۵ پاسخ

شما گرمیجات زیاد بخور حتما

همه ی این حس ها طبیعیه عزیزم
۹ماه طول کشیده تا شکم به اون بزرگی شده یکی دو روزه هم قرار نیس برگرده ب حالت اولش
وارد یه زندگی جدید شدی معلومه کلی حس ضد و نقیض همراهش هست

عزیزم سزارین بودی یا طبیعی؟

باور کن میگذره
من با اینکه خونه پدرم رفتم ولی بدون دلیل گریه میکردم
انگار شوک بهم وارد شده بود من زایمانم خیلی سخت بود بخیه هم خیلی خوردم
هم جسمم هم روحم هیچکدوم خوب نبود از این ور بچه داری نصف شب ک بچم بیدارمیشد اینقد عصبانی میشدم ولی کم کم عادت کردم

عزیزم بزار کسی کمکت کنه تو بچه داری مثلا مامانت یا خواهرت یه روزم بچتو بزار پیششون و با شوهرت برو بیرون حالوهوات عوض بشه یکم دور شی از این فضا

سوال های مرتبط

مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۲ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم