۱۴ پاسخ

وااای ننهههه من بمیرممم🥺🥺

آخه عزیزم.قربونش برم من❤️

الهی قربونش برم عزیزممم چقدر مظلومن این بچه ها

عزیزم 🥺🥺🥺

جون دلم.رادمهر احساسی من😍😍😍🥹🥹

الهی قربونش برم🥺
واقعا همینطوره
من حتی جدی دیارو ناز میدم نمیخندم میخواد گریه کنه بغضی میشه تا میخندم وسط بغضش میخنده🥺

عزیزم

من چرا حالا متن شعر با صوتش خوندم😅😂

ای جانم 😢

مریم جان گیتار ا کجا تهیه کردید برای شروع چه گیتاری خوب هست ؟و یادگیری اش طخت یا اسکن با کلاس انلاین ‌؟

بله کاملا درست 🤚💙

ای جونم به این مادر و پسر با احساس و با محبت😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️

الهی بگردممممممم

عزیززم🥺😍

سوال های مرتبط

مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۷ ماهگی
#پارت 3#
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم بلوک زایمان تا کارای بستری و انجام بدیم ک لباسای منو عوض کردنو فرستادن توی بخش و مامانم و شوهرم کارارو انجام میدادم منو بردن توی اتاق ک انژیوکت وصل کرد نو یه خانم دیگه هم بود ک تا وقت عمل کلی باهم حرف زدیم اون خانم ک بچه سومش بود ولی من بچه اولمو استرسم زیاد دیگه ساعت 6 دکتر شد ساعت 8 ک دکتر اومد و من اولین نفر رفتم واسه عمل راستی یادم رفت بگم من واسه این سزارین شدم ک بچم بریچ بود دیگع وقتی رفتم اتاق عمل پرستارا گفتن رفتی سنو ببینی بچه دور نخورده ک تا اون موقع دکتر اومد گفت بچه این خیلی ریزه و ای یو جاره نمیتونه دور بخوره دیگع خیال منم راحت شدو رفتم نشستم تا دکتر اماده شه حالا نمیدونم چرا حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم ک رفتم روی تخت تا امادم کنن تا دکتر بیاد بعد ک نشستم یه پرستار اومد تا واسم سوند وصل کنه من شنیده بودم سوند خیلی اذیت میکنه بده ولی خوب اونقدرم بد نبود فقط همون موقع وصل کردن یکم میسوزه وقتی سوندو وصل کردن دکتر بیهوشی اومد تا امپول بی حسی رو بزنه امپولشم اونقدر درد نداره اونم یه سوزش کمی داره و زود تموم میشه وقتی دکتر امپولو زد بهم گفت پاهات داغ شد ک همون لحضه همچین پاهام داغ شد ک فک کردم ک روشون اب جوش ریختن بعد دکتر کمکم کرد ک دراز بکشم دراز ک کشیدم و پاهام بی حس شد دیگه سوند رو هم حس نمیکردم و راحت بودم چون اولش چندشم میشد دیگه سرمم زدن دستگاه فشارم وصل کردن و من اماده بودم تا دکتر بیاد
مامان avin مامان avin ۴ ماهگی
شاید تجربه ام بشه راهت _تقریبا یکسال و نیم ازازدواجم میگذشت ک تصمیم گرفتیم ی عضو جدید بیاریم رفتم دکتر ازمایشات قبل بارداری برای من چک کرد و گفت تا ۱ سال طبیعی ک بارداری شکل نگیره ۱ سال گذشت شد ۱ سال و نیم بازم نشد دکترای زیادی رفتم داروهای زیادی ک فقط من میخوردم و همشون مواد شیمایی از طرفی هم استرس و حرف های اطرافیان و اشنا هاا وفامیل تاثیرات بدی ک روی مغز و روان و استایل(هیکلم گذاشته بود هرروز پرخوریم بیشتر میشد و اضافه وزن و طی این مدت هیچ کدوم از پزشک هاا همسرمو چکاب نکردن تهش رسیدم مرکز ناباروری اونجا اسپرم همسرمم چک کردن و متوجه شدن ک اصلا مشکل از من نبوده بوده هااا ی تنبلی تخمدان کوچولو ک بخاطر اضافه وزنم اومده ولی همون سال اول ک من اضافه وزن نداشتم و همه چی اوکی بود بگذریم خلاصه مرکز ب ما گفت بیاین ای یو ای یا اگ هزینه دارید ای وی اف و سال ۹۶ ما فکر میکردیم حالا ای یو ای یا ای وی اف چ عمل سنگینی میتونه باشه و....چ راه ها و سختی هایی داره و بی تحربه بی تجربه بودیم و ب کسی هم هیچی نمیگفتیم ک راهنمایی بگیریم مثل حالا هاا نبود ک برنانه باشه یا همه خودشون دیگ راه بلد خلاصه سرو ساده بودیم فکر میکردیم با دارو دکتر اوکی میشه و خوب میشه و میشه گذشت گذشت ۸ سال شد تو این سال هااا هر ننه من غریبی هرچی گفت انجام دادیم هرجا گفت رفتیم از خرافات هااا تا دکتر و دارو از مغز گنجشک نر ک خشک کنی همسرم بخوره تاااااا هزارو ی چی دیگ ک چله دارید و رو موش جیش کنید وخلاصه ۸ سال ب حرف ساده است ی عمر گذشت پیر زندگی و حرف هاا شدم وسواسی شدم داغون شدم ی ادم چاق با روحیات عصبی و.......
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۷ ماهگی
#پارت 2#
من اون شب توی بلوک زایمان بستری شدم وای نگم ک چقد بد بود فک کن کلی زن ک پاهاشو باز کرده بود و فقط جیغ میزدن من همون شب تا صبح نتونستم چشامو روی هم بزارم واقعا ترسیده بودم فقط گریه میکردم ولی واقعا وحشتناک بود حالا اومدن بهم امپول بتامتازون زدن برای ریه هاش ک برسه ولی بلاخره من اون شبو صبح کردم و شب دیگه رو بردنم بخش تا بازم امپولو بزنن چون باید سه تا شو یه شب میزدن سه تای دیگشو ی شب دیگه بلاخره زدنو خداروشکر وضعیت بچه خوب بودو دکتر ترخیصم کرد و قرار شد من هفته ای یکبار بیام سبزوار ک سنوی داپلر بدم و هفته ای دو بار ان اس تی ولی توی شهر خودمون بدم ک وقتی رسیدم به هفته ی 35 وقتی شنبه رفتم سبزوار تا سنو بدم دکتر گفت باید زایمان کنی چون هم اب دور جنین کمه هم سه هفتس بچه اصلا رشد نکرده ک اخرین سنوم ک همون روز بود بچه 1880 بود ک برام نامه سزارین و نامه بستری نوشت برای دوشنبه ک من میشدم دقیق 35 هفته 5 روز ک من رفتم خونه خودمو تا دوشنبه ک اماده شم ساک بچه رو بستمو اماده بودم تا دوشنبه زایمان کنم ولی بگم ک کلی استرس داشتم نگران ک بچه خیلی کوچولو نباشه یا خدای نکرده ریه هاش تشکیل نشه بره دستگاه حالا بماند ک شد روز یک شنبه و من شبش کلی استرس و ترس تا صبح اصلا خوابم نبود ک دکتر اول گفته بود ساعت 7 و نیم بیمارستان باش ولی باز روز قبل عمل زنگ زد گفت نه باید 6 اون جا باشی دیگع ما چون راهمونم دور بود از ساعت 3 صبح حرکت کردیم