تجربه زایمان طبیعی من
پارت اول
بلاخره گفتم بیام تجربم و بزارم
من بخاطر آب دور بچه که کم بود و خارش اینا داشتم دکترم گفت ۲۵بخواب ولی هنوز رحمت آماده نیست روز اول آماده سازی رحم اینا میکنیم و قرص میدم و اینا شاید فرداش زایمان کردی
دیگه منم ۸صب ۲۵ام بهم یکم قرص دادن که بزارم زیر زبونم بعدم هی میومدن معاینه میکردن همون ۱فینگر بودم فرقی نمی‌کرد همشونم میگفتن خوب نیست و اینا
تا ۱۲ظهر که یکم‌ دیگه بهم قرص دادن و بعدش من کم کم دردام شروع شد دکترم می‌گفت اینا درداییه که باید تواین یکی دوهفته خرده درد میکشیدی هموناس بعدم همینجوری بود دیگه کم کم تا سر شب اینا تازه شدم ۲فینگر و خیلی کند پیش می‌رفت منم هی می‌دیدم کسی می‌ره جیغ داد می‌کنه زایمان می‌کنه میاد بیرون دیگه ترسیده بودم یخورده بعدم دیگه همینجوری بود میخواستن آمپول فشار بزنن دیگه خودشون گفتن بزار با همینا دردات شروع بشه چون آمپول فشار دردش بدتره منم دیگه یکم راه میرفتم و اینا همش موقع دردام نفس می‌کشیدم و رو نفسام تمرکز میکردم دیگه شد تا آخر شب شدم ۳فینگر و دیگه دردام بیشتر شد تا صبح فقط راه رفتم دیگه دیدم دردام خیلی بده صداشون زدم گفتن۴فینگر😕

۲ پاسخ

عزیزم مبارک باشه
اینکه میگن پیشرفت نکردی درد ادم بیشتر میشه

ورزش ها رو توی زایشگاه انجام نمی‌دادی که سریعتر باز بشی؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
دیگه هی میخواستن معاینه کنن که من خیلی اونجا ادیت میشدم و گفتم اگه زایمانم یک ساعت دیگه باشه تقریبا الکی نزنم و اینا که گفتن سر بچه تو لگن نیس و باید حتما پاشی ورزش کنی تا بیاد پایین و من نمیتونستم حتی راه برم و میگفتن شاید ۳ ۴ ساعت دیگه طول بکشه که دیگه دیدم دارم یمیرم و گفتم بیاین بزنین دیگه دردام شدید تر شد و فقط میگفتم چرا نمیاد دکتر که برام بزنه اونا هم میخندیدن میگفتن اول که میگفتی نه و حالا هی میگی کی میاد خلاصه آماده شدم و دکتر مرد اومد و شروع کرد اپیدورال بزنه که من اذیتم شدم یکم درد داشت نمیدونستم هم چجوریه و ادیت شدم هی خودمو سفت میکردم و میگفتم کی تموم میشه بسه یک‌پرستار هم منو از جلو گرفته بود و مواظب بود خلاصه تموم شد و من کم کم دردام هم کم شد و واقعا راحت شدم و می‌ارزید تا اینکه دیدم یک دفعه پرستارا ریختن رو سرم و اکسیژن و فشار و این و اونو چک میکردن که فهمیدم ضربان قلب بچه افت داشته و نگران شدم تا یک ساعتی ماما مواظبم بود ک بعد یک‌ساعت همه چی اوکی و شد منم چون پاهام بی‌حس شده بود گفتن بگیر یکم بخواب تا ساعت ۴ اینا من درگیر بودم و خواب که ساعت ۴ دیگه ماما گفت بلند شو کم کم و شروع کن منم بلند شدم و رو توپ شروع کردم اونجا ۶ سانت بودم اومدن گفتن ماما همراه اگه میخوای بگیری بیاد باهات ورزش کنه و من‌که دیگه درد نداشتم و گفتم خودم‌ورزش میکنم
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان رادمان مامان رادمان روزهای ابتدایی تولد
من ساعت ۱۰ صب ۵شنبه بستری شدم برای زایمان طبیعی باآمپول فشار
ساعت ۱۱ دارو زدن برام کم کم دردام شروع شد تا ساعت ۲ و۳ قابل تحمل بود وبا فاصله ی رب ده دقیقه ای🥲
بعدش دیگه کم کم شدت گرفت فاصلش شد ۵ دقیقه بعدم ۲ دقیقه که هی گفتن نفس عمیق بکش وورزش کن تا دهانه رحمت زودتر بازبشه( اینجا دیگه خیلی کم پیش میومد جیغ نزنم از درد 😩ولی خدایی ورزش ونفس عمیق شدت دردا نصف وقابل تحمل می‌کرد اینکه بتونی تو درد نفس بکشی هم خودش سخته 🙃)
ساعت ۶ کیسه آبم پوکید و دیگه دردا شد خیلی شدید جوری جیغ میزدم ماما هی میومدن سر میزدن میگفتن اینجا زایمان نکنی دردت خیلی زیاده انگار

ساعت ۷ شدم ۷سانت وبردنم اتاق زایمان گفتن طول می‌کشه تا زایمان کنی دیگه هی حس زور زدن داشتم که گفتن زور نزن دهانه رحمت ور میکنه نفس عمیق بکش اینم قسمت سخت ماجرا بود چون خیلی روم فشار بود دیگه تو دردام ماما معاینه کرد گفت بذار کمکت کنم ی زور بزن تا حس زور زدن داشتی منم همینکار کردم یهو گفت بچها زود اساس آماده کنید همون حینم من گفتم بچم داره میاد حسش میکنم سربع اتاق آماده کردن وگفتن زور بزن چندتا زور با جیغ زدم بچم داشت میومد که گفت قیچی بده یکم برش زد و با دوتا زور حسابی دیگم رادمان کوچولوم بدنیا اومد ساعت ۷و۴۵ دقیقه بود😍🥹انقد حس خوبی بود دیگه هیچی درد نداشتم بچمم گذاشته بودن روشکمم انقد بدنش گرم بود🥹هی پرستارا ذوقش میکردن چقدر نازه 😍
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۳ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین