینجوری مونده هیچ کمکی ام نداره گریه ش در اومده

خداحفظش کنه خواهر نعمته

منم خواهرم ۱۲ سالشه ی چن مدت تعطیلات اومد پیشم موند خیلی ب دخترم رسیدگی میکرد شیرشو میداد میخوابوندش بازی میکرد
من از بی خوابی بیهوش میشدم پامیشدم میدیدم بردتش ی اتاق دگ خوابوندتش ک من بیدار نشم🥺🥺

دختره جاریه منم اینجوریه از صبح تاشب پیشه منه حتاشباهم نمیره همینجامیخوابه خدایی خیلی کمک میکنه اگه نبود نمیتونستم به کارام برسم 😂خودم خواهرندارم

خواهر خیلیییی خوبه کاش منم داشتم . خداروشکر خدا بهم دختر داد

عزیزدلم🥺تنشون سلامت

سوال های مرتبط

مامان هرچی خدا بخواد مامان هرچی خدا بخواد ۵ ماهگی
سلام رفیقا چطورین؟
میگم بین دوراهی حسابی باز گیر کردم
اگه امکانش هست یه راهنمایی بدین .شاید نطر شماها بهتر از خودم باشه😬
پسر اولم که بعد ۶ ماه شیر خشکی شد دیگه جاشو از خودمون جدا کردم بچم شب یه بار شیر میخورد تا فردا ساعت ۸ صبح شیر میخاست.الان ۱۳ سالشه خداروشکر مسقل و نترس اصلا از شب و هیچی نمیترسه خب؟
ولی پسر دومم از اول شیر خشکی بود و خیلی هم وابسته ی منو باباش بود یعنی از ۵ ماهگی به بعد از دست هیچ احدی شیشه نمیخورد حتی دندونپزکی که رفتم مادر شوهرم زنگ زد بیا که خودشو به قشی زده و شیشه نمیگیره 🤦‍♀️مجبور شدم برم خونه شیر بدم باز برگردم مطب.انقد وابسته بود .جوری شد که اصلا نتونستم ۶ ماهگی جدا کنم جا خوابشو رفت تا دوسالگی باهزار سختی تونستیم جدا کنیم اول ماهم تو اتاقش میخابیدیم تا یکم ترسش ریخت .ولی الانم که الانه ۷ سالشه بی نهایت وابسته و ترسو شده خب؟؟؟
حالا محمد الان ۲۰ روزه دارم شب و روز توی اتاق خواب جدا از داداشاش میخابونم تا کم کم بتونم عادتش بدم که ۶ ماهگی بدون ما بخوابه🥲😐
حالا به نظرتون انجام بدم یا ن وایستم یکم دیکه بزرگ شه.پسر اولم بی نهااااااایت مستقله ولی دومی یه ترسو که تا دستشویی میترسه بره دستوشیی خونه😭🤦‍♀️😬
نظراتون رفیقا🙃😘؟