۸ پاسخ

اگه اینجوری استرسی‌ای دیگه نرو که خیالت راحت باشه بتونی باخیال راحت به خونه زندگی خودت برسی..یاهم رک بگو خیلی استرس میدین دستو پام گم میکنم

از این به بعد نرو بگو استرس میدین بهم مریض میشم

منم همیشه درگیر اینم که نمیتونم نه بگم و خودم و فدای دیگران میکنم 😔

دیوونه ایاااا

اتفاقا خاهرشوهر منم چند روزه بچه اورده از من خاستن حمومش کنم حتی مادرشوهرمم بلد نیست، اولش خلی استرس داشتم چون همه بالاسرم بودن ولی خونسردیمو حفظ کردم راحت بود لباسم تنش کردم ناخوناشم گرفتم

دستت در نکنه عزیزم..این جور مواقع به مامانهای استرسی گفت خواهشاً گم شید بیرون..والا بخدا کاری که بلد نیستن جز استرس دادن

کاش نمیرفتی عزیزم

کسی نبود غیر شما

سوال های مرتبط

مامان لیموشیرینم👶 مامان لیموشیرینم👶 ۲ سالگی
میخام یکم دردل کنم
اونقد گریه کرذما
می‌دونم خیلیا بچه شیر ب شیر دارن
و شایدم تنها بودن
ولی من خیلی تنهام
طول دوتا بارداریم
بخصوص دومی نمی‌دونم چرا همیشه میگفتم کاش کسی یه غذایی چیزی برام بیاره مثاا بگن بارداره براش میچسبه
حتی یبار هم از کسی ندیدم
نه ماه بارداریمو تنهایی سر کردم یا بچه کوچیک نو پا
الآنم ک صب تا شب تو خونه تنها
( عصرا شوهرم میاد بیرون می‌بره
) ولی از بیر‌ن رفتن هم پشیمون میشم
برگرد خونه بچه ها رو بشور عوض کن زود شام آماده کن
یا قبل رفتن میذارم یا هم زود برمیگردیم دست و پامو گم میکنم الان پسرم خسته هست زود حاضر کنم بخوره بخابه
از دیروز چقد خوشحال بودم میگفتم مامانم ک نیاومد
حداقل اونجا نگه میداره
دیروز از بعد ظهر تا آخر شب کل هال. رو ریختم تمیز کردم فرشا رو جمع کردم مبلاا رو کشیدم وسط همه پارکتارو برق انداختم پشت فرشا رو تا جایی میشد جارو کردم ملافه مبلاا. و شستم
امروزم از صب قبل صبحانه آشپزخونه رو سابیدم
کابینتا گاز
بعد رفتم حموم
بعدش ناهار پسرم. و زود حاضر کردم برداشتم قرار بود بریم کلاس
تو ماشین بهش. دادم
اومدبم خونه از گشنگی میمردم دیدم نیم ساعت مونده برقا بره زود آشپزخونه رو جارو کردم
ناهار خوردم اومدم دراز بکشم یهو دیدم بو میاد دیدم وای پسرم اسپری جرم گیری. و برداشته میزنع ب پاهاش فک میکرد آبپاش هست
زود بلند شدم بردم همه جاشو شستم دهنش و بو کردم دیدم بو نمیاد یکم ماست بهش دادم
آوردم ب زور خابوندم دیدم مامانم زنگ زد بیاین بچه رو ببرید دیگ حالم گرفته شد
مامان گل پسرام مامان گل پسرام ۲ سالگی
دارم از استرس میمیرم از دیشب نخوابیدم نتوانستم درست غذا بخورم دارم میرم برای بستری عمل قرار بود بچه هارو مامانم نگه داره حالش بد شد سپرده ام به زندادشم ولی بچه هامون با هم نمی‌سازند برادر زاده ام کلاس دوم ولی خیلی عصبی خیلی رو مخ بچه هاست .به خواهرم زنگ زدم بیاد ببر رفته مراسم شوهر عمه ام اون یکی هم سرکار بهونه کرد نیومد چون خودش کلاس دفاع شخصی می‌ره نیومد بهونه کرد
کاش خونه خودم بودم مثل الان تنها میرفتم نهایت مادرم دور روز میمود بیمارستان بچه ها شوهرم مرخص می‌گرفت چه غلطی کردم ۴ تا خواهر دارم ولی هرکس بهونه کرد نیومد هرکس یه چیزی گفته کاش خونه خودم بودم حداقل منتی نبود...
استرس عمل یه ور استرس بچه هارو و همراه بیمارستان یه طرف اگه عمل نبود از هیچکس کمک نمیگرفتم
انگار بچه ها هم حس کردن این آریا از صبح تند تند بغلم میاد چسبیده بود بهم بردیا هم با کلی گریه در رفتم براشون خوراکی اسباب بازی گرفتم ولی بازم گریه کرد دلم داره آتیش میگیره
مامان آروین👼🏻😍 مامان آروین👼🏻😍 ۱ سالگی
۲دیگه بعد از این شیری که وقتی از خواب بیدار میشد رو حذف کردم و تا از خواب بیدار میشد بلند میشدیم و حواس پرتی و صبحانه و بازی، دیگه خودش انگار متوجه شده بود که شیر نیست و اروین همیشه عادت داشت تا صبحانه اشو میخورد میومد شیر میخورد و این عادت از سرش افتاد و کلا یادش رفت، و بعد رسیدیم به غول یکی مونده به اخر یعنی شیر قبل از خوابیدن که یبار امتحان کردم و اروین رو ۳ ساااعت چرخوندم و اون فقط گریه میکرد و نتونستم اخر و هلاک شد بچم و بهش شیر دادم و خوابید، هنوز نه خودش واسه این قسمت اماده بود و نه من، فهمیدم که من باید خواب عصر رو اول یاد بگیرم بخوابونمش بعد برسم به اون قسمت شب، پس عصرا اهنگ لالایی گذاشتم و تکون و لالایی نمیخوابید و بعدش دیگه فهمیدم اروین اینجوری با تکون دوست نداره بخوابه و میذاشتمش تو بغلم و بدون هیچ تکونی اینقدررر حرف میزنم و از ثانیه ای که از خواب بیدار میشد رو براش تعریف میکردم تا همون لحظه و فهمیدم اروین حرف زدنم رو دوست داره و روز اول ۲ ساعت حرف زدم یه چیزی رو هزاربار تعریف میکردم-
مامان سفید برفی❄ مامان سفید برفی❄ ۲ سالگی
مادر از خیلی وقته پیش مخ من رو خورده بود که بچه رو از پوشک بگیر چون بندر هوا گرمه عرق سوز میشد دخترم میگفت گناه داره و....
یکی فامیل ها دخترش از دختر من ۲ ماه بزرگتره اون دخترش رو کامل از پوشک گرفته هی اصرار به من که از پوشک بگیرش گناه داره وعرق سوز میشه و....
بعد من همش به مامانم و این خانومه میگفتم زوده گناه داره دخترم هنوز آمادگیش رو نداره اذیت میشه انقدر مادرم مخم خورد عصبیم کرد شروع کردم از پوشک گرفتن عصر تا شب قبل خواب چون بیرون میریم پوشکش میکنم از بعد خوابش تا فردا عصرش بدون پوشک توی این چند مدت بچم از استرس یبوست شد میبرمش جیش کنه بهونه میگیره عصبی میشه جیش هم نمیکنه اصلا توی این چند وقت کلا هم خودم عصبی شدم هم بچه همش مامانم میگفت بچه فلانی ببین مامانش از پوشک گرفتتش و....
امروز دیگه عصبی شدم بحثم شد باهاش گفتم بچه با بچه فرق داره چون اون بچه اش راحت از پوشک گرفته دلیل نیست بچه من الان بشه از پوشک گرفت🤕🤕
من خودم کتاب روانشناسی دارم نوشته بود اصلا بچه هاتون زیر دو سال نگیرید از پوشک
خانوما چیکار کنم الان؟ بخدا موندم چیکار کنم دوباره کامل پوشکش کنم؟ 😭
یجا توی کتاب روانشناسی خوندم اگه شروع به پوشک گرفتن کردید دوباره نباید پوشک کنید
البته من عصر تا شب دخترم پوشک میکنم نمیدونم الان چیکار کنم🥲