۷ پاسخ

تا روز نهم مامانم پیشم بود ولی بعدش دیگ مجبور شد بره سرکار مرخصیش تموم شدبعدش مامان بزرگم اومد پیشم چون سنش زیاد بود کاری نمیتونست بکنه فقط غر زدناش بدتر عصبیم میکرد و۱روزم مادرشوهرم اومد ک انقد عصبی شدم واذیت شدم اشکم دراومدوگریه کردم الان ک یه هفتس تنهام خیلی حس بهتری دارم کسی نیست تو کارم دخالت کنه خودم بچمو شیر میدم پوشکشو عوض میکنم گریه میکنه دلش درد بگیره قطره هاشو میدم شباهم کلا از وقتی به دنیا اومده هوشیار میخوابم و با کوچیک ترین نق زدنش بیدار میشم بغلش میکنم شاید وقت نکنم غذا درست کنم ویا حتی نهار نخورم ولی تنهایی رو ترجیح میدم فقط وقتی مامانم بود خوب بود کمکم میکرد

من از اولین روز تنها بودم هم پسرم هم دخترم مامانم هس ولی نمیتونه بلد نیس جوون هم هسا دست پا نداره منم بهش نمیسپرم بچمو

نینیامون همسنن😍
منم واقعا گاهی گریه میکنم اصلا نمیدونم چی به چیه حال جسمی خودمم خوب نیست دیگه خیلی خرابه

آروم آروم همه چی دستت میاد تازه دوازده روزه عزیزم طبیعیه بترسی

نگران نباش عزیزم همه همینطورن
آرامشتو حفظ کن بچس دیگه گریه میکنه
کم کم دستت میاد همه چی
منم روزای اول اینجوری بودم فکر میکردم نمیتونم از پسش بربیام
ولی آروم آروم دستت میاد همه چی

آدم زود دستش میاد همه چی مثلا بچه خوابه کارام و میکنم غذامو میزارم می‌خوابم به شوهرم و بچم میرسم

من از هفت روزگی تنها بودم یا اون همه بخیه اولش سخته منم خیلی گریه میکردم ولی تنها موندی میبینی چقدر راحته

سوال های مرتبط