پارت هفت زایمان….
ساعت ۳شب رسیدم ب اتاقی که پسرم اونجا بود😭😭مادر شوهرم پیشش رو قندلی نشسته بود پسرمو دیدم 😭😭رو دستش سرم داخل بینی شلنگ تنفس و…گفتم اینا چیه؟مگه نگفتن بخاطر وزنش کنترل میکنیم
گفتن نه وسط عمل اب رفته داخل ریه اش
انگار دنیا رو سرم خراب سد
همون وقتی که بچمو نتونستن بیارن بیرون اون موقع اب رفته داخل ریه همون صدایی که گفتم شنیدم دکتر گفت بیرون نمیاد بچه بزرگه😭😭
هی خدا…..
مظلوم خوابیده بود اونجا منم قاف نمیتونستم بشم از درد
با گریه برگشتم اتاق خودم
اون شب تا صبح تصویرش داخل دستگاه جلو چشمم بود
صب مامانم رفت پیشش دیدم مامانم حالش خوب نیست گفتم چیشده گفت دارومو نباوردم قندم از رفته بالا
بعدها فهمیدم رفته پیش آرن مادر شوهرم بهش گفته شش صبح آرن بالا آورده شدید و رنگش سیاه شده
مامانمم اینو شنیده از حال رفته پریتارا بردنس بهش دارو دادن😭😭
اون ابی که تو ریه بوده آرن بالا اورده و خداروشکر گفتن دیگه خوبه ولی بازم‌نیاوردن پیشم...

۸ پاسخ

💔💔💔

الهی بمیرم عزیزم خداحافظش کن

اشکم در اومد چه سخت🥺🥺🥺

خدایی چقدر زایمانا بد شده منم حاضر نیستم یه لحظه اون دوران برگرده
منم طبیعی زایمان کردم به زوووووور بچه اومد جفتم نیومد
اخرش بردنم اتاق عمل جفتو در اوردن
منم تو ریکاوری میلرزیدم که واسم بخاری اوردن

دختر من بعد به دنیا اومدن خوب گریه نکرد یه لحظه نشونم دادن بعد بردنش NICU
توو ریکاوری که مامانم و خواهرم میومدن کنارن همش بهشون میگفتم برین از حالش بپرسین بیایین میکفتن اونجا نمیذارن
نگو رفتن حالشو پرسیدن پرستار بیشعور گفته معلوم نیست زنده بمونه یا نه اینا هم حالشون گرفته بود و به زور جلوی گریشونو گرفته بودن
نصف شب بود بعد پنج شش ساعت که دکتر اومده ویزیتش کرده دخترمو اوردن کنارم
خیلی سخته حال اون موقعت رو کامل درک میکنم عزیزم

عزیزم درکت میکنم🥹🥹

پسر منم پس اب رفته بود تو ریه اش
چون نصف شب بچه کبود شد
پرستار وصدا زدم
سریع برد ساکشن کرد یک میله تو ریه بچه ام انداخت 🥺🥺🥺
درکت میکنم خیلی سحته

مگه وزنش .چقدر بوده

سوال های مرتبط

مامان آرن💙 مامان آرن💙 ۶ ماهگی
پارت چهار زایمان…
ساعت ۱۰وربع شروع کردن عملو ده دقیقه بعد دکتر گفت بچه داره ب دنیا میاد نترس🥴بعد گفت وای بچه چه بزرگه بیرون نمیاد🥺من پر از استرس شدم یه جوری منو تکون میدادن که تخت تکون میخورد
اهان اینم یادم رفت من وسط غمل حالت تهوع گرفتم زود یه پارچه دادن دستم عق میزدم فقط هیچی نمیومد بخدا یه لحظه حس کردم نفسم رفت
دکتر بیهوشی ام دستمو ول نمیکرد همش پیشم بود ایمشون ایای دکتر اعیادی بود خیییلی مهربون بودن
گفت اسم پسرتو چی میذاری گفتم آرن گفت چه قشنگه
آرن ب دنیا اومد ولی من ندیدمش صداشو شنیدم که گریه میکرد
با اون حال که قدامو درنمیومد فک کنم واسه امپول بود گفتم سالمه؟😭😭😭گفتن اااره یه پسررر توپول خیییلی خوشگله ولی نشونم ندادن
بعد بردن ریکاوری
نمیدونم از چی بود میلرزیدم سزدم بود سه تا پتو روم انداختن بازم جوری میلرزیدم که سرم از دستم درومد اصلا کنترل لرزمو نداشتم خییلی بد بود فک نکنم کسی مثل من بوده باشه،….
دکتر اومد پیشم تو همون ریکاوری با گوشیش عکس آرن رو نشون داد گفت دختر عروسک ب دنیا آوردی یه پسرررر خیلی خوشگل اولین بار ب جای خودش عکسشو دیدم ولی همچنان میلرزیدم شدید….