۱۲ پاسخ

ماهان گوشی روزمین ببینه سریع میگه بازکن نگاه کنم من صبح که بیدارمیشم میذارم رواپن یاکنسول که یادش نیفته کاری داشته باشم میشینم رومیزناهارخوری که گوشی رونبینه

نه اصلا چون ازاول ندادم الآنم هم مقاومت میکنم چون از بقیه میبینه سعی میکنم نیم ساعت بهش میدم باهم نگاه میکنیم بعد گریه و داد اینا ولی باز سرحرفم هستم با چیز دیگه سرگرم میشه

دقیقا عین بچه من ساعت ۵صبح بیدار میشه دنبال گوشی چشم بسته کل روز گوشی ندم اون روزم روز نیست

من اصلا بهش گوشی نمیدم اگر هم برداره مثلا با کسب داره صحبت میکنه در این حد فقط بازی و اینا نه اصلا

بله متاسفانه.روزی یک ساعت رو باهاش کارتون میبینه

متاسفانه اختیار گوشی من تا بیداره دستشه برا خودش بازی میاره بعد تو بازی بسوزه میگه سوخت نمیخوام میزنه یه بازی دیگه 😂😂

اره گوشی من کلا دست دخترمه ینی ب زور میگیرم تا ی کاری انجام بدم و واقعا ناراحتم ازین موضوع

پسر منم خیلی نگا میکنه

دختر منم نگاه میکنه علاقه داره متاسفانه. اکثرا جایی که میریم و میخوام بشینه میذارم جلوش

واای مثل پناه یسره گوشی دستشه بایدم اینستا نگا کنه هرکار میکنم از سرش درنمباد

نع اصلا مگه جایی باشیم بخام بشینه سرجاش مجبور باشم بهش بدم وگرنه ترجیح میدم غرغروگریه هاشو بشنوم ولی گوشی ندم

من چون عادت ندادم علاقه هم نداره شکر خدا .اصلا هم عادت نمیدم چیز خوبی نیست که

سوال های مرتبط

مامان همتامهتا مامان همتامهتا ۱ سالگی
من واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم
دخترم خیلی وضعیتش بد شده
بزرگ شده حتی پریود شده اما اصلا رعایت نمیکنه.
ارامشو ازم گرفته .
همه براش فراهم کردم
محدودش نکردم هر جا دوست داره با دوستاش بره ببینم اوکی میزارمش بره

ولی واقعا هیچکدوم تاثیری نزاشت
همش سرش تو گوشی
درس نمیخونه گوشی میگرم ازش میگم درس بخون همش در حال خوردنه
اشغالاشو میریزه زیر تخت پشت کمد
لباسا شلخته
۱۲ سالشه تو عین این ۶ سالش ک دیگه حالیش میشه همه چی یک روز نیست من ارامش داشته باشم همش داد بیداد .
پدرشم ی معتادیه رفته زن گرفته زن باباش باهاش رابطش خوب نیست .نمیره اونجا شرایط زندگیشون خوب نیست..ک بگم یک سال بره پیششون
اصلا دلم نمیاد تا یک هفته میره پیششون دلم تنگ میشه میارمش پیش خودم

مادرم دلم نمیاد ازم دور شه
همش باهاش حرف میزنم
میگم نکن مامان ببین من همه کار دارم برات میکنم چرا اینقد اذیتم میکنی اصلا نمیفهمه .الان میوه ور داشت بهش گفتم رها هسته اشو بیا بنداز سطل نندازی جای
از لای در نگاش کردم دیدم انداخت پش تختش.
منم از کنترل خارج شدم زدمش .شوهرمم سر این مسئله ناراحت همش میگه خونه کثافت ور داشته با کارای این همش این چند مدت بحثیم باخاطرش
.مشاوره بردمش تاثیری هم نداشت.واقعا دلم دیگه شکسته از همه چی
از پدرش جدا شدم همش اذیتم میکرد
الان ک زندگی خوبی دارم این اینجوری میکنه.
همش میگم کاش مادر بدی بودم بی احساس همون موقع ک باباش از من گرفتش نمیگرفتمش ب زور داداگاه .