یه بار زمانی که سعی کردم بشینم شام سوپ بخورم قاشق اولو ک خوردم به مامانم گفتم بگیر از دستم و یهو افتادم رو تخت با لرزش انگار از هوش رفتم یه بارم زمانی ک اتاقمو عوض کردن و بهم لباس دادن رفتم تو سرویس ک پدمو عوض کنم و لباس بپوشم مامانمم همراهم بود ک یهو حس کردم هیچی رو نمیتونم ببینم افتادم تو بغل مامانم مامانمم بزور منو کشوند بیرون دکترا رو صدا کرد ک اومدن گذاشتنم رو تخت صدام میکردن سرم وصل کردن گفت باهام حرف بزن گفتم میخوام بخوابم گفت بخواب .دو ساعت بعد بیدار شدم و حالم خوب بود .اما بخیه هام درد میکرد بچم زردی داشت فرداش رفت تو دستگاه و به مدت دو روز تو دستگاه بود زردی پنج موقع مرخص رو ۳ بود اومدم خونه قرار بود ۵ روزه شد ببرمش دوباره آزمایش زردی ک دکتر دیدش گفت بچه سفیده چرا الکی میخواین سوراخش کنید ببر خونه خودش زردیش از بین میره .
و از خودم بخوام بگم خیلی بدنم ضعیف شده ک دارم سعی میکنم به خودم برسم ولی به شدت بخیه هام درد میکنه بیشترش افتاده شاید دوتا مونده ولی خیلییی درد داره و میسوزه نمیتونم بشینم .
و اما اگه برگردم عقب هر کارررری میکنم که سز شم چون طبیعی واقعا وحشتناک بود.

تصویر
۱۰ پاسخ

عزیزم هرسری میری دسشویی ادرار میکنی خودتو باسرم شست و شو بشورتا ۴۰ روزگیت و بعدبا گازاستریل خشک کن.فقط برامدفوع ازآب استفاده کن.سشواربگیربخیه هات خشک باشن.اینجوری اصلا مریض نمیشی.

سز هم وحشتناکه عزیزم😔منم اذیت شدم شدید

حالا باز شما موفق شدید براطبیعی من سر بچه اولم ازصبح تاشب دردوحشتناکی کشیدم ..باور کن فکر میکنم چندساعتشو ازهوش رفته بودم انقدر حالم بد بود ...اخرش سزارین شدم ..چون دیر سزارین شدم بچم رفت دستگاه...تا۶روز...
یعتی تا یکسال وحشت داشتم ازتنهایی ...بنظرم حتما بیرون برید ..صحبت کنید بااطرافیان..سعی کنید شاد باشید ..من خودم خیلی لطمه خوردم....
خدا بزرگه عزیزم..

ای ننه خداحفظش کنه 😍😍😍

بهتر باشی گلم، من که سزارین شدم وضع مشابهی دارم
الان ۵ روزه که داره میگذره و امروز از شدن سردرد بستری شدم
خدایا کمکمون کن 🤲💔

دارن خوب میشند ک میسوزه مرتب فقط برو دوش بگیر از دستشویی هم ک میای با آب نمک ولرم خودتو بشور

خداروشکر ک زایمان کردی عزیزم
تبریک میگم مادرشدنتو
بچت چند کیلو بود بدنیا اومد ؟

برا بخیه هات با شامپو بچه خودتو بشور بعد با سشوار خشک کن

عزیزم دلم زایمان کلن درد داره چه طبیعی چه سزارین

برای طبیعی کلن ۱۰ روز شاید اذیت شی برای سزارین اولش نمیفهمی همین که اثر بی حسی میره دیگه سرویسه آدم
خداروشکر که بالاخره زایمان کردی حالا یه ذره نی نی بزرگ بشه همه ی اینا از یادت میره حسابی استراحت کن و به خودت برس زودی بهبود پیدا میکنی

چرا اپیدورال نزدی عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان کایا مامان کایا ۳ ماهگی
مامان آراد🩵🫀 مامان آراد🩵🫀 ۶ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
اومد پیشم و اولین کاری کرد برام رایحه درمانی کرد ک اون منو گیج گیج کرد خواب بودم انگار فقد موقع دردا بیدار میشدم ک هر درد 2 دقیقه طول می‌کشید منو از روی تخت برد پایین و گفت شروع کن لگنتو تکون بده هر موقع درد گرفت تکون نده منم شروع کردم ب تکون دادن ک هر لحظه دردم بیشتر می‌شود و حس دستشویی داشتم گفتم باید برم سرویس گفت برو و وقتی اومدی حالت سجده میشی و چند دقیقه صبر میکنی
وقتی اومدم بیرون تختو برام آماده کرده بود و گاز بی حسی گذاشته بود کنارم حالت سجده شدم و دردا واقعا برام غیر قابل تحمل بود با هر دردی ک می‌گرفت برام گاز میزد حس زور داشتم دوباره گفتم ک باید برم دستشویی گفت پاشو برو رفتم دستشویی و فقد زور میزدم ک یهویی ماما همراهم اومد داخل و دید ک دارم زور میزنم گفت نکن سر بچه تو واژنته من دارم الان موهاشو میبینم اومدم از دستشویی بیرون و گفت برو رو تخت بخواب برای معاینه دکترو صدا زد گفت 20 دقیقه قبل 6 سانت بوده الان حس زور داره دکتر هم اومد منو دید گفت بره رو تخت زایمان ده سانته و سر بچه با ی زور میاد بیرون
و من دردام اونجا تموم شده بود فقد فشاری ک رو واژن و مقعدم بود اذیتم می‌کرد با هر حس زوری ک بهم دست می‌داد با تمومه قدرتم زور میزدم با چند تا زور سر بچه اومد بیرون ک گفتن زور بزن بچه بچرخه دکتر تا منو دید گفت نمیخاد جون نداره دیگ خودم بچه رو میگیرم اونجا بود ک از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار بکنم بچه رو گذاشت رو شکمم و صدای گریش بهترین آهنگ عمرم بود
من بخاطر زور زدن بی موقع تو دستشویی حسابی پاره شده بودم
و کلی بخیه خوردم😑🤦🏻‍♀️
ولی الان درد ندارم و واقعا برام زایمان خوبی بود
امیدوارم همتون ب سلامتی فارغ بشین
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 ۱ ماهگی
پارت ۲
بهم گفتن بیا بریم بلند شدم سرم و کیسه سوند هم دستم بود رفتیم تو مسیر اتاق عمل مامانم اونجا بود لباس های مهوا رو گرفتم از مامانم خدافظی کردم فقط ناراحت از این بودم ک ماهلین و همسرم رو ندیدم قبل عمل
رفتم داخل چندتا سوال پرسیدن راجب حساسیت دارویی و این چیزا عکاس گفت فیلم می‌خوابید ک گفتم آره اومد دوتا عکس ازم انداخت
یک ربع به ۹ وارد اتاق عمل شدم راستش اتاق رو ک دیدم یکم ترسیدم
اما از اینجا به بعدش انقد همه چی سریع پیش رفت ک اصلا فرصت فکر کردن نداشتم خیییییلی سریع
رفتم رو تخت مدام پرستار ها شوخی میکردن فشارم رو گرفتن دراز کشیدم به دست هام سرم وصل بود دکتر بیهوشی اومد گفت آروم بشین سرت رو بده پایین خودت رو شل کن کمک کردن نشستم دست پرستار رو گرفتم یه آمپول زدن که دردش هیچ فرقی با آمپولی ک به باسن میزدن نداشت
یک ثانیه بیشتر طول نکشید که یهو انگار یه آب گرم ریختن رو پاهام و شکمم
خیلی حس خوبی بود دراز کشیدم جلوم پرده کشیدن دکترم با پرستار ها راجب رژیم غذایی حرف میزدن پرستار گفت دکتر رژیمت رو به این مامان هم بده 😁😁 از بس ک من چاق بودم همه خندیدیم یهو احساس تهوع کردم گفتم تهوع دارم دکتر بیهوشی که یه پیرمرد بود گفت سرت رو کج کن بالا بیار که بالا آوردم اینو بگم شبش قرار بر این بود شام ساده و سبک بخوریم من رفتم خونه مامانم که جوجه خالی بخورم دیدم ننه ام ماکارونی پخته آورده یه بشقاب پر ماکارونی خوردم البته ساعت ۹ بود 😁🤣اینم شام سبک من
ادامه
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
خوب بقیش رو بگم
بعدش دیگه آمدم بيرون و به یکی از آشنایان که تو زایشگاه بود زنگ زدم بعد اونم گفت امروز شیفت خوبی نیست از من گوش میکنی برو فردا ساعت ۷صبح بیا که خودم همونجا هستم و با یه ماما حرف میزنم که خودش زایمان تو انجام بده منم از خدام بود که امروز برم خونه چون اصلا آمادگیش رو نداشتم دیگه آمدیم خانه و دیگه شبش زیاد بدنم درد میکرد پاهام درد میکرد تا ساعت ۲و۴۰دقیقه من بیدار بودم بعدش به بدبختی خواب رفتم ۷صبح بیدار شدم وایی خدا اصلا نمیتونم از جام بلند بشم به هر بدبختی بود رفتم قرص استامینوفن خوردم یه استکان چای خوردم زیر پتو شدم دیگه هرچی شوهرم گفت بلند شو هیچی گفتم نمیتونم صبر کن خلاصه ۸و نیم به بدبختی بلند شدم تا ۹ونیم رسیدیم بیمارستان و رفتم داخل آشنایی داشتم منتظرم بود و سفارش کرده بود بالاخره دوباره معاینه کردن و بستریم کردن بعد که رفتم داخل بخش اصلی و رفتم تو یه اتاق ماما آمد و گفت دراز بکش رو تخت واکسیژن سرم اينا رو وصل کرد بهش گفتم بدنم درد میکنه سرما خوردگی گرفتم بعدش یه آمپول آورد برام ریخت تو سرم خیلی حالم بهتر شد ۱۰ونیم صبح دیگه بستری شدم بعد یه نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه یه کم بالاست‌ یه نیم ساعتی گذشت دوتا ماما بزرگ و کار بلد آمدن یه سوند وصل کردن که این دهانه رحم رو باز میکنه و رفتن دیگه تا ساعت ۲ظهر حالم خوب بود بعدش دیدم احساس سرما میکنم
مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
دیگه دردام برام قابل تحمل نبود همش میگفتم نمیتونم گفتن چرااا میتونی دوباره من میگفتم ن نمیتونم🤦🏻‍♀️
دیگه لباس آوردن عوض کردم چندتا سوا پرسیدن اومدن کمکم کردن بلند شدم رفتیم تو اتاق کرد تا رسیدم تو اتاق درد همش رو پشتم وحشتناک درد بود گفتن رو تخت دراز بکش بزور دراز کشیدم خانمه میخواست ضربان قلب چک کنه دستشو گرفتم گفتم رو پشتم خیلی فشارهههه قبلا خونده بودم ک فشار ب پشت یعنی بچه میخواد بیاد
انگار ترسید رفت صداشون زد اومدن،ماما چک کرد گفت فولهه، گفت چندتا زور بزن تو دردات چندتا زور زدم گفت عالیه بلندشو بریم اتاق زایمان
بلندم‌کردن بی اختیار فشار میومد بهم زور میزدم بی اختیار میگفتن زور نزنیاااا
دیگه رو تخت دراز کشیدم گفت تو دردات زور بزن تو درد قیچی زدن پاره کردن اونجا بود ک صدام رفت هوااا دوباره زور بچه اومد گذاشتن رو سینم😻دردا قطع شد یعنی خیلییییی کم شد گفت چندتا صرفه کن جفتت بیاد خلاصه خفت هم اومد
رسید وقت بخیه کردن گفتم توروخدا بی حسی بزنین
بی حسی زدن چندتا بخیه هارو نفهمیدم ولی چندتا زد ک آنجا بی حس نشد بود اون بخیه میکرد من داد میزدم🤦🏻‍♀️
مامان دلوین👧🩷 مامان دلوین👧🩷 ۲ ماهگی
بخیم ک تموم شد همراهمو صدا زدن بیاد پیشم بهم گفتن هر وقت خواستی بری حموم قبلش پاهاتو از تخت اویزون کن بعد چند دقیقه برو پایین تا سرت گیج نره من ک حالم داشت دیگه از خودم بهم میخورد فوری با کمک همراهم بلند شدم رفتم حموم از کمر ب پایین شستم نوارو گذاشتم اومدم بیرون سرم داشت گیج میرفتم فوری رو صندلی کنار حموم نشستم دیگه نفهمیدم چی شد ک دیدم پرستاره داره میزنه تو صورتم فهمیدم ک از حال رفتم شروع کردم ب لرزیدن فک کردن تشنج کردم دیگه همونجا رو صندلی بهم سرم وصل کردن ک بعد از ۵ دقیقه ک کلی هم اب میوه و اینا خوردم باز زیر سروم دوباره از حال رفتم دیگه گفتن نمیفرستیم بخش باید همینجا بمونی تا حالت بهتر بشه دیگه بعد از دوساعت بردنم بخش اغا خلاصه کنم اونجاهم گذشت و صب شد موقع ترخیص دکتر زنان اومد خودمو مرخص کرد دکتر کودکانم اومد دخترمو چک کرد از رو پوستش گفت زردی روز اول داره خطرناکه باید ازمایش بده. بردن ازمایشو گرفتم زود جوابش اومد زردیش رو ۱۳ بود ک برا کسی ک یه روزشه خیلی زیاد بود فوری تا جوابو گفت وسایلو جمع کردیم رفتم طبقه چهاروم بخش کودکان ک بستریش کنیم تا رفتیم اونجا اول ازش خون گرفتن برا ازمایش دوباره بعد تشکیل پرونده دادیم بستری شدو جواب ازمایش اومد توی همون چند دقیقه رفته بود رو ۱۴ ک دکتر اومد توضیح داد ک چرا دخترم این زردیو گرفته گفت خوب شد نبردین خونه وگرنه تا اونجا میرسیدین زردیش میرفت رو ۲۰ و روی مغزش اثر میزاشت و عقب مونده میشد
مامان دیاکو🤱 مامان دیاکو🤱 ۴ ماهگی
سلام خانوما من اومدم از تجربه زایمان طبیعیم بگم براتون .از اونجایی میگم که رفتم مطب برای معاینه گفت ۲ سانتو نیم شدی درد به خصوصی نداشتم فقط شبا موقع خواب تا صبح ازیت بودم و درد زیر شکم داشتم همین.اومدم خونه طبق معمول بعد از شام با مامانمو بابام رفتیم پیاده روی یک ساعته بعد اومدم زیر دوش آب داغ اسکات زدم کلی .از مطب ک اومده بودم کلیم ورزش کردم و حرکت‌های دیگ زدم .خلاصه ساعت ۹ شب بود با درد شدید ک فاصلش هر ده دیقه بیست دیقه بود رفتم بیمارستان .معاینم کرد گفت اووو خیلی راه داری هنوز گفتم یعنی چی چقدر بازم نیش خند زد گفت هیچ 😑گفتم وا امروز دکترم معاینم کرد گفت ۲و نیم بازم ک .یه ماما دیگ اومد گفت بزار معاینش کنم ک گفت ۲ سانته .زنگ زد به دکترم خبر داد اونم گفت بستریش نکن فعلا زوده .هیچی رفتم خونه دیگ ساعت ۱۱ رسیدم خونه دردام بدتر شده بود مامانم ک برا شام صدام کرد رفتم برم سر سفره دیدم از درد نمیتونم راه برم .تحمل کردم ساعت شد ۲ شب همه خواب جز مامانم که استرس منو داشت متوجه شدم دردام دقیق پنج دیقه به پنج دیقس به مدت ۴۰ تا ۶۰ ثانیه دردی ک تحملش خیلی سخت بودو فقط نفس عمیق میکشیدمو با دهن فوت میکردم بیرون خلاصه ساعت شد ۳ شب ک بابامو بیدار کردیمو رفتیم بیمارستان از نو معاینم کردن ک گفت ۴ سانته .و بستریم کردن .تا ۵ سانتو خودم رفتم تو سرمم آمپول فشار زدن
هی دستشوییم میگرفت مجبور بودم بلند شم برم دستشویی
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۷ ماهگی
سریع بچه رو برداشتن گذاشتن تو دستگاه و بهش اکسیژن وصل کردن من نمیدیدمش درست فکر میکردم پروسه ش همینه ولی بچم نفس کم اورده بود ، دوباره تا جفتمو کشید بیرون کلی درد کشیدم و بعدش سه تا چهارتا نخ کامل بخیه خوردم و اونجوری ک خودم حس کردم انگاری چهل تا بخیه خوردم و هنوزم نمیدونم چندتاس ، تا تموم شد و بهشون گفتم خیلی زحمت کشیدید دستتون درد نکنه واقعا مرسی ، (من بدبخت فکر میکردم مشکل از خودم بوده و اصلا به فکر اینکه دردام شروع نشده و اینا کاربلد نبودن نبود تشکر کردم ) بعد دیگه از تخت اومدم پایین رو یه تخت دیگه خوابیدم گفتن بچه باید بره ان ای سیو گفتم چی ؟! چرا ؟! بچم مگه چشه ؟! گفتن عزیزم ان ای سیو اصلا اونجوری که فکرشو میکنید نیست و براتون بزرگش کردن و اتفاقا برای بچه خوبه و فلان ، حتی ماما همراهم بنده خدا با دکتر اطفال هم هماهنگ کرده بود پشت در منتظر بود که همین که بچه رو گذاشتن تو دستگاه به سرعت برق اومد بچه رو چک کرد و رفت ، بچم اکسیژن کم آورده بود و یکم اب خورده بود که دکتر اطفال ساکشن کرد براش و رفت ، بعد ماما همراهم بهم گفت عزیزم باید چکت کنم یکم تحمل کن ببینم بخیه هات خوب باشه گفتم نه تورو خدا نه گفت نمیشه بخدا باید چک کنم ، چک کرد و بعدش نفس بچم خوب شد اوردن شیر دادم گفتم بچم خوبه ؟ میگفتن اره چند بار رفتن اومدن و اکسیژنشو تنظیم کردن تا خوب شد و گفتن دیگه لازم نیس بره دستگاه
مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم♥️
دیگ دوش گرفتم و اومدم بیرون به مامایی ک همراه دکتر بود پیام دادم گفتم من کیسه آبم پاره شد دارم میرم بیمارستان ، سریع لباس پوشیدیم و همین جوری ک از من آب میرفت راهی بیمارستان شدیم حالا این وسط من ریلکس ولی مامانم به شدت هالش بد شده بود شوهرمم هول کرده بود دیگه تو راه با رویان برای خون بند ناف هماهنگ کردم ک بیاد به ناخن کار و مژه کارم خبر دادم ک دارم میرم زایمان وقتم رو کنسل کردم تو گهواره پیام گذاشتم که برام دعا کنید و رسیدیم جلو در بیمارستان - شوهرم رفت ویلچر آورد من نشستم روش خودش رفت ماشین رو پارک کنه اینقدر مامانم هول شده بود ک نمیتونست ویلچر رو هدایت کنه اینقدر منو زد به در و دیوار که بلند شدم خودم رفتم سمت تریاژ مشخصات و اینا رو دادم و اونا منو بردن بالا😅
اونجا هم بهم ان اس تی وصل کردن و یه خانم زارعی نامی بود گفت شلوارت رو در بیار میخوام مایعنه کنم( من همین جوری داشت ازم آب میومد) گفتم نه اصلا من میخوام سزارین بشم دیگه هرچی گفتم کفت باید معاینه بشی نمیشه منم خیلی میترسیدم اینقدر خودم رو سفت کرده بودم که دستش توم گیر کرده بود 😅 بعد گفت لگن خوبی داری برو طبیعی
گفتم عزیزم من اومدم اینجا ک تحت هر شرایطی منو سزارین کنید من بمیرمم طبیعی نمیارم که دیگه هیچی نگفت و
مامان 🤰مهدیار👶 مامان 🤰مهدیار👶 ۶ ماهگی
سلام مامانا منم اومدم تجربه زایمانمم بگمم من جمعه صبح 26 اردیبهشت وقتی صبحش از خاب بیدار شدم دیدم خیلی درد دارم نمیتونم تکون بخورم خیلی رو معدم فشار میومد گفتم حتما طبیعی هستع گذاشتم بعدظهر شد زنگ زدم به مامانم گفتم بریم بیمارستان من درد دارم با همسرم رفتیم بیمارستان معاینه ک کرد گفت 3 سانتی بستریم کردن ولی من هنوز 35هفته و 5روز بودم هنوز آمپول ریه هم نزده بودم نوار قلب گرفت همشون انقباض نشون میداد ساعت 8شب ک شد آمپول ریه رو زدن بعدم فرستادنم واسه سونو رفتم سونو منو فرستادن زایشگاه شبش تا صبح بیدار بودم درد هام قطع میشد دوباره شروع میشد ولی قابل تحمل بود خیلی منو معاینه کردن هروقت هم معاینه میکردن به خونریزی شدید می افتادم ولی بازم همون 3سانت بدنم باز شدع گفت راه برو یه دو ساعتی تو راهرو راه رفتم بشین پاشو رفتم گفتن همون 3سانتی خیلی حالم بد بود فق گریع میکردم تحمل درد نداشتم تو بیمارستانم خیلی دیر میگذرع شد ساعت 8شب شد امپول ریع دومی هم زدن بهم بعدشم آمپول فشار زدن کم کم دردام شروع شد میگفتن پاشو ورزشارو برو منم خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پاشم یکمی ک ورزش کردم دیدم دیگه نمیتونم رفتم سرویس دیدم ماما اومد ک چرا از جات بلند شدی بچه بیفته چی خونش گردن خودته معاینه ک کرد گفت زور بزن بچه بیاد فقط میگفتم نمیتونم اونم می‌گفت همکاری نداری باهامون یه لرز تو بدنم بود گریع میکردم تشنم بود تا اینکه بچه به دنیا اومد و راحت شدم و کلی بخیه خوردم واسه من تجربه خیلی بدی بود بچم شنبه ساعت 11شب به دنیا اومد