۱۲ پاسخ

من دمیترون میخوردم

من دمیترون میخوردم دایمیتکون و ویتامین سی جویدنی

منم مادرشوهرم اصلا فهمید باردارم نیومد البت قط رابطع بودیم زایمانم کردم نیومد منم بعدش خواست بیاد نزاشتم الان ۱۵ ماهه دور دور عکس رایانو میبینه هزار نفر شدن وابسته بیاد نزاشتم گفتم من استراحت بودم نبود کنارم زایمان کردم نبود کنارم بچم زردی داشت نبود کنارم حالا ک از اب گل در اومده بیاد چیکار...ولی پدرشوهرم پشت سر زن عنش دیدن رایانو داد بهشم پول میده فقط بیرون قرار میزاریم رایانو اون تنها میبینه خیلی سخته شرایطت.منم رایان ماشالله شیطونه تلفن مامانم اینارو شکوند ازبس زد زمین ناراحت شد ولی بهش گفتم مامان میخواستی بچه دار نشی ک حالا نوه دار بشی من نمیتونم جلوشو بگیرم شما جم کنین وسایلارو الان دیگ جم کرده همه رو...انشالله خدا کمکت کنه خیلی سخته دست تنها بودن

یه ق رب انار رو با نصف لیوان عرق نعنا قاطی کن
بعد هر نیم ساعت یه قاشقشو بخور
منم سرپسرم خیلیییییی بدویار بودم این ترکیب ارومم میکرد

عزیزم سخت نگیر اتفاقا برو بیرون ک ویارت یادت بره من پسرم الان وارد سه ماه شده دخترم هنوز 2سالش نشده بود من ناخواسته باردار شدم هیچکی نبود کمکم کنه شوهرم کارش دقیق توو حاملگیه من افتاد ی روستای دور.ولی بیرون میرفتم بهتر بود هرچند 24ساعته بغلم بود اصلا انگار این بچه رو خدا نگه داشت از بس شرایطم سخت بود

عزیزم خیلی سخته ❤️
من دمیترون میخوردم و اندسترون بد نبود
دو سه بار هم سروم زدم

من روزی دو تا دمیترون میخوردم
یکی ظهر یکی شب
و حتما برو سرم بزن هر چند روز بهتر میشی من ک هر روز زیر سرم بودم

هشت هفتته هنوز زوده که بخای ایقد سخت بگیری هنوز اول راهی

سیرابی بخور واسه ویار عالیه

مادر شوهرت اومد باهاش سر سنگین شو، الان که به کس و کارت نیاز داری باید باشن دیگه، وگرنه تو خوشی ها همه باهاتن

چند ماهته؟ من دمیترون میخورم

به دکترت بگو حتما قرص خوب میده

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته ...من اصلا نوزادی پسرم ، چند ماهگیش ، زیر دوسالگیش یادم نمیاد ...اصلا نمیدونم چی شد ...عکس هاش رو که نگاه میکنم دلم میسوزه فکر میکنم مادر بدی بودم بهش نرسیدم ...من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و دارو میخوردم پسرم هم خیلی بد قلق بود اینکه میگم بد قلق تا کسی بچه بدقلق نداشته باشه متوجه نمیشه چی میگم ...هیچوقت هم به من وابسته نبود انگار من مامانش نبودم نمیدونم چرا عاشق باباش بود ، بعد بابای من ، بعد مامانم ...بعد من ...نمیدونم چرا دوسم نداشت ...چند بار کتکش زدم فقط همونا تو ذهنم مونده ...سعی میکردم باهاش بازی کنم ، براش کتاب میخوندم ، میبردمش بیرون ولی همیشه رفتن و امدن به گریه و شیون ختم میشد ‌...من قبلا سرکار میرفتم الان کاملا خونه نشین شدم من و پسرم از صبح تا شب تنهاییم تا شوهرم بیاد دلم میخواد باهم بریم بیرون ولی نمیتونم تنها کنترلش کنم ...دلم براش میسوزه ...دلم برای خودمم میسوزه ...اینروزا خیلی باهم بازی میکنیم ، کاردستی درست میکنیم ، نقاشی میکنیم بالاخره همش خونه ایم ولی نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه ...بازم حس میکنم دوسم نداره
مامان امیرمهدی‌وتودلی مامان امیرمهدی‌وتودلی ۲ سالگی