۴ پاسخ

خوب میشی وظیفه اشه اعتماد بنفس داشته باش تو یه بچه بدنیا اوردی میدونی چ کار سختیه

عزیزم حست کاملا طبیعیه منم ماه های اول احساس می کردم به شوهرم ظلم کردم اصلا وقت نمی شد بهش درست برسم واقعا خیلی سخته بود اما به مرور بهتر میشه شرایط به خودت زمان بده این یک تغییر بزرگ وجدید وقشنگ تو زندگیته

عزیزم طبیعی الان انگار بیشتر از هر موقه ای به وجودش احتیاج داری کنارت❤️انشالله صحیح و سلامت برمیگردی خونه و این روزام میگذره😘

چرا 4روزه بیمارستانی

سوال های مرتبط

مامان ❤️ آراد جانم ❤️ مامان ❤️ آراد جانم ❤️ روزهای ابتدایی تولد
اینم از زایمانم 🙂
ده روز گذشت ده روز خیلی سخت
اون از اولش که پر از چالش زایمان کردم تهش سزارین شدم
هنوز یه روز نشده بود به خاطر زردی بستری شدم بیمارستان .
تو حسرت یه تشک نرم یه استراحت یه خوراک و غذای خوب
شکمم از داخل زخم کمرم از وسط شکسته بود ولی محبور بودم سزپا یشم
گاهی به خودم نکاه میکردم میگفتم ینی منم زن زاعوام چرا بس اینجوری....
با گریه از بیمارستان رفتم خونمون نه گوسفندی نه اسپندی نه کسی که دورم باشه
دلم میخاست یه عالمه فیلم و عکس تو بیمارستان بگیرم نشد
دلم میخاست وقتی رفتیم خونه عکس و فیلم بگیرم نشد
دلم میخاست مهمون بیاد خونم مراسم بگیریم نشد
من هیچیم شبیه به تازه زایمان کرده ها نشد از روز اول گریه کردم کارایی که نباید کردم . الانم که روز دهمه حتی یه حموم نرفتم غسل کنم 💔
کاش خدا باهام اینجوری تا نمیکرد کتش حداقل به خاطره خوب از زایمانک به جا مبگذاشت برام
بارداریم شد حسرت ولی اخه اینم حسرت
من به همه اونایی که زایمان میکنن حسودیم میشه حالا 💔
مامان حسین مامان حسین روزهای ابتدایی تولد
خوب خانم های عزیز
از اونجایی که من قرار بود طبیعی زایمان کنم و تا هفته ۴۱ رسیدم و رد کردم و همتون میومدم تو گهواره می‌گفتید هنوز تو زایمان نکردی
آمدم حرف بزنم
من هفته۴۱ رسیدم یعنی هفته ۴۰ کامل پر کردم
و هیچ دردی احساس نمی‌کردم پیاده روی میکردم روی ۵ بار راه پله ۲۰ تا میرفتم میومدم پایین ولی هیچ نمییدم نه درد نه چیزی
خوب این به جا و از هفته ۴۰ جنین کاهش حرکت داشتم اصلن تکون نمیخورد
رفتم بیمارستان
منو بستری کردن گفتن ظربان پایین باید بستری بشی
خوب من هم بستری شدم تا ۳ شب شروع به آمپول فشار کردن یعنی توی ۳ شب من ۶ تا آمپول فشار بهم دادن ولی باز درد حس نمی‌کردم رحمم فینگر یک سانت بود بیشتر باز نمیشد
و آمپول فشار آخری که زدن قلب بچه روی ۴۰ آمد که هر چی چک میکردن نمی‌رفت بالا من نفسم گرفت حالم بد شد
و اورژانسی به انقال عمل رفتم و سزارین شدم
خواستم تجربه زایمان بزار انشالله که این اتفاق ها واسه هیچکس نیوفته
ولی در هر صورت خدا همراهم بود و بچم دستم از خدا ممنونم قربونش برم